روایتی نزدیکتر از زندگی یک کودک طلاق و یک خلأ قانونی که سازمان بهزیستی با آن مواجه است
«ولی» دارم ولی من را نمیخواهد
خانه، یعنی گوشهای امن که هر فردی در کنار اعضای خانواده خود در آن احساس عشق، محبت، آرامش و امنیت دارد و نیازهای مختلف روانی و عاطفی و خورد و خوراک و استراحت خود را تأمین میکند. اما اگر همین فضا تبدیل به جایی شود که نهتنها این نیازها تأمین نمیشود بلکه زمینه تهدید و آسیب را هم فراهم میکند، دیگر جای ماندن نیست؛
معصومه اصغری: خانه، یعنی گوشهای امن که هر فردی در کنار اعضای خانواده خود در آن احساس عشق، محبت، آرامش و امنیت دارد و نیازهای مختلف روانی و عاطفی و خورد و خوراک و استراحت خود را تأمین میکند. اما اگر همین فضا تبدیل به جایی شود که نهتنها این نیازها تأمین نمیشود بلکه زمینه تهدید و آسیب را هم فراهم میکند، دیگر جای ماندن نیست؛ مخصوصا برای کودکان که هنوز بسیار آسیبپذیر هستند و برای ورود تنهایی به جامعه آماده نیستند. کودکان زیادی هر روز از سوی پدر و مادر یا افراد نزدیک و همخون خود مورد تهدید و تجاوز قرار میگیرند و حتی ممکن است جانشان در خطر باشد و چه بسیار خبرهایی که هر روز از کشتهشدن این کودکان میشنویم. در مقابل، تعداد زیادی از آنها به دلایل مختلفی از خانه و خانواده خود فرار میکنند و به خیابان پناه میآورند؛ در حالی که خیابان همان جایی است که میتواند تهدید اصلی برای آنها باشد. اگرچه دختران و پسران در مسئله آسیب تفاوتی ندارند اما شرایط اجتماعی و عرفی و قوانین به نحوی هستند که به مسئله دختران متفاوت از پسران پرداخته میشود و این تفاوت هم قابل قبول و ارزشمند است اما نباید باعث شود توجه از آسیب پسران در سنین کمتر از 18 و محدوده 18سالگی برداشته شود؛ چراکه این پسران همچنان در محدوده سن، کودک و نوجوان محسوب میشوند و در معرض آسیبهای بسیار جامعه نمیتوانند به تنهایی زندگی خودشان را اداره کنند.
بر اساس قانون، سازمان بهزیستی به شرط نداشتن والد و ولی امین، از کودکان بیسرپرست یا بدسرپرست تنها تا 18سالگی حفاظت و نگهداری میکند و این یکی از خلأهای مهم قانونی در مورد خدماترسانی این مجموعه مهم است. بسیاری از این کودکان از این سن به بعد با مبلغ محدودی در جامعه رها میشوند و ظن و تصور عمومی قانونگذار این بوده که کودک، دختر یا پسر، از این سن به بعد میتوان کار کند و برای خود درآمد و سرپناه داشته باشد. اما آیا این عملکرد از کودکی 18ساله در جامعه امروز ما برمیآید؟ حتی اگر آن کودک پسری 18ساله هم باشد باز هم نمیتوان انتظار داشت بتواند به تنهایی و در مدتی کوتاه مستقل شود و ممکن است در این مدت پایش به خیابان و انواع آسیبها باز شود. شروین یکی از هزاران کودکی است که طلاق والدین او را وارد دنیای بیرحمی کرده است که همه تلاشها و مقاومتهایش جوابگوی حجم عظیم این فشارها نمیشود. او از 11سالگی تا امروز که به 18سالگی رسیده روزهای سختی را در ارتباط با افرادی که میتوانستند نزدیکترین و عزیزترین افراد زندگیاش باشند دیده و پدر و مادرش در مهمترین روزهای زندگی رهایش کردهاند. به بهانه روایت زندگی شروین به مسئله زندگی این کودکان و محدودیتهای قانونی که وجود دارد پرداختیم که همین حالا کودکان زیادی با آن مواجه هستند.
