مقالهای از ماریو بارگاس یوسا درباره مجلهها و نوشتههای آزاد
پوتین و تعبیر کابوس داستایفسکی
زمانی که در لندن زندگی میکردم، مجلات زیادی میخواندم که در انگلستان آن زمان بسیار عالی بود؛ تا اینکه متوجه شدم برای مثال، خواندن تمام بخشهای «اکونومیست» تقریبا یک هفته طول میکشد و مرا از خواندن کتاب، رمان، شعر و مقاله، که اندیشههای واقعی در آنها نهفتهاند، بازمیدارد. اکنون برای اینکه بدانم در همه جهان چه نوشته میشود، فقط دو مجله میخوانم ـیکی ضمیمه هفتگی ادبی «تایمز» و دیگری ماهنامه «نوشتههای آزاد» به زبان اسپانیایی که در مکزیک و اسپانیا (با 30 یا 40 درصد تفاوت در هر شماره) منتشر میشود. به نظر من این دو تای آخری بهترین مجلههای زبان ما هستند و به خوانندگان خوب توصیه میکنم آنها را از یاد نبرند.
برگردان منوچهر یزدانی
زمانی که در لندن زندگی میکردم، مجلات زیادی میخواندم که در انگلستان آن زمان بسیار عالی بود؛ تا اینکه متوجه شدم برای مثال، خواندن تمام بخشهای «اکونومیست» تقریبا یک هفته طول میکشد و مرا از خواندن کتاب، رمان، شعر و مقاله، که اندیشههای واقعی در آنها نهفتهاند، بازمیدارد. اکنون برای اینکه بدانم در همه جهان چه نوشته میشود، فقط دو مجله میخوانم ـیکی ضمیمه هفتگی ادبی «تایمز» و دیگری ماهنامه «نوشتههای آزاد» به زبان اسپانیایی که در مکزیک و اسپانیا (با 30 یا 40 درصد تفاوت در هر شماره) منتشر میشود. به نظر من این دو تای آخری بهترین مجلههای زبان ما هستند و به خوانندگان خوب توصیه میکنم آنها را از یاد نبرند.
یادم میآید، وقتی که جریان «نوشتههای آزاد» به راه افتاد، انریکه کراوزه، مورخ و مقالهنویس مکزیکی، در مکزیک با اکتاویو پاز در مجله «وُلتا» همکاری داشت. او با کولهباری از شوق و طرحها و نقشههای بدیع به مادرید آمد و برای معرفی این طرحها با تعداد زیادی از کارآفرینان دیدار کرد؛ اما بسیار دلسرد و ناامید از این دیدارها بازگشت. البته با این شکستها خود را نباخت، مهمتر از همه، به گفته خودش ضروری میدید که اسپانیا و آمریکای لاتین مجله مشترکی داشته باشند که بیانگر مشکلات آنها و بستری برای تأویل و تبیین دستاوردهای ادبی و نقدهای سیاسی آنها باشد. سرانجام موفق شد و به اعتقاد من «نوشتههای آزاد» تنها مجلهای است که نویسندگان اسپانیایی و آمریکای لاتین در آن همکاری دارند و خوانندگان درمییابند با وجود مشکلاتی که کشورهای ما با آنها روبهرو هستند و اقیانوسهایی که ما را از هم جدا میکنند، چندان از هم دور نیستند. زبان مشترک زیبایی داریم که باید هر روز برایش سپاسگزار آفریدگار یا بخت خوش یا تاریخ باشیم.
