|

آنچه امیرکبیر به ما می‌آموزد

در میانه اتفاقات پرشتاب این سرزمین وقتی دلم از همه اینها به‌شدت به درد آمده و ذهنم توانایی هضم این همه‌ خبر بد را ندارد، من و همسرم دل به جاده زدیم که کمی این ذهن و هیاهوی آن آرام شود اما نمی‌دانستیم بار دیگر و با شدت و ژرفای بیشتر درگیر تاریخ این سرزمین می‌شویم. تاریخی که چون شبکه‌ای باورنکردنی ما را از گذشته‌های دور به همین امروز ایران و اتفاقات پر آب چشمش وصل می‌کند.

آنچه امیرکبیر به ما می‌آموزد

عبدالرضا ناصرمقدسی-متخصص مغز و اعصاب:  در میانه اتفاقات پرشتاب این سرزمین وقتی دلم از همه اینها به‌شدت به درد آمده و ذهنم توانایی هضم این همه‌ خبر بد را ندارد، من و همسرم دل به جاده زدیم که کمی این ذهن و هیاهوی آن آرام شود اما نمی‌دانستیم بار دیگر و با شدت و ژرفای بیشتر درگیر تاریخ این سرزمین می‌شویم. تاریخی که چون شبکه‌ای باورنکردنی ما را از گذشته‌های دور به همین امروز ایران و اتفاقات پر آب چشمش وصل می‌کند. اما قبل از آنکه ببینیم چه شد و چه دیدیم، می‌خواهم به گذشته بازگردم تا ببینیم چگونه طبیبانه‌ها همه این حوادث را به هم وصل کرده‌اند. ببینیم چگونه اهمیت علم در این داستان غم‌بار تنیده شده و چگونه غیاب علم توانسته این همه بلا بر کشور ما نازل کند. داستان را از روزی شروع می‌کنم که درگیر تاریخ معاصر ایران آن‌هم از دریچه شغلم یعنی درمان بیماران شدم. بیمارستان سینا و حضور در بافت تهران ناصری جرقه آتش فروزانی بود که برای همیشه در زندگی من شعله گرفت و ذهن و دلم را سوزاند. برای همین است که در هر فرصتی سری به اتفاقات ریز و درشت تاریخ معاصر ایران می‌زنم و از انبوه حوادث و افرادی که در آن نقش داشته‌اند، متعجب می‌‌شوم. نمی‌دانستم بیمارستان سینا به نام «مریض‌خانه دولتی» اولین بیمارستان مدرن این سرزمین است. بیمارستانی که خود و محیطی که در آن قرار گرفته داستان‌های بسیاری از حوادث تاریخ معاصر برای گفتن دارد. برای من اما از همه مهم‌تر صدای امیرکبیر بود که در میان این بیمارستان می‌پیچید. زیرا اگرچه «مریض‌خانه دولتی» چیزی حدود 20 سال پس از مرگ امیرکبیر احداث شد، اما این بیمارستان ثمره بلافصل دارالفنونی بود که او در ایران تأسیس کرد و بسیاری در آن درس خواندند و اولین‌بار طب جدید نیز در آن خوانده شد. پس درگیری من با این شخصیت بزرگ تاریخی از خلال درگیری‌ها و دغدغه‌های من در درمان بیماران رخ داد. اینکه تا چه حد همه مدیون امیرکبیر هستیم و تا چه حد اقدامات او براساس اهمیت علم و لزوم آن در رشد یک کشور بود، موضوعی‌ است که شاید در میان آن همه حوادث دوران کوتاه زمامداری وی کمتر مورد توجه بوده است. به سخن دیگر نگاه علم‌ورزانه‌ای به کارنامه او نشده است. اما توجه به اقدامات او نشان می‌دهد که امیرکبیر چقدر به توسعه علم باور داشت و همت می‌ورزید و چقدر کار او برای گسترش تفکر علمی بنیادی بود، آن‌قدر بنیادی که حتی امروز نیز صدای او از دیوارهای بیمارستان سینا به گوش می‌رسد. پس ببینیم از منظر علم‌ورزانه امیرکبیر چه کرد که علی‌رغم مرگش در فین کاشان صدایش در مراکز مختلف علمی این کشور می‌پیچد و به ما تلنگر می‌زند که نبود تفکر علمی چه‌ها که بر سرمان آورده و چه‌ها که نخواهد آورد.