برف زیادی آمده بود و هیچ جایی نبود که بروم...
شروین میگوید: «تا سال 90 که مادربزرگ زنده بود خانواده هم دور هم جمع بودند و پدر و مادرم با هم خوب بودند اما بعد از رفتن او اختلافاتی بهخصوص بین مادر و پدرم و بعضی از اقوام پیش آمد و پدر و مادرم به دنبال طلاق افتادند؛ اختلافات خانوادگی بین مادرم و خالهام هم زیاد بود و افرادی ازجمله شوهرخالهام دخالت زیادی در زندگی ما داشتند. سر همین اختلافات خانوادگی و ارث و میراث خانوادگی، مادرم با من هم سر لج افتاد و دیگر من را به خانهاش راه نداد، چون فکر میکرد من با خانواده خالهام در ارتباط هستم. از همان زمان که 11سالم بود و پدر و مادر طلاق گرفتند، همزمان با درس، ورزش رزمی را کار میکردم و در المپیادها هم شرکت میکردم. اول با مادرم زندگی میکردم و پدرم پولی را برای مراقبت به مادرم میداد اما به دلیل اختلافات و حرفهای دیگران مادرم من را از خانه بیرون انداخت، چون پدرم چند روز پول ماهانه را دیر داده بود و میگفت با چند روز شروع میشود و دیگر نمیدهد. از طرف دیگر پدرم دوباره با یک زن خارجی ازدواج کرده بود و او هم من را قبول نمیکرد. یادم نمیرود آن سال کلاس هشتم بودم و در کرج برف زیادی آمده بود و هیچ جایی نبود که بروم و هرجایی زنگ میزدم کسی جواب نمیداد. آخر یک آقای بنگاهی من را دید که توی خیابان هستم و توی بنگاه من را نگه داشت و به همه جا زنگ زد. اول کسی جواب نمیداد و دست آخر قرار شد خانه مادربزرگم بمانم. مادرم که دنبال بازکردن من از سر خودش بود، در دادگاهی در منطقه بوعلی کرج شکایت کرد تا من را واگذار کند. مادرم فکر میکرد من با خالهام و خانواده او در ارتباط هستم و اطلاعاتش را به آنها میدهم یا دزدی میکنم و در کل توهم و بیاعتمادی داشت! دادگاه حکم داد که من پیش پدرم باشم درحالی که پدرم من را نمیخواست و میگفت مادرت رفته و من هم زن و زندگی خودم را دارم و به من ربطی ندارد. پدرم رئیس یکی از شعبههای بانک بود و ارتباطاتی داشت و میخواست من را در بهزیستی پذیرش کنند اما آنها میگفتند وقتی پدر و مادرش زنده و سالم هستند و وضع مالی خوبی دارند چطور بهزیستی این بچه را قبول کند؟ شش ماه پیش مادربزرگم بودم و بعد چون پدرم پول ماهانه را دیر میداد و اذیت میکرد و آنها واقعا پولی نداشتند که من را نگه دارند، رفتم کلانتری و شکایت کردم که پدرم باید من را نگه دارد! آنجا دیگر پدرم آمد و حدود یک سال را پیش آن خانواده بودم درحالی که اذیتهای زیادی شدم. آن زمان من کلاس نهم بودم. همه کارهای خانه را زنپدرم به من میگفت و بچه کوچک آنها را باید نگه میداشتم و غذای درستی نمیخوردم درحالیکه پدرم دائم سفرهای خارجی میرفت. همان سال با وجود همه این شرایط المپیاد خوارزمی رتبه آورده بودم و چون سمپاد بودم میتوانستم رشتههای ریاضی بروم ولی پدرم من را در یک هنرستان شبانهروزی در ملارد که خیلی حاشیه شهر بود ثبتنام کرد. آنجا خیلی نماندم و بعد از مدتی در یک خوابگاه در زورآباد کرج میماندم و همزمان کار هم میکردم.