من این سطور را مینویسم، چون بهتازگی نسخه جدید «نوشتههای آزاد» با جلد بزرگ چهاررنگ (سفید، سیاه، زرد و خاکستری) به دستم رسیده که روی آن نوشته شده است «اوکراین قهرمان». من آن را واقعا با تعلق خاطر خواندم. تنها یک عنوان ساده نیست. این مجله، که در عمل توسط دانیل گاسکون در اسپانیا و کریستوفر دومینگز در مکزیک مدیریت میشود، به ترجمههایی دست یافته که چکیدهای از ادبیات معاصر اوکراین ارائه میدهند و نیز نگاهی اجمالی به گذشته آن دارد و به شیوهای باشکوه خوانندگان را با ادبیات کشوری آشنا میکند که این روزها قربانی تجاوز ولادیمیر پوتین روسیه قرار گرفته که البته مجله آن تجاوز را محکوم کرده است. اگرچه مجله گرایش لیبرالیستی خاصی دارد، صفحات آن همیشه برای ابراز عقیده راست و چپ، بسته به اصالت و غنای مطالب همکارانش گشوده است، همانطور که هر نشریه آزادی به طور طبیعی باید بر هرگونه ذوق و سلیقه، به شرط اصیل و باکیفیتبودن، گشوده باشد.
اغراق نکردهام اگر بگویم خواندن این شماره «نوشتههای آزاد» بیشتر از همه آن سه، چهار روزی که چند سال پیش در کییف بودم راجع به ادبیات اوکراین آگاهی و اطلاعات به من داد. در آنجا، به لطف سفیر مهربان اسپانیا، با سیاستمداران در میدان اصلی شهر به نام «میدان» دیدار کردیم و چگونگی سرنگونی ویکتور فدوروویچ، رئیسجمهور سابق را توسط اوکراینیها، برای من گفتند و خانه نویسنده بزرگ روسیزبان، میخائیل بولگاکف را دیدم که تبدیل به موزه شده است (در این کشور هزارزبانه، دو نویسنده دیگر نیز زاده شدهاند: یکی جوزف کنراد که به زبان انگلیسی مینوشت و دیگری جوزف راث، که به آلمانی مینوشت). رمان بولگاکف به نام «مرشد و مارگریتا» تقریبا پس از مرگ نویسنده منتشر شد. من فکر میکردم او روس است؛ ولی آنجا دریافتم، علاوه بر اینکه اوکراینی بوده، قربانی آزار و سختگیریهای استالینیسم نیز قرار گرفته است. دیدن موزه بولگاکف سبب شد از آن زمان تاکنون چندین ترجمه از کتابهای او بخوانم.
ادبیات و سیاست روابط پیچیدهای دارند، با این حال، نمیتوانند زیاد از هم دور باشند؛ در حقیقت، بسیار به هم نزدیکاند، اگرچه حفظ استقلال هریک اهمیتی خاص دارد، از این جهت که با وجود مناسبات نزدیک و مستمرشان، در یک زمینه فعالیت نمیکنند و هنوز هم کسی نتوانسته بهروشنی آنها را تعریف کند. سارتر به توصیف این رابطه دشوار بسیار نزدیک شد -که یکی از دستاوردهای فکری اوست- اما در نهایت سیاست در کارزار زندگی پیش رفت و با تبلیغات برای کارگران و به نفع یک روزنامه مائوئیستی به نام «آرمان مردم»1، در مدخل کارخانه رنو، ادبیات را شکست داد.
ادبیات برخاسته از تخیل است و سیاست واقعیتی که هر روز با آن روبهرو میشویم. خیالپردازی داستایفسکی است و پوتین سیاست؛ ورطهای عظیم آنها را از هم جدا میکند و با این حال، چندان از یکدیگر دور نیستند. خوف و وحشتی را که داستایفسکی در رمانهای خود تصویر میکرد در دنیای عینی امروز ولادیمیر پوتین محقق میکند و اکثر قریب به اتفاق ملتها وی را به این سبب محکوم میکنند. از سوی دیگر، داستایفسکی را جهانی ستایش میکنند و او زمانی که هنوز پوتین وجود نداشت، به او اشاره کرده است. همین اتفاق در مورد بولگاکف نیز افتاد، زمانی که شیطان را در حال راهرفتن در خیابانهای مسکو تصور میکرد که بوی گوگرد میداد و همچنین بوی پوتین. برای درک تمام انسانیت نابهنجار و تحریفشده او، خواندن بولگاکف ضروری است. اما از موضوع منحرف نشویم و بازگردیم به آنچه میخواستم بگویم، اینکه در مواجهه با رویدادی مانند آنچه این روزها در اوکراین میگذرد، که همه اینها قبلا مطرح و محکوم شدهاند، چیزی بهتر از آشناشدن با ادبیات آن نیست و «نوشتههای آزاد»، با انتخابی عالی از ادبیات، آنچه را که باید انجام داده است. اتفاقا در آنجا ازجمله فهمیدم که شاعران اوکراینی اشعار سزار بایِخو، شاعر پرویی را میخوانند و یک شاعر، مقالهنویس و البته مترجم مکزیکی به نام اورلیو آسیاین نیز هست که متون و اشعار را از زبان اوکراینی و ژاپنی به اسپانیایی ترجمه میکند.
