اسطوره و جایگاه آن در تاروپود تکامل
چگونه اسطورهشناسی با دگرگشت انسان پابهپا آمده است
همواره این سؤال برای من مطرح بوده که آیا اسطورهها همگام با انسان سفر کرده و با تغییر زیستگاه آنها نیز تغییر کردهاند یا نه، انسان به هر زیستگاهی که رسیده و در آنجا مستقر شده، اسطوره خاص خود را نیز تجربه کرده و سپس بر مبنای آن تجربه، دستگاه پرطمطراق اساطیری خود را ساخته است؟
عبدالرضا ناصرمقدسی-متخصص مغز و اعصاب: همواره این سؤال برای من مطرح بوده که آیا اسطورهها همگام با انسان سفر کرده و با تغییر زیستگاه آنها نیز تغییر کردهاند یا نه، انسان به هر زیستگاهی که رسیده و در آنجا مستقر شده، اسطوره خاص خود را نیز تجربه کرده و سپس بر مبنای آن تجربه، دستگاه پرطمطراق اساطیری خود را ساخته است؟ اسطوره همیشه همراه بشر بوده و اگرچه متأخر بودن اختراع خط و کتابت سبب شده که ما چندان درباره چگونگی و محتوای اساطیر انسانها در زمانی که توانایی کتابت نداشتهاند، چیزی ندانیم؛ ولی اسطورهشناسی عصبی-تکاملی به ما میگوید که خیلی پیشتر از اینها اسطورهها وجود داشتهاند و همگام با تکامل مغز انسانی آنها نیز فرگشت یافته و دگرگون شده و درنهایت به چیزی بدل شدهاند که امروزه مشاهدهاش میکنیم و در کتابها میخوانیم. شاید سؤال مطرحشده چندان محلی از اعراب نداشته باشد. اگرچه میتوان شباهتهایی بین اساطیر ملل مختلف پیدا کرد؛ به طوری که اسطورههای موازی جایگاه بسیار مهمی در اسطورهشناسی دارند؛ اما هر ملتی واجد نظام اسطورهای خاص خود است. اسطورهای که در کنش مردمان آن ملت با زیستگاه و نیازها و طلبهایشان به وجود آمده است. پس اینکه اسطوره را مانند کالایی در نظر بگیریم که همراه با آدمیان در سفر اودیسهوارشان از این سو به آن سو رفته است، چندان محلی از اعراب ندارد؛ اما قبل از اینکه سؤال را بیمورد بدانیم، بهتر است کمی با هم منشأ این پرسش را واکاوی کنیم و ببینیم اصلا چگونه چنین پرسشی به وجود آمده است: این پرسش بیش از هر چیزی به منشأ انسان بازمیگردد. البته من در اینجا نمیخواهم وارد بحثهایی شوم که اسطورهشناسی عصبی-تکاملی درباره منشأ اسطوره مطرح میکند و تجربه اسطورهای را محدود به انسان خردمند نمیداند. آنچه در اینجا مورد بحث است، بیان یا در دسترس قراردادن اسطورهها است که اگر نگوییم به انسان اما به نظر میرسد تا حد زیادی محدود به سرده هومو باشد -با این تذکر که گرچه شاید کشفیات جدید از این منظر در دنیای حیوانات نیز بیان اسطورهای را نشان دهد؛ اما ما فعلا براساس دادههای در دسترس صحبت میکنیم. حال اگر بیان اسطورهای محدود به انسان خردمند باشد و وابسته به تکامل و نحوه زندگی آن لحاظ شود، باید در بررسی اسطورهای خود به این نکته توجه کنیم که انسان خردمند در قاره آفریقا منشأ گرفته و سپس از آن خارج شده و در سرتاسر کره زمین پیش رفته و در مناطق مختلف آن ساکن شده است. به سخن دیگر ما میتوانیم از یک منشأ مشترک سخن بگوییم. منشأیی که در آفریقا بوده و سپس از یک زیستگاه مشترک در زیستگاههای مختلف روی کره زمین پراکنده شده است. پس این تصور نیز چندان بیراه نخواهد بود که یک دستگاه اسطورهای ابتدایی و اصطلاحا نظامی پروتوتایپی مربوط به زمان اسکان انسان در آفریقا وجود داشته که همراه او از آفریقا خارج شده و به زیستگاههای مختلف رفته و در آن زیستگاهها بسته به شرایط انسانی و محیطی دگردیسی یافته؛ درحالیکه منشأ اولیه خود را در این نظامهای دگردیسییافته بازتاب داده است. آیا ما میتوانیم از یک درخت تکاملی برای اسطورهها سخن بگوییم؟ یک اسطوره ابتدایی که منشأ تمام اسطورهها بوده و بعد بهتدریج دگردیسی و فرگشت یافته است؟ میبینیم که برخلاف تصور اولیه نهتنها این سؤال بیراه نبوده؛ بلکه ظاهری کاملا علمی داشته و قابل بررسی است. شاید آسانترین راه بررسی آن، بررسی اسطورههایی است که در قبایل آفریقایی کماکان وجود داشته و مقایسهشان با اساطیر ملل دیگر و یافتن نقطه اشتراکات بین آنهاست. بیشک این کار ارزش بسیاری خواهد داشت؛ اما بیایید پیشتر برویم و جنبههای دیگر این سؤال را نیز بررسی کنیم. سؤالمان را اینگونه بیان میکنیم: اساطیر چگونه منتقل میشوند؟ چه چیزی در سفرهای طول و دراز انسانی حامل اسطورهها است؟ بیدرنگ چند گزینه برای آن مطرح است: ژن، مغز، بدن و زبان. یا همه آنها؟ در نگاه اول شاید زبان بهترین گزینه در انتقال اسطورهها باشد. نهتنها زبان و اسطوره ارتباط تنگاتنگی با هم دارند؛ بلکه به طور کلی این زبان است که به انسان خردمند اجازه بیان تجارب اسطورهای خود را میدهد. وقتی اسطورهای بیان شد، میتواند به افراد دیگر و به نسلهای دیگر گفته و منتقل شود. انسانها میتوانند همگام با سفر اودیسهوارشان در تمام دنیا این اساطیر را بخوانند و تکرار کنند؛ اما آیا این به آن معناست که اساطیر به شکلی دستنخورده مانند کلامی مقدس حفظ میشوند؟ اگر اینگونه بود که ما انبوهی از اساطیر مختلف متعلق به ملل متفاوت نداشتیم. اساطیر تغییر کردهاند. این تغییر صرفا دگردیسی نیست. شاید مضمون بسیاری از اساطیر اشتراکات درخورتوجهی بین ملل مختلف داشته باشند؛ اما خیلی از اساطیر نیز منحصر به فرهنگ و مردم خاصی است. این اساطیر به وجود آمدهاند یا بهتر بگوییم در ارتباط انسانها با زیستگاه جدیدشان شکل گرفته و با اساطیر منتقلشده ممزوج شدهاند. اینجاست که ژن، مغز و بدن وارد داستان شده و نقشی محوری پیدا میکنند. نگارنده در یادداشتهای متعدد و همچنین در کتابی با همین عنوان به شرح و توضیح رشته جدید اسطورهشناسی عصبی-تکاملی پرداخته است. این علم بینارشتهای میخواهد نقش علوم اعصاب و نیز تکامل را در پیدایش اسطورهها شرح دهد. شاید مرکزیترین پیام این رشته جدید آن است که اسطوره را نوعی تجربه زیسته میداند. شکلی از آگاهی که از تماس و تعامل انسان با محیط اطرافش به وجود آمده است. شاید تفاوت بیولوژیک بین انسانها با وجود تنوع فنوتیپی و ظاهریشان چندان زیاد نباشد؛ اما زیستگاه انسانها و تجارب مختلفی که در این زیستگاههای مختلف داشتهاند؛ مانند بیماریها، جنگها، همدلیها و... تفاوتهای مهمی با هم داشته که بر تجربه اسطورهای انسانها بهشدت مؤثر بوده است. اینکه رابطه ژن و اسطوره چیست، هیچگاه بررسی نشده است. آیا ممکن است بخشی از اساطیر به واسطه ژنتیک ما منتقل شوند؟ هیچگاه چنین سؤالی برای بشر مطرح نشده است؛ اما میتوانیم بگوییم که ژنتیک ما اگر در انتقال اسطورهها تأثیری نداشته باشد، به واسطه آن چیزی که گفتیم در پیدایش آنها مؤثرند. وقتی مغز ما بهعنوان حامل اسطورهها مطرح میشود، موضوع پیچیدهتر میشود: اسطوره ارتباطی مستقیم با آیین دارد. آیین میتواند یک اسطوره را بارها و بارها تکرار کند. و تکرار بارها و بارهای یک اسطوره به معنای تعامل مداوم این اسطوره با مغز است؛ موضوعی که میتواند راههای خود را در مغز ایجاد کند. آیا این شبکهها، راهها و سیناپسهای جدید در انتقال اسطورهها دخیلاند؟ اینها همه سؤالاتی است که تاکنون مورد بررسی قرار نگرفته و ارتباط تنگاتنگی هم با ژنتیک و هم با علوم اعصاب دارد. به نظر میرسد بحث ما صرفا با بیان تعدادی سؤال بیجواب به انتها میرسد؛ اما یک چیز واضح و مبرهن است؛ سفر اودیسهوار انسان از آفریقا به تمام کره زمین بههیچوجه سفری صرفا بیولوژیک نبوده است. این سفر شبکهای پیچیده و ریزوموار از ارتباط بین ژنها، مغزها، زبانها، ابزارها و صد البته اسطورهها بوده است. تنوعی بینظیر که بررسی آن نیازمند نگرشی همهجانبه به انسان، خاستگاه، زیستگاه، تواناییها و ناکامیهایش دارد.