ماجراهای من و بلو
ساعتم را از هفت صبح تا ده و نیم کوک میکنم. هر نیمساعت یکبار زنگ میخورد و این روند هر روز تکرار میشود تا به من یادآوری کند وقت اداری رو به پایان است. تنبلیام در کارهای اداری و خستگی از کاغذبازیها اولین دلیل برای بازکردن حساب بلو بود. اسمش را میگذارم تنبلی، اما مگر کسی هم پیدا میشود که عاشق صبح بیدار شدن برای انجام کارهای اداری باشد و دوست داشته باشد روزش را روی صندلیهای سرد بانک شروع کند؟ آشناییام با بلو اما به چند ماه قبلتر برمیگشت؛ روزی که دوستانم از فیلمهای شناسایی هویتشان صحبت میکردند. یکی در مترو، زمان برگشت از کار حسابش را باز کرده بود، و دیگری در تاکسی و آن یکی پشت میز کار و یکی حین آشپزی. من اما یک عصر، روی تخت خواب حسابم را باز کردم و بعد از اینکه کار تمام شد، رفتم و همهی آن ساعتهایی را که کوک کرده بودم تا از خواب بیدارم کنند تا به بانک برسم، خاموش کردم. بعد هم پتو را روی سرم کشیدم و خوابیدم.
با اینحال من با بلو، در زمان و تاریخ خاصی آشنا شدم؛ همهگیری کرونا. وقتی همهی بانکها و مراکز دولتی سایت و اپلیکیشنهایی را طراحی میکردند تا کاربران بدون حضور در ادارات، کارهایشان را آنلاین و در خانه انجام دهند. البته که این موضوع کاربران را با مشکل زیادی مواجه کرد. مشکلات اینترنت و سایتهایی که توان پاسخگویی درست را به کاربران نداشتند. اساس این کار باید پیشتر و بیعجله انجام میشد تا خلا برنامهها و سایتها رفع و در اختیار کاربران قرار میگرفت. این شاید ترسی بود که من قبل از باز کردن حساب داشتم. این سوال که آیا این اپلیکیشن میتواند هر زمان پاسخگوی نیازهایم از حسابم باشد؟ کار کردن با آن نیازمند یادگیری نیست؟ و ... اما طراحی محیط آسان و راحت بلو باعث شد خیلی زود با آن ارتباط برقرار کنم. البته اصطلاحات صمیمی و خلاقانهای که رابطهی رسمی و خشک بین کاربر و بانک را بین میبرد را هم نمیتوان در این موضوع نادیده گرفت.
اما اگر دنبال دلیل دیگری برای در قلاب افتادن باشم، حتما زیبایی است؛ زیبایی در عین سادگی. این موضوع را هیچ نسلی بهتر از نسل امروز در طراحیها و تبلیغات درک نمیکند. برای همین هم رفتم سراغ بانکی که در چاپ کارتهایش از طراحیهای ساده استفاده میکند. نسل ما، رنگ، سادگی و در عین حال متفاوت بودن را دوست دارد. آن عکسها و برچسبهای کارتهای بانکی با طرحهای کارت پستالی از کوه دماوند و گلهای لاله دیگر جذابتی برایمان ندارد. آن هم کارتهایی که روزانه با آنها زیاد سروکار داریم و هر روز بارها و بارها از آن استفاده میکنیم. رنگها زیبایی خاصی دارند. هر کدام از ما رنگ مخصوصی را دوست داریم که بیشتر از دیگر رنگها در لباسها، وسایل، دکوراسیون خانه و اتاقهایمان به کار رفتهاند؛ اما امان از مشکی. هیچ فکر نمیکردم روزی برای بهدست آوردنش مجبور شوم سختی چانهزنی با مردم را به جان بخرم. چه لحظههایی که در مهمانیها و دورهمیها ساعتها از آن کارتهای خوش رنگ و لعاب نگفتم. به نظرم یکی دیگر از ویژگیهای این بانک درک نسل زی و علاقهاش به بازی کردن است، بازیِ به دست آوردن رنگی که دستِ همه نیست. درک علاقهی ما به خاص بودن.
از ورود بلو به زندگی من حدود سه سال میگذرد. سه سال پر فراز و نشیب. چه ارقامی که کارت بانکی من به خود ندید. از بیکاریهای کرونا بگیر تا واریزهای کارهای کوچک و بزرگ. در تمام این سه سال با من بود و لحظهای دور نشد. از آبی و سبز و قرمز تا مشکی. با هم رشد کردیم انگار. تنها برنامهای است که آرزوهایم را میداند. باکسهایی برای هر کدام از اهداف و آرزوهایم برایم میچیند تا بدانم برای چه در زندگیم تلاش میکنم و میدانم که با کمک او یک روز به آرزوهایی که دارم خواهم رسید.
صنم حسینخانی