رابطه «نوشتههای آزاد» با سیاست همان است که یک مجله ادبی همیشه باید داشته باشد: هرگونه مشارکت را با کمترین کیفیت ادبی بپذیرد و با تمام توان و بدون هیچ سستی از مبانی و اصول اعتقادی خود دفاع کند. «اعتقادات خود آن» اهمیت بسیاری دارد. در صفحاتش، همه نمایندگان روشنفکران چپ و راست امکان مشارکت دارند، اما حداقل خواننده میداند که مجله همیشه پایبند آن چیزی است که از آن دفاع میکند: اول از همه آزادی، سپس دموکراسی؛ به عبارت دیگر، طرد هرگونه درشتی و قدرتنمایی که امروزه به طور فزایندهای بخشی از فعالیتهای سیاسی را در بر گرفته است.
این همان چیزی است که در نوجوانی در لیما در مجلات فرانسوی یافتم. با اندک درآمدی که در دوران دانشگاه با نوشتن مقاله در مجله «توریسم» و گاهی در «لا کرونیکا» کسب میکردم، اشتراک دو مجله فرانسوی را به دست آوردم: «عصر جدید» به مدیریت سارتر و نشریه «خبرنامه» به مدیریت موریس نادو که بیشتر ادبی بود. آنها را از ابتدا تا انتها میخواندم، عاشق آن کشور شدم که به نظرم اوج ظرافت و فرهنگ بود؛ هرچند بعدها، وقتی در آنجا زندگی کردم، دریافتم که چنین ظرافت و فرهنگی که تصور میکردهام واقعیت نداشته است و اینکه من، برای مثال، هرگز یک نویسنده خوب فرانسوی نخواهم شد و چه کشف شگفتانگیزی بود اینکه فقط نویسندهای آمریکایی-لاتینی خواهم بود تا پرویی.
در میان مجلاتی که به دست من رسیدهاند، هیچیک نتوانستهاند چیزی را ارائه دهند که «نوشتههای آزاد» در تبیین دورنمای کوچک ادبی اوکراین ارائه میدهد. خواندن آن ضروری است تا بدانیم چگونه در پس پشت اخبار وحشتناکی که روزنامهها به ما میرسانند انسانهای زندهای وجود دارند، همانطور که ما به طور موقت هستیم، انسانهایی که یکشبه با جنون امپریالیستی یک حاکم (مانند همانهایی که ما در آمریکای لاتین آنقدر داریم که اگر کسی بخواهد، میتوانیم هدیه کنیم) به قتل میرسند، مورد تجاوز قرار میگیرند و از کشور خود اخراج میشوند.
پینوشتها:
* این مقاله با عنوان «مجلهها» در روزنامه «اِلپاییس» شماره 17 آوریل 2022 منتشر شده است.
1. La Cause du Peuple؛ در 1 می 1968 از سوی رولاند کاسترو تأسیس شد و چند ماه بعد از طریق جنبش حمایت از مبارزات مردمی به بیانیه مطبوعاتی UJCML تبدیل شد. معنی نام آن «خدمت به مردم» است.