نقش و جایگاه حکومتها در پیشبرد اهداف توسعه
چرا برخی از کشورها از مسیر توسعه باز میمانند؟
یافتن ریشههایی فلسفی در تفکرات اندیشمندان دورههای مختلف تاریخی، اکثریت کشورهای جهان را در دوران معاصر به این اصل رهنمون کرد که توسعه باید بهعنوان جزئی لاینفک در جهت پیشبرد منافع یک ملت در نظر گرفته شود. در پی احساس نیاز به رشد و توسعه در جنبههای مختلف، کشورهای جهان، به دنبال یافتن راهحلها و راهکارهایی در زمینه پیشرفت جامعه بوده و هستند (رشد در مفهوم عام و نه صرفا اقتصادی و توسعه در تمامی حوزهها).
ژینوس سبحانی: یافتن ریشههایی فلسفی در تفکرات اندیشمندان دورههای مختلف تاریخی، اکثریت کشورهای جهان را در دوران معاصر به این اصل رهنمون کرد که توسعه باید بهعنوان جزئی لاینفک در جهت پیشبرد منافع یک ملت در نظر گرفته شود. در پی احساس نیاز به رشد و توسعه در جنبههای مختلف، کشورهای جهان، به دنبال یافتن راهحلها و راهکارهایی در زمینه پیشرفت جامعه بوده و هستند (رشد در مفهوم عام و نه صرفا اقتصادی و توسعه در تمامی حوزهها). شکل حکومت، زیرساختها و منابع موجود در یک کشور، چگونگی نگرش به جایگاه توسعه از جانب حاکمیت، مواضع بینالمللی و تأثیرات و نفوذ دول خارجی، همچنین نقش و موقعیت نهادهای مدنی همگی عواملی هستند که میتوان با بررسی آنها، میزان توسعهیافتگی یک کشور را ارزیابی کرد. قابل ذکر است که در تمامی این موارد شاخص اصلی و تعیینکننده، حاکمیت و دولت در مفهوم عام است:
- نحوه بهرهبرداری از منابع موجود در یک کشور.
- میزان باورمندی نسبت به نقش و آثار توسعه و چگونگی اشاعه آن در زمینههای مختلف.
- تعیین جایگاه بینالمللی و روابط خارجی.
- گستره آزادی عمل نهادهای مدنی.
در پی این سنجش، از ابتدای دوران انقلاب صنعتی و بعد از جنگهای جهانی و در دوران مدرن، کشورها به انواع توسعهیافته، درحالرشد یا توسعهنیافته طبقهبندی میشوند. به بیان دیگر، پرسش اینجاست که چه عواملی در این دوران سبب شدهاند که کشورها با شاخص یا مفهوم خاص توسعه، در طبقهبندیهای امروزی گنجانده شوند؟ چرا برخی از کشورها در این مسیر موفقیتهایی را به دست آورده و در مسیر رشد در حوزههای مختلف قرار گرفتهاند و برخی دیگر با شکست مواجه شده یا میشوند؟ چگونه میتوان این باور موجود نسبت به نقش کشورهایی قدرتمند و دارای سرمایه یا منابع، درمورد بهاستعمارکشیدن و حتی ایجاد مانع در مسیر پیشرفت کشورهای توسعهنیافته را ارزیابی کرد؟ شناسایی انواع حکومتها و شیوههای اداره کشورها در طول تاریخ تا به امروز یا حتی صرفا در جهان معاصر، روندی نیست که در این مقال بگنجد؛ اما با اتکا به عقاید برخی متفکران میتوان در حوزه توسعه کلیاتی را بیان کرد. مایکل مان در تعریف توانایی دولت، میان قدرت اقتدارگرا و دولت با قدرت زیرساختی، تفاوت قائل است. مان میگوید که چنین قدرتی است که دولت در تصمیمگیریهای مستقل و به دور از خواستههای غیردولتی اتخاذ میکند. اما قدرت زیرساختی، قدرت و توانی است که حاکمیت یا دولت برای نفوذ در جامعه مدنی و نظارت بر اجرای دستوراتش به کار میبرد. ترکیبی از قدرت ضعیف با زیرساختی قوی میتواند به عقیده مایکل مان، نشانگر دولت توسعهیافته معاصر باشد. همچنین به عقیده وبر دولتهایی فاقد مدیرانی شایسته که یا توانایی اداره جامعه را ندارند یا در پی اعمال قدرت، منابع و نیروهای انسانی و مالی و ... را به ورطه نابودی یا چپاول میکشند و موجبات ایجاد کشوری غیرتوسعهیافته، متزلزل و ضعیف را به وجود میآورند. گزیده نتایجی را که در دهه 1960 با مقایسه میان کشورهایی کمترتوسعهیافته و دول مترقیتر، از علل این متزلزلبودن یا عدم ثبات (چه در حوزه اقتصاد و چه در دیگر حوزهها) حاصل شد، میتوان اینگونه
بیان کرد:
- عدم تبعیت از قانون چه از جانب ملت و چه دولت.
- ضعف در اقتدار دولت جهت برقراری نظم و اطاعت از قانون.
- عدم نظارت صحیح بر اجرای قانون که امری ضروری در مسیر ترقی، رشد و توسعه به شمار میآید.
- ناتوانی دولت در مقابله با انواع فساد و آسیبها و ضعفهای فرهنگی، اجتماعی، آموزشی و...
- ناتوانی دولت در تخصیصدادن منابع ملی در مسیر رشد و توسعه.
- نبود جامعه مدنی قدرتمند یا ایجاد مانع جهت تقویت نیروهای انسانی در ارزیابی صحیح مسائل اقتصادی، اجتماعی و ... .
- کمبود و ضعف در وجود افراد متخصص در دستگاههای دولتی و عدم پذیرش مسئولیت و... .
با توجه به این نکات میتوان گفت توانایی، اقتدار و میزان باورمندی حکومتها در طی این مسیر بسیار حائز اهمیت است.