|

گورباچف، قربانی شفافیت و جنگ پوتین!

میخائیل گورباچف اولین و آخرین دبیر اول حزب کمونیست و رئیس دولت اتحاد جماهیر شوروی است که پس از انقلاب اکتبر به دنیا آمده بود. داوری‌ها درباره گورباچف متناقض است و بستگی به تعلقات ملی و ایدئولوژیک افراد دارد.

میخائیل گورباچف اولین و آخرین دبیر اول حزب کمونیست و رئیس دولت اتحاد جماهیر شوروی است که پس از انقلاب اکتبر به دنیا آمده بود. داوری‌ها درباره گورباچف متناقض است و بستگی به تعلقات ملی و ایدئولوژیک افراد دارد. ناسیونالیست‌ها و کمونیست‌های روس، گورباچف را مسئول فروپاشی شوروی می‌دانند و به خاطر ازدست‌رفتن آن ‌همه «خاک» یا به دلیل شکست کامل نظریه‌پردازی‌های مارکسیستی در عرصه اجرا پس از 70 سال او را سرزنش می‌کنند و از آن بی‌اعتباری آرمانی رنجیده‌اند. بقایای کمونیست‌های معمولا موروثی ایرانی با پافشاری بر راه‌ و رسم استالینی نیز به خاطر فروپاشی و ازدست‌رفتن خاک و اعتبار نظام شوروی دل می‌سوزانند و او را لعنت می‌کنند.

درواقع این بوریس یلتسین، رئیس‌جمهور جمهوری فدراتیو روسیه بود که قبلا از حزب کمونیست اعلام برائت کرده بود و در مقابل رهبران متعصبی که با کودتای نظامی گورباچف را به بند کشیده بودند، با اعتمادبه‌نفس و اعتقاد به اینکه نظامیان نیز بر اثر فساد و ناتوانی حکومت اعتقاد و وفاداری ایدئولوژیک خود را از دست داده بودند، در جایگاه رسمی ریاست‌جمهوری روسیه با شجاعت مقاومت در برابر حضور خیابانی نیروهای زرهی ایستادگی کرد و خود بر تانک ایستاد و سرنوشت آن کودتای بی‌پشتوانه را به ناکامی کشاند. گورباچف از گروگان‌گاه خود آزاد شد و از یلتسین سپاسگزاری کرد، اما کسی که چنان خطری را در تقابل با نظامیان کودتاچی به جان می‌خرد، آن‌قدر جاه‌طلبی دارد که حاصل دستاورد خود را به گورباچف از‌ بند‌ رهیده تقدیم نکند! یلتسین به عنوان عضو اصلی و محوری اتحادیه، استقلال و جدایی روسیه را از اتحاد شوروی اعلام کرد. رؤسای جمهوری‌های تشکیل‌دهنده اتحادیه نیز که اعتماد به بقای خود را در اتحادیه بدون سر از دست داده بودند، برای حفظ جاه و مقامی ممتاز بی‌درنگ با اعلام برائت از حزب کمونیست، استقلال جمهوری‌های خود را در قالب مرزهای تعیین‌شده توسط شوروی اعلام کردند که اکنون صفت «پیشین» را بر آن افزوده بودند. به این ترتیب با فرونشستن باد شوروی، گورباچف که اکنون رئیس‌جمهوری بی‌سرزمین شده بود، کلیدها را تحویل یلتسین داد و برکنار شد!

مسائل پس از فروپاشی و ناتوانی اداری یلتسین نیمه‌مست و کادرهای مدیریت کشور چنان هرج‌ومرج‌آفرین شد که مردم ثروتمندترین کشور بالقوه جهان گرسنه ماندند. تورم حقوق ماهانه کارمندان، نظامیان و خصوصا بازنشستگان را چنان بی‌ارزش کرد که گرسنگی و استیصال آنان را به خیابان کشاند که آرزومند همان امنیت سرکوبگرانه پیشین بودند. یلتسین نیز سرنوشت کشور را به دست پوتین مأمور امنیتی نظام پیشین سپرد.