آن زمان مربیگری mma رزمی را شروع کرده بودم و چون پدرم بابت هر چیزی اذیت میکرد، مجبور شدم مهر پزشک را برای رضایت جعل کنم تا کارم راه بیفتد و در نهایت مربیگری را گرفتم و کارم را شروع کردم اما از شانس همان زمان کرونا آمد و باشگاهها تعطیل شدند. کرونا که آمد چندین ماه عذاب کشیدم و مجبور بودم همزمان کار ویزیتوری در شهرکهای صنعتی را انجام دهم، مدتی از صبح در یک کافه باریستا بودم و شب هم دامپزشک کشیک بودم (دو سال علوم دامپزشکی خوانده) و مدتی هم در یک بنگاه کار میکردم. آخر شبها به خوابگاه میرسیدم و میخوابیدم. وقتی در خانه پدرم بودم، زنپدرم حتی برای پودر لباسشویی که میداد تا لباسم را بشویم غر میزد و میگفت تو باید از این خانه بروی و سهم بچه من را میخوری. مادرم در این مدت گفته بود به گرگان رفته و با دوستپسرش ازدواج کرده و زندگی میکند. یک روز همان دوستپسرش به من زنگ زد و گفت بیا. رفتم دیدم نهتنها خبری از ازدواج نیست بلکه اصلا گرگان نیستند و در همان کرج هستند و کلی دروغهای دیگر را هم فهمیدم. سعی کردم پیش مادرم بمانم تا مراقب او هم باشم اما در همین روند با چند نفر که میخواستند من را از خانه مادرم بیرون کنند، درگیر شدم. جالب اینجاست که از پدرم به خاطر اینکه من را رها کرده بود، شکایت کردم ولی قاضی میگفت تو حقی نداری! من هم به قاضی گفتم من دیگر نمیتوانم اینطور به زندگی ادامه دهم، اگر هیچکدامشان من را نمیخواهند به بهزیستی نامه بنویسید و بگویید من را قبول کنند. نامه دادند اما گفتند که اول باید به پزشکی قانونی بروم. آنموقع پزشک نبود و گفتند هفته دیگر بیا، درحالیکه من جایی نداشتم بروم و چند روز بود غذایی نداشتم بخورم و پولی هم نداشتم. ناامید جلوی همان پزشکی قانونی ساعتها نشستم و بعد قرصهایی را که از مرکز دامپزشکی همراه داشتم خوردم تا آرام شوم و وقتی رفتم خوابگاه همهاش را خوردم و گفتم بگذار دیگر کارم تمام شود. از شانس من یکی از پسرهایی که توی خوابگاه به جایش امتحان میدادم، اتفاقی تماس گرفت و دید من حالم خوب نیست با پلیس و 123 تماس گرفت و خلاصه من را به بیمارستان رسانده بودند.
خیرین پول ندهند، شروین دوباره کف خیابان است
یک هفتهای در کما بودم و از آن زمان به بعد بود که من را به 123 تهران ارجاع دادند. از همان سال 99 که خودکشی کردم، دیگر کامل از خانواده جدا شدم. شبهای زیادی را در پارک بودم و راههای زیادی را برای کار و جایی برای ماندن امتحان کردم. مدتی را هم خالهام گفت من را نگهداری میکند و من را به او تحویل دادند و میگفتند فقط برای دخترها جایی برای ماندن داریم، برای پسرها جایی نداریم. خالهام بهعنوان امین موقت مدتی من را نگه داشت و پولی را هم در آخر گرفت ولی آنجا هم نتوانستم بمانم».
