نوبل صلح؛ راهی به روشنایی در دل تاریکی
آنچه اجتماع انسانی برای بهترزیستن باید بیاموزد
همیشه برای من جایزه نوبل صلح نماد آن چیزی بوده که نه به یک فرد، بلکه به یک نهاد انسانی تعلق میگیرد.
همیشه برای من جایزه نوبل صلح نماد آن چیزی بوده که نه به یک فرد، بلکه به یک نهاد انسانی تعلق میگیرد. اگر انسانها در پی رعایت و اجرای موضوعات بهظاهر ساده و مبرهنی بودند که در تمام کتابهای اخلاق آمده است، دیگر نیازی به جایزه صلح نوبل نبود: همه انسانها بااخلاق بودند، کارهای خوب انجام میدادند و به حق و آزادی و جان بقیه تعرض نمیکردند؛ بنابراین مشخص است که در چنین شرایط رؤیاییای دیگر نیازی به جایزه صلح نوبل نبود.
اما متأسفانه نهتنها اینگونه نیست بلکه پای صحبت هرکسی بنشینیم -اعم از دزد و قاتل و جنایتکار- شاید بسیاری از آنها همین موضوعات را هم بگویند و بگویند که باید به فکر مردم بود، به جان و مال آنها تجاوز نکرد و هزار حرف دیگر که خود این افراد مظهر براندازی و نابودیشان هستند. اما میبینیم که اصلا اینگونه نیست. آنقدر ظلم و بیداد در گوشهگوشه این کره خاکی زیاد است که نیاز به اعطای جایزه نوبل صلح وجود دارد. اینکه بچرخیم در میان اینهمه هیاهو و بیداد کسی را پیدا کنیم که به صلح میاندیشد، کسی که به دنبال حق و حقوق بقیه است، کسی که آزادی و جان بقیه برایش اهمیت دارد و به او به پاس آن چیزی که همه بدیهی میپندارند جایزهای اینسان بزرگ بدهیم، حاکی از آن است که انسان شناخت درستی از خود و آنچه میتواند بر سر دیگران بیاورد، ندارد. همین هم باعث میشود که آدمی عمیقا به فکر فرو رود. چرا بعد از تاریخ نزدیک به 300هزار ساله انسان خردمند هنوز که هنوز است نشانی از خردمندی در او نیست؟ از این رو شاید جایزه صلح نوبل را بتوان خلافِ جریانترین جایزه بین جوایز این بالاترین جایزه بشری دانست. اگر در فیزیک و شیمی و اقتصاد و ادبیات و پزشکی کسی برنده جایزه صلح نوبل میشود کاملا در جهت جریان این علوم حرکت کرده و حالا به نتیجهای شگرفتر از بقیه رسیده است، نتیجهای که بر پایه کارهای بقیه بوده، اما بیش از آنها ارزش تشویق دارد. ولی همانطورکه دیدیم این موضوع درباره جایزه نوبل صلح صدق نمیکند.
انگار همه در حال ازبینبردن صلح هستند، هرکسی فقط به فکر منافع خود است و طوری رفتار میکند که منافعش در خطر نیفتد. هرکسی اگر هم به ضرر بقیه کاری نکند، به نفع دیگری نیز قدمی برنمیدارد و جایی که مجبور به موضعگیری شود، خودش را لو میدهد.
