|

هنوز از میلاد خبری نیست

چه خوب بود آدمی می‌توانست وقتی درد و مصیبتی دارد، ماه‌ها بخوابد و چندین ماه بعد، آسوده و تازه‌نفس از خواب برخیزد؛ اما هیچ‌کس نمی‌تواند چنین کاری بکند. نه «میلاد» را دیده بودم و نه شناختی از او داشتم، ولی ناپدیدشدنش نمکی بود بر زخم ویران‌شدن خاطرات کودکی‌های‌مان؛ این غم نیز سخت گلوی‌مان را فشار می‌داد، گویا پیداشدن «میلاد» برای مردم سیل‌زده روستا دعایی بود مستجاب‌نشده، درد مشترک تمام کسانی که استخوان‌های‌شان این روزها از این حجم از رنج و مصیبت غم‌باد گرفته بود.

نرگس ملک‌زاده: چه خوب بود آدمی می‌توانست وقتی درد و مصیبتی دارد، ماه‌ها بخوابد و چندین ماه بعد، آسوده و تازه‌نفس از خواب برخیزد؛ اما هیچ‌کس نمی‌تواند چنین کاری بکند. نه «میلاد» را دیده بودم و نه شناختی از او داشتم، ولی ناپدیدشدنش نمکی بود بر زخم ویران‌شدن خاطرات کودکی‌های‌مان؛ این غم نیز سخت گلوی‌مان را فشار می‌داد، گویا پیداشدن «میلاد» برای مردم سیل‌زده روستا دعایی بود مستجاب‌نشده، درد مشترک تمام کسانی که استخوان‌های‌شان این روزها از این حجم از رنج و مصیبت غم‌باد گرفته بود.

هم جوان بود و هم زیبا؛ این را از روی تک‌عکسی که از او در شبکه‌های مجازی منتشر شده بود، متوجه شدم؛ سربازی که برای دیدن مادربزرگ آمده بود، اما سیل ناجوانمردانه او را بلعید و هنوز هم بالا نیاورده است! به هر دری می‌زدند تا پیدایش کنند تا دل مادرش قرار گیرد، دل که قرار نمی‌گیرد؛ اما شاید گوشه‌ای بنشیند و آرام‌آرام اشک بریزد بر سرنوشتی که سیل شست و با خودش برد. سعی کردم با چند خبرنگار ارتباط بگیرم تا قصه «میلاد» توجه بیشتری را معطوف به پیدا‌کردن او کند؛ او تنها کسی بود که در این روستا هنوز خبری از او نبود. سال‌هاست که فضای مجازی جریان می‌سازد و مسئولان پیگیر رفع و رجوع جریاناتی هستند که در فضای مجازی بیشتر دیده شده است؛ اما فرصت منتظر دیگران ماندن نبود، باید راهی دیگر رفت تا شاید بتوان کاری کرد. سراغ گروه واتس‌اپی تبادل شماره تلفن «رادیو فرهنگ» رفتم و خواستم هر شماره تلفن مرتبطی با هلال‌احمر دارند، در گروه ارسال کنند. سه شماره چشمگیرتر بود که بتوان امید داشت دست‌مان را خواهند گرفت. هم‌زمان به سه شماره پیام دادم و شرح حال ماجرا را بازگو کردم. یکی از شماره‌ها سریع پاسخ داد؛ اما بعد از سال‌ها مطالبه‌گری می‌شود از روح کلمات فهمید که آیا می‌شود روی پای کار بودنش حساب کرد یا خیر! پاسخ ممتنع است، نام‌شان به امانت پیش من خواهد ماند. مسئولی دیگر پرسید شما؟ نمی‌دانستم چه جوابی به سؤالش بدهم! می‌خواستم بگویم مگر فرقی می‌کند به حال شما که من که باشم؟ گفتم ترش‌رویی نکنم که جایش اینجا نیست؛ پاسخی ندادم. فردای آن روز همچنان مشغول چک‌کردن اخبار روستای مادری‌ام بودم؛ زرین‌دشت، بهشت استان تهران که این روزها جهنم‌وار بر مردمش سخت می‌گذرد. زنگ تلفن همراهم به صدا در‌آمد، آن طرف خط غریبه‌ای بود که با یک سؤال از طرف ایشان سریع ذهنم را جمع‌بندی کردم و متوجه شدم داستان این ‌تماس از کجا شروع شده است. او آقای احمدی بود، هنوز اسم کوچک ایشان را نمی‌دانم، فرقی هم نمی‌کند احمد باشد یا علی؛ همین‌قدر می‌گویم که او یک آدم حسابی‌ است نه اینکه کاری خاص برای «میلاد» انجام داد، نه، توضیحاتش برای من امیدوارکننده بود که کوتاهی نکرده‌اند و همچنان پیگیر خاص این‌ مورد هستند. بگذریم، آقای احمدی، آدم حسابی هلال‌احمر استان تهران. پیگیری شما به یادم خواهد ماند و هلال‌احمر با مدیرانی مانند شما سازمانی با پاسخ‌گویی اجتماعی خواهد ماند. من از امروز سفیری خواهم بود برای شما در کنار دانش‌آموزانم تا طرح دادرس را بهتر از هر سال اجرا کنیم «دمتان گرم، تنتان سلامت».

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها