روایت احمد غلامی از گفتوگو با دکتر ناصر تکمیلهمایون درباره کتاب «دکتر محمد مصدق در دوران سلطنت قاجار»
نیمه غایب مصدق
دکتر ناصر تکمیلهمایون تمایل چندانی ندارد که درباره مسائل سیاسی و وقایعی که در اوایل انقلاب تجربه کرده است، سخنی بگوید. او دوست دارد بیش از هر چیز درباره کتابش به گفتوگو بنشیند. کتابی که حاصل سالها زحمت و پژوهش است: «دکتر محمد مصدق در دوران سلطنت قاجار». این کتاب، کتاب ویژهای است درباره مصدق از دوران طفولیت تا رسیدن به مرحله بلوغ سیاسی و آغاز سلطنت پهلوی. ناصر تکمیلهمایون زندگی مصدق را به بخشهای مختلفی از دوران زندگیاش تقسیم کرده است و در انتهای هر بخش چکیدهای از آن مقاله را آورده تا خواننده در میان انبوهی از اسمها سردرگم نشود.
دکتر ناصر تکمیلهمایون تمایل چندانی ندارد که درباره مسائل سیاسی و وقایعی که در اوایل انقلاب تجربه کرده است، سخنی بگوید. او دوست دارد بیش از هر چیز درباره کتابش به گفتوگو بنشیند. کتابی که حاصل سالها زحمت و پژوهش است: «دکتر محمد مصدق در دوران سلطنت قاجار». این کتاب، کتاب ویژهای است درباره مصدق از دوران طفولیت تا رسیدن به مرحله بلوغ سیاسی و آغاز سلطنت پهلوی. ناصر تکمیلهمایون زندگی مصدق را به بخشهای مختلفی از دوران زندگیاش تقسیم کرده است و در انتهای هر بخش چکیدهای از آن مقاله را آورده تا خواننده در میان انبوهی از اسمها سردرگم نشود.
اغلب کتابهایی که درباره محمد مصدق منتشر شده است، به دورههای سوم و چهارم زندگی او میپردازد خاصه زندگی سیاسی او، از انتخابشدن در مجلس چهاردهم تا ملیشدن صنعت نفت و سرانجام کودتا. ناصر تکمیلهمایون درباره چگونگی نگارش این اثر میگوید: «در سالهای 41 و 42 کلمه development و مدرنیزاسیون را از زبان دکتر هوشنگ نهاوندی و دکتر احسان نراقی شنیدم. هر دو اینها معتقد بودند این مسائل از دوره قاجار شروع شده. من لیسانس را در ایران گرفته بودم و فوقلیسانس را در مؤسسه علوم اجتماعی. برای همین در خارج یکسره به مرحله دکترا رفتم و قرار شد روی طرحی با عنوان مدرنیزاسیون در دوره قاجار کار کنم. آن زمان به اندازه امروز کتاب درباره قاجار نبود؛ ولی تقریبا همه کتابهای قدیم و جدید را خواندم. نه در آنها development بود و نه مدرنیزاسیون. از طرف دیگر، من جامعهشناسی خوانده بودم تاریخ نمیدانستم، برای همین رفتم در سوربن پاریس، تاریخ ایران معاصر و قاجار خواندم. چهار، پنج سال کار کردم تا دکترای تاریخ گرفتم».