برای همین جایزه صلح نوبل بسیار ویژه است، چون به انسانها یا نهادهایی تعلق میگیرد که برخلاف جریان اصلی حرکت میکنند، بر احساسات فائق میشوند و میخواهند جهانی مبتنی بر خرد و مهربانی و اخلاق به جهانیان ارائه دهند. لازمه چنین جهانی قدمگذاشتن روی منافع فردی و امیال و هوسهای شخصی و جمعی است؛ موضوعی که برای آدمی آنقدر مشکل است که تقریبا در تمام برهههای تاریخ برای آنها جنگ راه انداخته و سبب کشتهشدن افراد بسیاری شده است. جایزه نوبل صلح امسال نیز به افرادی نادر در قطعهای از این جهان بحرانزده تعلق گرفت. یکی از مهمترین بحرانهای چند سال اخیر حمله روسیه به کشور اوکراین بود که در این حمله بلاروس نیز با روسیه همراهی کرد. در این حمله بسیاری از مردم اوکراین کشته شدند و این کشور تقریبا با خاک یکسان شد و معلوم نیست آیا بتواند دوباره سرپا شود یا نه. تمام اینها هم ناشی از همان منافع فردی و امیال و هوسها بود. «ولادیمیر پوتین» تمام معیارهای انسانی را زیر پا گذاشت تا ملتی را به خاک و خون بکشاند. البته این پوتین به تنهایی نبود که چنین کاری کرد. ملتش هم با او همراهی کردند. شاید اکنون که به پوچبودن این تجاوز پی بردهاند سر به اعتراض گشودهاند، اما این ملیگرایی پوچ روسی بود که به مدد پوتین آمد و به این کشتار جنبهای مقبول داد. اگر اکثریت مردم روسیه با او پیش از این همراهی نمیکردند، او را قهرمان نمیدانستند و حس ملیگرایی پوچی را در الحاق کریمه به روسیه دامن نمیزدند، شاید اکنون این همه انسان در اوکراین کشته نمیشدند. در چنین فضایی که افکار پوچ در آن موج میزند صحبت از صلح بسیار سخت است. نهتنها گوش شنوایی نیست بلکه از سوی همه محکوم به خیانت نیز میشود. همین ارزش کار چنین کسانی را که وقتی همه بر طبل جنگ و دشمنی میکوبند سعی در صلح و حفظ جان آدمی دارند دوچندان میکند. جایزه صلح نوبل امسال بهصورت مشترک به «آلس بیالیاتسکی»، وکیل حقوق بشری از بلاروس و دو سازمان حقوق بشر «مموریال» از روسیه و «مرکز آزادیهای مدنی» از اوکراین تعلق گرفت. آلس بیالیاتسکی، مؤسس مرکز «ویاسنا» (بهار) در بلاروس است که در تمام این سالها در پی گسترش آزادیهای مدنی در این بخش استبدادزده از جهان بوده است و به همین دلیل هم همواره از سوی حکومت بلاروس با اتهامات فراوانی نیز روبهرو بوده است. با وجود تمام فشارها او همواره در جهت احقاق حقوق بشر و گسترش آزادیهای مدنی در این کشور، کوشش خستگیناپذیری را از خود نشان داده است. دو نهاد دیگر نیز به فعالیت در زمینه نقض حقوق بشر توسط دولت روسیه میپردازند. «مرکز آزادیهای مدنی» که نهادی اوکراینی است، بهطور ویژه بر جنایات روسیه در منطقه کریمه متمرکز بوده و نهاد «مموریال» یا یادبود به زندهکردن نام و خاطره میلیونها نفری میپردازد که در دوران اتحاد جماهیر شوروی در آن کشور کشته شدهاند. البته این بنیاد به فجایع انسانی پس از سقوط شوروی نیز توجه نشان میدهد. در نگاه اول شاید به نظر برسد که این وکیل بلاروسی و دو نهاد نامبردهشده ربطی به حمله روسیه به اوکراین ندارند. اما کمی دقیقترشدن نشان میدهد که جنس فجایعی که پوتین در اوکراین آفرید، با سایر جنایتهایی که این نهادها در پی افشایش بودند، هیچ فرقی ندارد. همان استبداد سبب این فجایع انسانی در خاک اوکراین شده است و آنچه این نهادها میگویند، کاملا با فجایع اوکراین مرتبط بوده و اعطای جایزه صلح نوبل به این نهادها نیز در همین راستاست. پس همانطورکه میبینیم جایزه صلح نوبل از ارزش بسیاری برخوردار است، زیرا پیچیدگیهای درون انسان را به ما نشان میدهد و گوشزد میکند که خوببودن چقدر سخت و البته باارزش است. جهان نیازمند افرادی است که با گذشتن از منافع فردی، اخلاق و اهمیت آن را نهتنها به ما گوشزد کنند، بلکه در عمل نیز نشان دهند که بااخلاقبودن مهمترین فضیلتی است که یک انسان میتواند داشته باشد.