|

تولستوی به روایت رومن رولان

دری گشوده بر پهنه جهان

زندگی‌نامه نویسندگان بزرگ همواره خواندنی و قابل تأمل بوده است، خاصه اگر راوی زندگی نویسنده‌ای خود از چهره‌های سرشناس باشد. درست مانند روایتی که رومن رولان، نویسنده مطرح و یکی از غول‌های ادبیات جهان، از زندگی تولستوی به دست داده است. رومن رولان از «تولستوی مصلح» می‌نویسد که جوهره تفکر و روح آثارش با ادبیات فرانسه بیگانه نیست.

دری گشوده بر پهنه جهان

شرق: زندگی‌نامه نویسندگان بزرگ همواره خواندنی و قابل تأمل بوده است، خاصه اگر راوی زندگی نویسنده‌ای خود از چهره‌های سرشناس باشد. درست مانند روایتی که رومن رولان، نویسنده مطرح و یکی از غول‌های ادبیات جهان، از زندگی تولستوی به دست داده است. رومن رولان از «تولستوی مصلح» می‌نویسد که جوهره تفکر و روح آثارش با ادبیات فرانسه بیگانه نیست. «روح بزرگ روسیه پس از صد سال، که شعله‌اش روی زمین را فروزان کرد، برای افراد نسل من منزه‌‌ترین درخششی بوده که دوران جوانی آنان را فروزان کرده است؛ در شامگاه اشباح هولناک پایان قرن نوزدهم، این روح بزرگ، ستاره‌ای تسلی‌بخش بود که نگاهش جان‌‌های جوان ما را گرما می‌بخشید و آرامش می‌‌داد. به دیده برخی از آنان -در فرانسه فراوانند- تولستوی بیش از یک هنرمند محبوب، یک دوست، یک مصلح جلوه می‌کرد، و به دیده گروهی بی‌‌شمار، تنها دوستدار واقعی در همه قلمرو هنر اروپایی. من خواسته‌ام این حق‌‌شناسی و عشق خویش را به این خاطره مقدس ادا کنم». ادای دین به «خاطره مقدس» تولستوی نزد رومن رولان فراتر از زندگی شخصی تولستوی می‌رود و به خاستگاه هنر روس نیز نقب می‌زند: «آن زمان‌‌ها را که من به شناخت او پی بردم، هیچ‌گاه از ذهنم زدوده نخواهد شد. سال ۱۸۸۶ بود، نهال گل‌‌های شگفت‌آور هنر روس، پس از چند سال جوانه‌زدن خاموش، از خاک فرانسه سر بر می‌کشید. ترجمه‌‌های آثار تولستوی و داستایفسکی با شتابی تب‌آلود از همه بنگاه‌‌های نشر سر برمی‌آورد. در سال ۱۸۸۵ تا ۱۸۸۷، در پاریس جنگ و صلح یا آناکارنینا، کودکی و نوجوانی، پولیکوشکا، مرگ ایوان ایلیچ، داستان‌‌های قفقاز و افسانه‌‌های عامیانه نشر شد. در ازای چند ماه و چند هفته، شاهکارهای یک حیات سترگ، که ملتی شعله دنیایی نو را در آن می‌‌تابانید، دیدگان ما را روشنایی می‌بخشید». رومن رولان تازه به دانشسرای عالی وارد شده است، بین او و دوستانش تفاوت بسیاری وجود دارد اما در گروه کوچک آنها که همه‌جور انسان با باورهای مختلف از اندیشمندان واقع‌گرا و شکاک همچون ژورژ دومای فیلسوف، شاعران پرتب‌‌وتاب و شیفته رنسانس ایتالیایی مانند سو آرس وفاداران به سنت کلاسیک، هواخواهان استاندال و واگنر، زندیقان و مؤمنان گرد آمده بودند، تولستوی