از اینجا به بعد داستان شروین را نگین ناطق، مددکار شروین در فوریتهای 123 سازمان بهزیستی تعریف میکند. او به «شرق» از پیگیریها درباره این پسربچه از زمان خودکشی به بعد او میگوید: برای این پسربچه در 8-9 سال اخیر اتفاقاتی افتاده که خودش دخالتی در آنها نداشته و بر اثر طلاق والدین و اختلافات خانوادگی، زندگی این کودک بااستعداد تهدید شده است. زمانی که مورد شروین به ما معرفی شد، با قرص خودکشی کرده بود و امکان پذیرش در مرکز بازپروری هم برای ما وجود نداشت؛ چون برای پسرها طبق قانون پذیرش نداریم. گفته شد شروین خالهای دارد که میتواند امین موقت باشد، به خانه او سر زدم، خانه خاله در شهرکغرب بود و از نظر امکانات برای نگهداری مناسب بود و آنها هم قبول کردند تا زمان کنکور از شروین مراقبت کنند اما پس از مدتی شروین و پسرخاله سر موضوعات خانوادگی دوباره با هم بحث و دعوا داشتند و در نتیجه کار به اختلاف کشید و همان مبلغ محدودی که شروین داشت، خالهاش بابت همان مدت نگهداری برداشت و این بچه دوباره بیسرپناه شد. در این مدت هم با کمک تعدادی از خیرین و خود من یک ماه را در یک مسافرخانه مطمئن ماند و درحالحاضر هم در یک پانسیون است تا درس بخواند و کنکورش را بدهد و ما خیالمان راحت شود که این بچه به شرایط مناسبی برسد و تکلیف زندگیاش روشن شود.
خانم ناطق میگوید آنها به کمک خیرین و بیرون از چرخه قانونی و اداری، تنها برای اینکه این پسربچه در خیابان با انواع آسیب نماند، هزینه مادی و معنوی کردهاند و میافزاید: همین فردا اگر این کمکهای مالی خیرین قطع شود، شروین یا هر پسربچه دیگری کف خیابان است و معلوم نیست چه بلایی سرش میآید.
آسیبهای پنهان پسربچهها دیده نمیشود
مددکار 123 میگوید: شروین از 15، 16سالگی پروندهاش در بهزیستی باز شده اما چون از ابتدا گفته شده بود که خانواده دارد و در دورهای هم خالهاش قبول کرده از او نگهداری کند، بهزیستی نتوانسته او را مورد حمایت قرار دهد و حالا که به 18سالگی رسیده همه آن مشکلات و آسیبها برایش وجود دارد و قانون هم امکان حمایت از او را نمیدهد؛ چون قانون گفته این سن، سن قانونی است و فرد باید خودش کار کند. مسئله در مورد شروین و پسربچههایی مثل او این است که چطور اینطور فکر شده که 18سالهها باید مستقل شوند؟ بچهها 18ساله آنهم کودکانی که با یک بحران خانوادگی مدتها دستبهگریبان بودهاند، چطور قرار است اینگونه به زندگی ادامه دهند؟ توجه داشته باشید که اگر خیرین کمک نمیکردند، این کودک الان در خیابان و اسیر انواع آسیب بود. خانم ناطق میگوید: آیا درست است که این پسر یا هر کیس دیگری را که نخبه و المپیادی هم نباشد، رها کنیم و بگوییم خودت برو گلیمت را از آب بیرون بکش؟ و بعد بنشینیم و غرقشدنش را ببینیم؟ بسیاری از این کودکان و نوجوانان تا همین سن هم آسیبهای زیادی را پشت سر گذاشته و از انواع آسیبها دور ماندهاند و حالا سؤال این است که کدامیک از قوانین درست و کامل اجرا میشود که برای این مورد قانون کامل اجرا شده و این بچهها رها میشوند؟ حتی اگر قانون هم درست است، باید این خلأیی را که برای حمایت از این کودکان وجود دارد، پر کنیم تا در خیابان رها نشوند.