ناصر تکمیلهمایون در سوربن نزد استادانی بِنام دکترای تاریخ میگیرد، استادانی مانند ژان اوبن و ژیلبر لازار. بالاخره او با تاریخ قاجار آشنا میشود؛ بنابراین نزد استادان جامعهشناسی خود، بالاندیه و برک بازمیگردد تا به توصیه احسان نراقی جامه عمل بپوشاند؛ اما یک سال که میگذرد درمییابد مدرنیزاسیون موسعتر از آن چیزی است که میپندارد و ابعاد گوناگونی دارد. ابعادی مانند ابعاد سیاسی، تعلیم و تربیت و خیلی چیزهای دیگر. تکمیلهمایون میگوید: «مدرنیزاسیون نهضت و جنبشی است که از درون جامعه میجوشد و با اشکال ظاهری مدرنیزاسیون مانند تأسیس راهآهن و آسفالتکردن خیابانها مدرنیته رخ نمیدهد». با درک و دریافت این نکته، او نزد استادان خود بازمیگردد و پس از چندین سال پژوهش، اعلام میکند که در دوره قاجاریه مدرنیزاسیونی اتفاق نیفتاده است. «آنها گفتند پس چه اتفاق افتاده؟ گفتم دگرگونی؛ ولی نمیشود گفت مدرنیزاسیون آنهم به آن معنا که در غرب رایج است. گفتم نام پروژه را بگذارید تغییر. یک سال کار کردم و دوباره برگشتم. گفتم این تغییر ابعاد گستردهای دارد. تغییر اجتماعی یا دگرگونی اجتماعی، فرهنگی و سیاسی و اقتصادی. این پروژه وسیع است. میخواهم آن را کوچکتر کنم. میخواهم فقط درباره دگرگونی سیاسی پژوهش کنم. آنها نهتنها از دستم ناراحت نشدند؛ بلکه از این آمدورفت خوششان آمد و به من علاقه پیدا کردند و پیشنهاد دادند با دریافت مبلغ 750 فرانک ماهانه کار را آغاز کنم. سال 51 دکترای تاریخ گرفتم و در سال 55 دکترای جامعهشناسی. همه این عوامل موجب شد متخصص تاریخ قاجاریه و ایران مدرن بشوم و کسی که درباره تاریخ قاجاریه و بعد از آن کار کند، حتما با چهرههای برجسته آن زمان مانند محمد مصدق، مستوفیالممالک، مشیرالدوله و مؤتمنالملک که در بازیهای سیاسی و مدرنیزاسیون یا دگرگونی نقش عمدهای داشتند بهخوبی آشنا خواهد شد. علاوه بر اینها به محمد مصدق علاقه شخصی داشتهام. همه یادداشتهایم درباره مصدق را در پاکتی جمع میکردم و به کار ادامه میدادم».
درواقع جمعآوری این یادداشتها پازلهایی است برای در کنار یکدیگر نشستن و به تصویر کشیدن مصدق از آغاز تا سرانجام. یادداشتهایی که هریک به نوعی جذاباند خاصه اطلاعاتی درباره نیای مصدق: «میرزا حسین خان [پدربزرگ مصدق] از دیوانیان دوره اول سلطنت قاجاریه بود. همراه علینقی میرزای رکنالدوله، پسر هشتم فتحعلیشاه با داشتن سمت وزارت (معاونت حکومت) به قزوین رفت و پس از مدتی به علت بیاحترامی از طرف جوانی که شاهزاده قاجار به او دل داده بود، با شلیک چند گلوله به زندگی خود پایان داد». میرزا حسین خان، پدر میرزا هدایت وزیردفتر پدر مصدق است. از این جزئینگریهای جذاب در کتاب «دکتر محمد مصدق در دوران سلطنت قاجار» فراوان دیده میشود. جزئینگریهایی که کتاب را ناخواسته از کتاب پژوهشی صرف منفک کرده و عناصر آن میتواند دستمایه خوبی برای نویسندگان و هنرمندان باشد.
ناصر تکمیلهمایون از خارج که به ایران بازمیگردد، به مدت یک ماه در دانشگاه مشغول کار میشود و به تعبیر خودش: «پس از یک ماه به دلیل بعضی فعالیتهای مضره که در خارج داشتم دانشگاه را از من گرفتند»؛ اما در همین دوران است که او در برخی دانشگاهها از جمله غزالی قزوین که آن زمان ملی بود و مدرسه خدمات اجتماعی ستاره فرمانفرماییان مشغول کار میشود. در آنجا به علاوه دوره قاجار به دوره سلطنت رضاشاه نیز میپردازد و به گفته خودش: «در مدرسه خدمات اجتماعی دوره رضاشاه هم قاطی دروسم شد؛ یعنی از قاجاریه شروع کردیم تا دوران رضاشاه و جلوتر. تا اینکه سعادتی نصیب ما شد و چهار، پنج سال زندان رفتیم. در زندان کتاب نبود و گاهی اوقات کتابهایی به دستمان میرسید. کتابهای حسین مکی را در آنجا دوره کردم».