حلقه اتحاد آنها می‌شود. «چند ماه نگذشت که عشق تولستوی همه ما را گرد‌هم آورد. هریک به دلایل گوناگون او را دوست می‌‌داشتیم: زیرا هریک، خویشتن خویش را در وجود او می‌‌یافتیم؛ و به دیدگان همگان، او راز و رمز حیات بود، دری بود که بر پهنه جهان گشوده می‌‌شد. حول‌وحوش ما، در خانواده‌‌های ما، در ولایات ما، این ندای سترگی که از آن سوی اروپا برمی‌‌خاست، همین جذبه‌‌ها و کشش‌‌ها را برپا می‌کرد که گاه شگفت‌آور و باورناکردنی بود. یک بار از توانگران شهر نیورنه که هیچ‌گاه به هنر دلبسته نبودند و کمابیش هیچ کتابی نمی‌‌خواندند شنیدم که از مرگ ایوان ایلیچ با شور و شعفی حیرت‌انگیز سخن می‌گفتند». رومن رولان، نویسنده، روشنفکر و منتقد فرانسوی به این تلقی جاافتاده در میان مفسران ادبی اشاره می‌کند که تولستوی اندیشه‌‌های رفیع خویش را به نویسندگان رمانتیک فرانسه مدیون است؛ به ژوژ سان، به ویکتور هوگو. و می‌نویسد: «بی‌اینکه درباره عدم احتمال نفوذی که ژوژ سان بر تولستوی داشته، که او آن را نمی‌‌توانست بر خود هموار کند بحث کنیم، و بی‌اینکه نفوذ واقعی را که ژ. ژ. روسو و استاندال بر او داشته‌اند، انکار کنیم، بسیار بی‌انصافی است که عظمت تولستوی و قدرت افسونگری‌اش را بر ما، به اندیشه‌‌هایش حمل کنیم. حلقه اندیشه‌‌ها، که جولانگاه هنر است، بسیار محدود است. قدرت هنر به اندیشه‌‌ها وابسته نیست، بلکه به چگونگی ابراز و افاده آن‌ها از سوی نویسنده به چگونگی ادای خاص او، به مهر و نشانه‌ای که بر آن‌ها می‌‌نهد و به رایحه زندگی‌اش وابسته است». رومن رولان معتقد است اندیشه‌‌های تولستوی خواه عاریتی بوده باشد و خواه نباشد، هیچ‌گاه آوایی همانند او هنوز در فضای اروپا طنین نیفکنده بود. «آن‌گاه که این موسیقی جان را، که زمانی دراز چشم‌به‌راه آن بودیم و بدان نیازمند می‌‌شنیدیم، چگونه لرزه هیجانی که ما را دربر می‌گرفت، به‌گونه‌ای دیگر به وصف می‌آمد؟ در احساس ما پسند زمان هیچ نقشی نداشت». او می‌نویسد اکثر آنها در آن زمان کتاب اوژن ملشیوروگی را درباره «رمان روسیه» نخوانده بودند، مگر پس از خواندن آثار تولستوی. از نظر رولان این کتاب در حیطه نقد ادبی بود، اما تولستوی برای آنان فراتر از این حرف‌ها بود تا حدی که تحسین اثر او امری بود بسیار ناچیز. «ما در آن می‌زیستیم، آن از آن ما بود؛ از آن ما به‌‌خاطر حیات پرتب‌‌وتابش، به‌‌خاطر زنده‌‌دلی‌اش؛ از آن ما به‌خاطر سرخوردگی و ناکامی شوخ‌‌طبعانه، بصیرت بی‌رحمانه و خلجان مرگش؛ از آن ما به‌خاطر آرزوهای اخوت و صفای آدمیان. از آن ما به‌خاطر ملامت خوفناکش از اکاذیب تمدن؛ و به‌خاطر واقع‌بینی و به‌خاطر سیر و سلوک روحانی‌اش؛ به‌‌خاطر دم برخاسته از دنیای طبیعتش، به‌خاطر ادراک