این مددکار فوریتهای 123 بهزیستی به مسئله طلاق و اثراتی که روی این کودکان دارد، اشاره کرد و گفت: سالهاست موضوع طلاق بین خانوادهها و زوجها جا افتاده و عادی شده؛ اما مسئله کودکان طلاق و آسیبهایی که میبینند، دیده نشده و تکلیف فرزندانی که در این بین باقی میمانند، مشخص نیست. میتوان گفت کودکانی که یتیم هستند و والدینشان فوت شده باشند، وضعیت بهتری نسبت به کودکان طلاق دارند. وضعیت روحی و عاطفی این کودکان بسیار ناگوار است و موارد زیادی از کیسهای ما را همین کودکان تشکیل میدهند که دچار مشکلات زیاد رفتاری هستند.
ناطق افزود: موارد کودکآزاری و نوجوانآزاری از سوی والدین بسیار زیاد است. دختران زیادی هستند که از خانه فرار کردهاند و در بیرون از خانه هم آسیبهای زیادی دیدهاند و در نهایت در مراکز بهزیستی نگهداری میشوند؛ ولی درباره پسرها این مراکز محدود هم وجود ندارند. پدر و مادر و بهخصوص مادر این کودکان عموما در سن پایین ازدواج کرده و آگاهی کافی نداشتهاند یا یکی از والدین فوت شده و تکوالدی شدهاند و والد فرصت رسیدگی به فرزند را ندارد یا والدین طلاق گرفتهاند یا حتی در فضایی مسموم و متشنج ناشی از طلاق عاطفی قرار دارند و این بچهها عموما سرشار از حس رهاشدن و بیسرنوشتی هستند. ما حتی در مورد دختران بالای 18 سال هم بهسختی پذیرش داریم و برخی موارد را با حکم پلیس برای مدتی نگهداری میکنیم؛ آنهم چون دختر هستند و بیشتر در معرض آسیب قرار میگیرند؛ اما همین موارد محدود را در مورد پسران، اصلا نداریم و آنها را در خیابان رها میکنیم.
او به مواردی مثل شروین اشاره دارد و میگوید: مواردی مثل شروین نشان میدهد که چطور جمعیت پسرانی که به سمت آسیبهای مختلف و بهخصوص اعتیاد گرایش پیدا میکنند، بیشتر است و شاید دلیل آن همین حمایتنشدن از سوی خانواده و جامعه و ارگانهای حمایتی و اجبار و شرایط محیطی سنگین بوده است. واقعیت این است که کیسهای آسیب پسران در خانواده و جامعه مورد بررسی و ارزیابی دقیق و کافی قرار نگرفتهاند و مصاحبهای عمیق با آنها نداشتهایم. به عبارتی همواره آسیبپذیری بیشتر دختران مورد توجه بوده و از آسیبپذیری پسران در جریان مشکلات خانوادگی و اجتماعی مختلف غفلت زیادی صورت گرفته است.
موارد زیادی از تجاوز تا بزرگسالی در میان پسران گفته نمیشود
ناطق با بیان اینکه پسرها به دلیل خصلت ذاتی یا آموزههایی که از کودکی یادشان دادهاند، اینطور هستند که حرف نمیزنند و هیجان و برونریزی کمی دارند و به همین دلایل اتفاقا آسیبهای جنسی بیشتری به سرشان میآید، افزود: چند روز در یک گزارش با مورد پسربچه پنجسالهای مواجه شدیم که تجاوز پدرش به او از پزشکی قانونی تأیید شده بود ولی بچه اصلا حرف نمیزند و ما واقعا نگران کودک بودیم. من از این موارد در سنین مختلف دیدهام که درباره این موضوعات حرفی نمیزنند و در بزرگسالی هم فکر میکنند موضوعی تمامشده است. متأسفانه عوارض این اتفاقات به اشکال مختلف کابوس، انواع تروماها و رفتارهای عصبی و پرخاشگری یا اختلال در روابط یا در نهایت اعتیاد خود را نشان میدهد.