تکمیلهمایون درباره دوره پنجساله زندانش میگوید: «در زمان بنیصدر به جرم پناهدادن به او دستگیر شدم. بعد که از زندان خارج شدم، یارانی که ما را میشناختند از ما برحذر بودند که نکند در زندان ساخت و پاخت کرده باشد. دشمنانم هم فکر میکردند این با کاری که کرده باید اعدام میشد چرا نشده است؟! آنجا فهمیدم نباید درباره آدمها زود قضاوت کرد. علتِ به کار مشغولشدن من حمایت دکتر محمود بروجردی، داماد امام (ره) بود که از قدیم من را میشناخت. او واسطه خیر شد و من را به پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برد که من استخدام آزمایشی شدم. قبلا دانشیار بودم و آن زمان درجهام شد زیر استادیاری. دوباره بعد از پنج سال آموزشی استادیار شدم. آنجا درس تاریخ معاصر ایران میدادم».
نطفه کتاب چندجلدی «دکتر محمد مصدق» که فعلا کتاب اول آن به طور مستقل چاپ و منتشر شده است با مقالاتی در «بخارا» و به پیشنهاد علی دهباشی شکل میگیرد. ناصر تکمیلهمایون استادان بنامی داشته است که هریک بعد از انقلاب در دولت موقت نقش تعیینکنندهای داشتهاند. یدالله سحابی و مهندس مهدی بازرگان از جمله این چهرهها هستند. او در میان این چهرههای سیاسی، بعد از مصدق بیش از هر کسی دلبسته یدالله سحابی است. او باور دارد اگر عطار نیشابوری زنده بود، اسم یدالله سحابی را در جمع «اولیاء الله» مینوشت؛ اما مصدق برایش یک استثنای تاریخی است. شاید از همین رو است که سالها پژوهش کرده تا کتابی فراهم کند که آینه تمامنمای مصدق در دوره قاجار باشد. دورهای که بهندرت میتوان از مصدق اطلاعاتی به دست آورد. او در برابر این پرسش که بهترین دوره مصدق در دوران قاجار چه دورهای است، میگوید: «مصدق در کورههای بسیاری پخته شد. یکی از این کورهها مسئولیت استیفای خراسان است که در دوران جوانیاش رخ داد. دیگری قاطیشدنش با مشروطهخواهان بود که در این برهه، اندیشه، عدالت، دموکراسی و سوسیالیسم را فراگرفت. یقینا در سنگلج تهران، محل سکونتش، این حرفها را نمیتوانست یاد بگیرد. دیگر مسئولیتهایی که در اداره کل وزارت دارایی داشت، مسئولیت مالیه، دادگستری و همنشینی با مشیرالدوله و حتی قوامالسلطنه با اینکه با این آخری تفاوتی جدی داشت؛ اما اوج مصدق زمانی بود که والی شیراز شد و در مقابل انگلیسها بسیار قدرت نشان داد؛ ولی آنچه نام مصدق را زنده کرد مجلس پنجم بود. مجلس پنجم و مخالفت با سلطنت رضاشاه، آنهم نه با داد و بیداد و مرده باد و زنده باد، منطقیترین صحبتی را که میشد آن روزها کرد انجام داد. گفت من از رضاخان خوشم میآید، قدرت دارد؛ اما این قدرت اگر شاه شود و بخواهد همین قدرت را اعمال کند مستبد میشود، پس او باید نخستوزیر باشد. شما میخواهید این فرد قدرتمند را شاه کنید و مستبدش کنید. استبداد هم یک پریود است. ملک و مملکت و پول آن غارت میشود و همینطور هم شد. رضاشاه با وجود اینکه تا 1310 مقداری از مصدق و مدرس حساب میبرد؛ اما بعد از تمدید قرارداد نفت 1933 (1312)، پول بیشتری گیرش آمد و دیکتاتوریاش به استبداد تبدیل شد. دیکتاتوری لااقل مبتنی بر نوعی قوانین است؛ اما مستبد قوانین را قبول ندارد و خودسر است. رضاخان بعد از تمدید قرارداد نفت اینطور شد. با کشتار دوستانش و کشتار کسانی که حتی کمی به آنان ظنین بود آغاز کرد. حتی برخی خودشان را از ترس رضاشاه کشتند، آدم بزرگی مثل دکتر علیاکبر داور. وقتی در جامعهای دیکتاتوری ظهور میکند و ماندگار میشود، حتما یک قدرت خارجی مدافعش است. مصدق فهمیده بود که تکیه رضاشاه به انگلیسهاست و رضاشاه هم چند جا گفت انگلیسها من را آوردهاند پادشاه کردهاند؛ ولی ندانستند چه کسی را آوردند؛ اما بعد در پایان کار هم بدون اینکه ارادهای از خودش نشان دهد، به او گفتند برو و او رفت. این ننگ است. اگر رضاشاه این کار را نمیکرد شاید علاقهای در ما ایجاد میشد؛ اما انگار او فرماندهی بود که انگلیسها در ایران گذاشته بودند و دوره مأموریتش تمام شده بود».