نیروهای نامرئی‌اش و به‌خاطر حیرت از لایتناهی‌اش. این کتاب‌‌ها برای ما به‌منزله ورتر بود، برای نسل روزگار خویش: آینه صاف و باشکوه توانایی‌‌های ما و ناتوانی‌‌های ما، امیدهای ما و هراس‌‌های ما. ما هیچ‌گاه نگران نبودیم که به همه این تناقضات گردن نهیم، به‌‌ویژه نه آنکه این روح مرکب و چندبعدی را، که در آن جهان طنین می‌افکند، در مقوله‌‌های تنگ ایدئولوژی یا سیاسی بگنجانیم، همانند آن کسان، چون پول بورژه که فردای مرگ تولستوی، شاعر حماسی جنگ و صلح را به‌ مرتبه نازل فرقه‌گرایی‌‌های خویش تنزیل داده‌اند. گویی که روزی، فرقه‌‌های ما می‌‌توانند ملاک نبوغ گردند! مرا چه باک که تولستوی، هم‌‌فرقه من باشد یا نه! برای آن دم که دانته و شکسپیر را فرو برم و شهد فروغ آنان را بنوشم باید هراسناک باشم که از کدام فرقه بوده‌اند؟ ما مانند این منتقدان امروزین هیچ‌گاه نمی‌اندیشیدیم دو تولستوی وجود دارد: تولستوی پیش از بحران و تولستوی پس از بحران؛ این یک نیک است و آن دیگر هیچ. به دیده ما او یگانه بود، ما به همه وجودش محبت می‌‌ورزیدیم. زیرا ما بنا به فطرت احساس می‌کردیم که در این‌گونه جان‌‌ها همه‌‌چیز بجا است و به‌‌هم‌پیوسته. آنچه را که فطرت ما، بی‌‌توضیح و تفسیر احساس می‌کرد، امروز بر عقل ما فرض است که آن را اثبات کند. اکنون که این زندگانی دراز به پایان خویش رسیده و بی‌پرده و حجاب در برابر دیدگان همگان متجلی می‌‌شود و در آسمان جان مهر درخشان گردیده، ما به این امر قادریم». بعد، رولان می‌نویسد نکته‌ای که بی‌‌درنگ ما را به رقت می‌آورد، این است که این زندگانی از آغاز تا انجام تا چه مرتبه همان است که بود، به‌رغم موانعی که جابه‌‌جا خواسته‌اند بر سر راهش برپا کنند، به‌رغم شخص تولستوی که همچون انسانی سودازده، آن‌گاه که مهر می‌‌ورزید و آن‌گاه که باور می‌‌داشت، شایق بود تا باور کند که مهر می‌‌ورزد و نخستین بار است که آن را باور می‌‌دارد، و این امر از آغاز زندگی‌اش شروع می‌‌شود، آغاز زندگی. چه‌بسا همان بحران، همان کشاکش‌‌ها وجودش را در بر گرفته است! رومن رولان معتقد است که نمی‌توان از یگانگی اندیشه‌ تولستوی سخن گفت، چراکه هیچ‌گاه اندیشه‌ای یگانه نداشته است اما از اصرار و ابرام همان عناصر گوناگون در اندیشه، گاه همدل و گاه بیگانه و بسا بیگانه می‌‌توان سخن گفت. «یگانگی هرگز نه در روان تولستوی و نه در جان او، بلکه در جدال شورهای وجود او و در غم‌نامه هنر و زندگی‌اش به چشم می‌‌خورد» و به باور رولان، هنر و زندگی یگانه‌اند و هیچ‌گاه آثار هنری این‌چنین به‌خلوص با زندگی نیامیخته است و این خصلت ماجراجویی تولستوی بود که رومن رولان و هم‌نسلان او را گام‌به‌گام در تجربیات متناقض به دنبال خود کشانده است.