او میگوید: پسرانی که به هر شکلی از خانواده دور میمانند و جایی برای حمایت و سرپناهی ندارند، بهشدت دچار آسیب میشوند و این آسیب با ماندن در خیابان و رهاشدن از سوی ارگانهای دولتی چند برابر میشود. شروین یک بار برای من تعریف کرد که چند روز بیرون بوده و غذایی برای خوردن نداشته و در نهایت به حرف یکی از دوستانش که گفته اگر مدل تتو شوی، 200 هزار تومان میگیری، گوش داده تا فقط گرسنه نماند! شما در نظر بگیرید که هر فشار و محدودیتی در خیابان ممکن است با تتوکردن شروع شود اما معلوم نیست به کجا ختم شود.
این مددکار اجتماعی با توجه به تجربه نزدیکی که از موارد بسیار آسیب کودکان داشته، میگوید: به نظر میرسد روانشناسان و روانپزشکان در مورد این شرایط مقصر هستند؛ چراکه در مورد این موضوعات و آسیبهایی که برای پسرانی با این شرایط وجود دارد، به اندازه کافی برای خانوادهها و جوانان ورود و دخالت نداشتهاند. یکی از زمانهای مهم و تأثیرگذار این روانشناسان همان زمان ازدواج است و زوجها باید قبل از ازدواج و بچهدارشدن تحت مشاورههای اجباری قرار گیرند تا متوجه شوند فرزندآوری چه الزامات و مسئولیتهایی دارد و اصلا نیمرخ روانی و شخصیتی آنها با هم ناسازگار است یا نه! و اگر این موارد همخوانی ندارد، ازدواج نکنند یا به آنها هشدار داده شود که ریسک ازدواجشان بالاست و خسارت آن هم تنها برای خودشان نیست و زندگی فرد یا افراد دیگری را هم به خطر میاندازند.
مگر اینجا آمریکاست؟
او تأکید دارد که کمیته امداد و بهزیستی میتوانند با توجه به امکانات و دسترسیهایی که دارند، این محدودیتهای قانونی را جبران کنند و مراکزی محدود را ایجاد کنند تا این تعداد از کودکان را که جایی برای ماندن ندارند، بهطور موقت نگهداری کنند تا در خیابان رها نشوند. ناطق افزود: قانون 18سالگی برای کشورهایی است که کودک را از ابتدا مستقل پرورش میدهند تا در 18سالگی امکان زندگی جدا از والدین و شروع به کار و تحصیل را داشته باشد؛ اما همه میدانیم که اینجا این روند از بچگی وجود نداشته و ندارد و بچه 18ساله در این شرایط اقتصادی امکان زندگی مستقل را ندارد. در این شرایط اقتصادی و پرآسیب که حتی افراد بزرگسال در امور زندگیشان ماندهاند، این کودکان و نوجوانان که زندگی پرآسیبی را هم دارند، چطور قرار است به استقلال مالی برسند؟ آنها نمیتوانند به بحرانها، مشکلات و آسیبها بگویند همه صبر کنید تا من از 18سالگی بگذرم، بعد همه به سراغ من بیایید! هر فردی با این سطح از آسیبها نیاز به حمایت دارد و ارگانهای حمایتی باید در مورد چنین شرایطی تجدیدنظر کنند.
به گزارش «شرق» در حال حاضر سازمان بهزیستی طبق قانون، کودکان بیسرپرست یا بدسرپرست تحت پوشش خود را از 18سالگی مستقل اعلام میکند ولی آنها را بهطور کامل رها نمیکند و حمایتهایی را برای آنها در نظر میگیرد؛ اما این موارد حمایتی در مورد آنهایی است که شامل حمایت بهزیستی شدهاند و کودکانی مانند شروین که ناخواسته دچار و درگیر خانوادهای پرآسیب هستند، با وجود والد زنده و دارای تمکن مالی، هر لحظه زندگیشان در معرض تهدید است که ممکن است جایی برای ماندن و غذایی برای خوردن نداشته باشند و در این شرایط دیگر فرقی نمیکند نخبه و المپیادی باشی یا اصلا قید درسخواندن را زده باشی!