بیتردید یکی از درخشانترین سخنرانیهای مصدق در مجلس پنجم است که بخشی از آن اینگونه است: «امروز مملکت ما بعد از بیست سال و اینهمه خونریزی میخواهد سیر قهقرایی بکند و مثل زنگبار بشود که گمان نمیکنم در زنگبار هم اینطور باشد که یک شخص هم پادشاه باشد و هم مسئول مملکت باشد. اگر گفتیم یک شخصی هم پادشاه باشد و هم مسئول مملکت باشد، اگر گفتیم که ایشان پادشاه و مسئول نیستند، آن وقت خیانت به مملکت کردهایم. برای اینکه ایشان در این مقامی که هستند مؤثر هستند و همهکار میتوانند بکنند. در مملکت مشروطه رئیسالوزرا مهم است نه پادشاه... بنده اگر سرم را ببرند و تکهتکهام بکنند و آقای سید یعقوب هزار فحش به من بدهد زیر بار این حرفها نمیروم. بعد از بیست سال خونریزی آقای سید یعقوب شما مشروطهطلب بودید؟ آزادیخواه بودید؟! بنده خودم شما را در این مملکت دیدم که بالای منبر میرفتید و مردم را دعوت به آزادی میکردید، حالا عقیده شما این است که یک کسی در مملکت باشد که هم شاه باشد هم رئیسالوزرا هم حاکم؟ اگر اینطور باشد که ارتجاع صرف است، استبداد صرف است. پس چرا خون شهدای راه آزادی را بیخود ریختید؟!». این مختصری از سخنان تند و تیز مصدق در مجلس پنجم علیه رضاشاه و نمایندگانی است که درصدد تثبیت دیکتاتوری او در ایران هستند. تکمیلهمایون درخصوص مجلس پنجم میگوید: «مجلس پنجم اوج مصدق است، گرچه در مجلس ششم هم لوایح خوبی ارائه داد و سخنان خوبی گفت؛ اما از دوره هفتم تا سیزدهم دیگر او را به مجلس راه ندادند حتی رأی خودش به خودش را در مجلس سیزدهم نخواندند، حکایت مدرس است که وقتی آرا را خواندند و گفتند هیچ رأیی نیاورده، گفت من خودم که به خودم رأی دادهام! اما در دوره چهاردهم مردم که سابقه مصدق را دیده بودند، مخصوصا دوران تبعیدش به بیرجند و قصد رضاشاه برای کشتن او، از مصدق چهرهای متفاوت ساخته بود. بهراستی اگر جنگ جهانی دوم پایان نمیگرفت مصدق هم به سرنوشت مدرس گرفتار میشد. مصدق با وساطت پسرش دکتر غلامحسین مصدق که با ارنست پرون دوستی داشت و او نیز با شاه آشنا بود، آزاد شد. مردم در دوره چهاردهم در انتخابات شرکت کردند و مصدق کمترشناختهشده و از صحنه سیاست بهدور را به اولین رأی تهران تبدیل کردند. این دوران درخشندگی واقعی مصدق بود».
به باور تکمیلهمایون، مردمِ دوران نهضت ملی خیلی جلوتر از مردمِ دوران نهضت مشروطه بودند. رضاشاه رفته بود و وحشت دیکتاتوری تمام شده بود. با وجود اینکه مردم در انتخابات شرکت کردند؛ اما اکثریت باز با طرفداران هیئت حاکمه بود. مصدق و چند نفر دیگر که نامزد انتخابات شدند، قاعده موازنه منفی و اصلاح مطبوعات، اصلاح ادارات و شهرداریها را آغاز کردند و این اصلاحات به ملیشدن صنعت نفت انجامید.