اقدامات  امیرکبیر  در  جهت  توسعه  علم

بی‌شک تأسیس دارالفنون مهم‌ترین اقدام امیرکبیر در جهت توسعه علم و تفکر علمی در ایران بود. دارالفنون را می‌توان اولین دانشگاه مدرن ایران نامید که مشاهیر بسیاری در آن درس خواندند و نام‌آوران این سرزمین شدند. پس از شکست‌های نظامی ایران از روسیه و عثمانی، ایرانیان متوجه عقب‌ماندگی علمی و تکنولوژیک خود در برابر قدرت‌های بزرگ جهانی شدند. این جملات منسوب به عباس میرزا مؤید درجه تحقیری است که ایرانیان در این جنگ‌ها متحمل شدند: «آن چه قدرتی است که شما را تا این اندازه از ما برتر ساخته ‌است. دلایل پیشرفت شما و ضعف ثابت ما کدام است؟ شما هنر حکومت‌کردن، هنر پیروز‌شدن، هنر به‌کارانداختن همه وسایل انسانی را می‌دانید. درصورتی‌که ما گویی محکوم شده‌ایم که در منجلاب جهل غوطه‌ور باشیم و به زور درباره آینده خود بیندیشیم. آیا قابلیت سکونت و باروری خاک و توانگری مشرق‌زمین از اروپای شما کمتر است؟ اشعه آفتاب که پیش از آنکه به شما برسد نخست از روی کشور ما می‌گذرد، آیا نسبت به شما نیکوکارتر از ماست؟ آیا آفریدگار نیکی‌دهش که بخشش‌های گوناگون می‌کند خواسته ‌است که به شما بیش از ما همراهی کند؟ من که چنین اعتقادی ندارم». به غیر از این ضعف بزرگ نظامی که با از‌دست‌دادن بخش‌های زیادی از ایران همراه شد و موجب حقارت ایرانیان شد آنچه امیرکبیر در کشورهای روس و عثمانی دید نیز تأثیر بسیاری بر او گذاشت. او در مأموریت‌های خود به روسیه سفر کرد و همچنین به مدت دو سال نماینده ایران در ارزنه‌الروم برای مذاکره با عثمانی جهت حل اختلافات مرزی بود. این تجربه توانست دید درستی به امیرکبیر درباره علل عقب‌ماندگی ایران و ضرورت توسعه علم و آموزش آن ببخشد. تا پیش از این سعی شده بود با اعزام ایرانیان به اروپا این معضل حل شود‌ ولی امیرکبیر به‌درستی فهمید که رشد علم نیازمند مؤسسات و نهادهای علمی‌ای است که درون خود مملکت ما به انبوهی از دانش‌آموزان آموزش دهد و نیروی متخصص تولید کند. او به‌درستی فهمید که نمی‌توان با چند جوان تحصیل‌کرده در اروپا مشکل عقب‌ماندگی علمی این سرزمین را حل کرد. ما نیازمند نهادهای آموزشی‌ای هستیم که در نقاط مختلف کشور تأسیس و کارشان تعلیم و آموزش علم روز به مردم ایران باشد. این مهم‌ترین ایده‌ای بود که می‌توانست به رشد فرهنگ علمی در ایران یاری برساند. او به‌جای اینکه دانشجو به اروپا اعزام کند دستور داد که معلم از اروپا بیاورند تا همان علم را به انبوهی از دانشجویان در ایران تدریس کنند. متأسفانه امیرکبیر حتی افتتاح دارالفنون را هم ندید. بعد از فوتش نیز کارشکنی‌هایی در پیشبرد کار دارالفنون صورت گرفت. اما لزوم تأسیس چنین نهاد آموزشی‌ای تا آن حد بود که با وجود قتل امیرکبیر و مخالفت‌های میرزاآقاخان نوری، دارالفنون کار خود را شروع کرد. اگرچه امیرکبیر کارهای بسیاری چون اصلاح ارتش، ایجاد قراولخانه، بهبود چاپارخانه‌های دولتی و نیز سامان‌بخشی به وضعیت مالی و مالیاتی مملکت انجام داد که به‌صورت غیرمستقیم تفکر علمی را در ایران گسترش می‌داد، اما تأسیس دارالفنون مهم‌ترین اقدامی بود که می‌توانست صورت بپذیرد. امیرکبیر به‌درستی فهمیده بود که پیشرفت ایران نیازمند علوم جدید است و بدون آنها ما ‌نمی‌توانیم از این عقب‌ماندگی نجات پیدا کنیم.