پوتین توانست با همت بسیار در سایه همان عادات سرکوبگرانه رژیم سابق روسیه را به جایگاه ابرقدرتی ثروتمند نزدیک کند، اما خودکامگی ناشی از جایگاه حکومتی عملا مادام‌العمر برای او سرنوشتی را رقم زد که به تراژدی کنونی در اوکراین انجامید! این مقدمه و زمینه‌ای بود که بگویم چرا گورباچف را در زمان مرگ قربانی شفافیت و جنگ پوتین می‌دانم.

اگر گورباچف را برجسته‌ترین دولتمرد قرن بیستم بنامیم، از جهتی سخنی به گزاف نگفته‌ایم. قرنی که با خودنمایی قیصر ویلهم و مقاومت مارشال پتن و ظهور لنین و استالین آغاز شد و با جهان‌گشایی هیتلر و پایداری چرچیل، دوگل، روزولت، مائو، چوئن لای و ترومن دو جنگ جهانی با انبوه کشتگان ده‌ها میلیونی را پشت سر گذاشت تا وارد میانه قرن شد و با کشمکش‌های چهره‌هایی نظیر خروشچف، جان کندی و فیدل کاسترو تا مرز جنگ بزرگ دیگری رفت و در پایان با چهره گورباچف و فروپاشی رقیب بزرگ جهان غرب در عرصه جنگ سرد مواجه شد. تفاوت گورباچف با دیگر چهره‌های بزرگ سیاسی قرن بیستم در این است که دیگران همگی دست‌هایشان در سرکوبگری‌ها و جنگ‌های بزرگ داخلی و خارجی خون‌آلود است! او به دلیل تربیت فرهنگی و متمدنانه‌تر خود قادر به خشونت‌ورزی‌های همتایانش در راه حفظ و بقای قدرت نبود. او مأموریت و رسالت دولتمردی را در عرضه خدمت و رفاه به مردم یعنی صاحبان اصلی کشور می‌دانست نه اینکه مردم را موظف به گذشت و فداکاری در راه دولت و آرمان مورد ادعای آن بداند. چنین بود که از سیاست سرکوبگرانه مستعمرات اروپایی شوروی دست برداشت و اجازه داد همه آنان با گریز از استیلای شوروی راه دموکراسی، پیشرفت و رفاه را بیابند ‌و به دنبال سرنوشت خود روند. هرگز سپاس صدها هزار آلمانی را که با اشک و لبخند به هنگام برچیده‌شدن دیوار برلین فریادهای گوربی، گوربی سر داده بودند فراموش نمی‌کنم. فریادهایی که برایش جایزه صلح نوبل را به ارمغان آورد که تندروهای چپ و راست آن جایزه ضد سرکوبگری و خونریزی و شجاعت پذیرش حقوق ملت‌ها را ناسزاوار نامیده‌اند!

چرا قربانی شفافیت شد؟ زیرا دریافت که فساد ویرانگر شوروی حاصل عدم آزادی بیان و انحصار قدرت در اختیار حلقه کوچک منسوبان به حزب قرار گرفته بود که موجب شده بود آنان در پناه پرده اختفا و پنهان‌کاری از ملت به فساد و مال‌اندوزی بی‌پروا بپردازند ‌و سدی در مقابل توسعه و رفاه مردم ایجاد کنند. برنامه‌اش را در دو‌ کتاب ارائه کرد‌: «گلاسنوست» یعنی همان «بلورینگی» و شفافیت و کتاب دوم «پرسترویکا» یعنی بازسازی که باید در پناه شفافیت اجرا می‌شد. منتها با برنامه گلاسنوست چنان منظر ناخوشایندی از فساد نهادینه‌شده و ساختاری پدیدار شد که «چندان امان نداد که شب را سحر کند!» و آرزوی پرسترویکای او بر باد رفت و قربانی پوتین شد؛ زیرا در زمانی که روسیه مدرن می‌رفت تا در مقابل شکست شوروی و استبداد کمونیسم الگوی موفقی از آزادی نسبی و دموکراسی نسبی جامعه‌ای سرکوفته باشد، بروز جنون قدرت و توسعه‌طلبی پوتین در اوکراین، به جای مذاکره ‌و مطرح‌کردن دعاوی از روش‌های عقلانی، چنان ضربه‌ای به حیثیت روسیه زد که مانع ادای آخرین احترامات ملی و بین‌المللی با حضور سران کشورها و دست‌کم کشورهایی شد که آزادی و استقلال خود را مدیون گورباچف می‌دانند.