یکی از بخشهای مهم کتاب، فصل یازدهم مربوط به قرارداد وثوقالدوله و موضعگیری دکتر مصدق است. این فصل بهخوبی نشان میدهد از دل آشوب و عدم مدیریت و ناکارآمدی چگونه زمینه سیاسی، مستعد ظهور چهرهای مانند رضاشاه شده است: «شمال ایران دستخوش سیطره روسها بود که در تقابل و جنگ و ستیز با سیاست انگلستان قرار داشت و در جنوب ایران، صولتالدوله قشقایی و روحانیون فارس مردم را به قیام علیه انگلیسها تحریک و تهییج میکردند. نجفقلی خان، صمصامالسلطنه بختیاری، رئیسالوزرای کابینه چهلوچهارم مشروطیت، در زمان قحطی و اغتشاش، زمام امور کشور را در دست داشت و تلاشهایش احمدشاه جوان را ترساند و از او خواست استعفا دهد. صمصامالسلطنه نپذیرفت. او که حکومت نظامی دولت را لغو کرده و با همگامی هیئت وزیران قرارداد شیلات لیانازوف و کاپیتولاسیون را باطل اعلام کرده بود، به حکومت خود ادامه میداد. در 26 تیرماه 1297 خورشیدی احمدشاه به تقاضای روحانیون و اصلاحطلبان و برخلاف قانون اساسی وثوقالدوله را به ریاستالوزرایی منصوب کرد و به دستور او از ورود صمصامالسلطنه و وزیرانش به مقر دولت جلوگیری کرد». بعد از یکهتازی وثوقالدوله و پایان جنگ جهانی اول، انگلیس در ایران بدون رقیب شد؛ چراکه روسها درگیر جنگ داخلی شده بودند و اینک انگلیس میتوانست ایران را بهراحتی به تحتالحمایگی خود درآورد. به نقل از لرد کرزن: «تا پیش از عقد قرارداد 1907 روسیه تمام ایران را میخواست و حاضر بود از این خوان گسترده یغما سهمی نصیب انگلستان شود؛ اما اکنون که روسها در جنگ شکست خورده و دچار انقلاب داخلی شده بودند، لرد کرزن میخواست همان نقشه قدیم آنها را این بار به نفع انگلستان اجرا کند و با استقرار نظام مستشاری در ایران سرتاسر خاک این کشور را تحت حاکمیت غیرمستقیم بریتانیا قرار دهد. منظور و هدف نهایی قرارداد 1919 همین بود و بس». در همین دوران بود که سیدحسن مدرس در داخل ایران علیه وثوقالدوله و قرارداد 1919 واکنش سختی نشان داد و محمد مصدق که در سوئیس و خارج از ایران به سر میبرد، از طریق رسانهها و مراجع بینالمللی علیه انگلیس و وثوقالدوله و قرارداد ننگینشان فعالیت کرد. آنچه را که ناصر تکمیلهمایون به آن باور دارد و همواره در این کتاب بر آن تأکید میگذارد بهوضوح در عملکرد مصدق میتوان دید. او میگوید: «در زندگی مصدق دو وجه اساسی وجود دارد: اصل استقلال و آزادی. مصدق معتقد است جامعه ما باید به این دو اصل اعتقاد داشته باشد. اولا مستقل باشد، با هیچ نیروی خارجی نه اینکه رابطه نداشته باشد، زیر سلطه هیچ نیروی خارجی نباشد. در خود ایران هم جامعه آزاد باشد. احزاب و گروهها آزاد باشند»؛ اما بیش از اینها، یکی از ویژگیهای بارز مصدق این بود که همواره متکی به مجلس مردمی بوده است. تکمیلهمایون دراینباره میگوید: «در دوران نخستوزیری مصدق هر اتفاقی که میافتاد نمیدانستند چه کنند، مصدق میگفت من امشب در تلویزیون اعلام میکنم ببینیم مردم چه میگویند. او میخواست سیاستش کاملا مردمی باشد و بعد بر مبنای مشروطیت. میشود گفت کسی که در ایران به قانون واقعا اعتقاد داشته و آن قانون مشروطه بوده، دکتر مصدق بوده است. این امتیاز بسیار بالایی برای مصدق است که او را در تمام دوران زندگیاش به یک اسطوره ملی و استقلالطلب و مؤمن به دموکراسی واقعی تبدیل کرد».