سفری  طبیبانه  به  دیار   امیرکبیر

همان‌طور‌که گفتم شاید برخلاف بسیاری دیگر که تعامل‌شان با امیرکبیر به دلیل نقش بسیار مهم او در ارتقای مفاهیمی چون آزادی، قانون و مبارزه با فساد و ارتشا و اصلاح نظام حکمرانی در ایران بوده، تأکید وی بر آموزش علم و رشد تفکر علمی مرا تا بدین حد مجذوب این شخصیت بزرگ تاریخی و ملی کرد. حضور در بیمارستان سینا به‌عنوان دانشجوی تخصص مغز و اعصاب و جست‌وجو درباره تاریخچه این بیمارستان مرا به‌سرعت به وقایع تهران ناصری کشاند. اینکه 20 سال بعد از تأسیس دارالفنون این بیمارستان به‌عنوان «مریض‌خانه دولتی» تأسیس شده بود کافی بود که پیاده راه بیفتم و در ابتدای ناصرخسرو، سراغ دارالفنون را بگیرم. اگرچه همیشه درِ آن بسته بود و من تاکنون نتوانسته‌ام در هوای آن چرخی بزنم‌ ولی می‌شد حتی از سردر زیبایش نیز هیاهویی را که در این سرزمین به پا کرد و اولین مروج مدرن علم در این مملکت شد،حس کرد. یعنی آنچه در بیمارستان سینا می‌گذشت و علمی که من به‌عنوان یک دانشجو در این بیمارستان می‌آموختم، مدیون امیرکبیر بود. ازاین‌رو دلبسته او شدم و سعی کردم هر‌آنچه را از او باقی مانده، از نزدیک ببینم شاید کمی از حضور او را درک کنم. البته باید می‌گشتم تا نشانه‌هایی پیدا کنم. مثلا بفهمم که امیرآباد از‌آن‌رو امیرآباد است که امیرکبیر آن را احداث کرد، یا جامه‌اش که در موزه جواهرات ملی حفظ می‌شود، تا آن‌سوتر در حمام فین کاشان جایی که دلاک امیر رگ‌های دو دست او را برید همه و همه بخشی از پازل زندگی امیرکبیر را کامل می‌کرد. اما هنوز جاهای مهم دیگری نیز بود که مرا به تأمل وادارد. یک ‌بار که به تبریز رفته بودم در پارک امیرکبیر به خانه قدیمی او برخوردم که زمانی که در تبریز سکنا داشت در آن زندگی می‌کرد و خدا را شکر که حفظ شده بود. اما سفر به فراهان بی‌شک از جنس دیگری بود. اینجا جایی بود که میرزاتقی‌خان به دنیا آمده بود و به دلیل مجاورت خانه پدری با روستای مهرآباد یعنی روستای خاندان قائم‌مقام توانسته بود زیر سایه پدر به دستگاه قائم‌مقامی راه پیدا کند. همه‌چیز از همین‌جا آغاز شده بود. روستای هزاوه جایی که امیرکبیر در آن متولد شد و از آن برخاست کامل‌کننده ‌نشانه‌های حضور او بود و در روبه‌روی خانه پدری میرزاتقی‌خان، این سفر دوباره تلنگری شگفت در میانه این همه اتفاقات سرزمینم شد. هزاوه روستایی زیبا در کنار شهر اراک است که به یمن بازسازی انجام‌شده بافت سنتی خود را حفظ کرده و به یک هدف گردشگری تبدیل شده است. خانه پدری امیرکبیر در این روستا واقع است و او تا شش‌سالگی را در این خانه سپری کرده است. خانه‌ای متعلق به دوران قاجار با بالکنی زیبا به کوچه‌ای دلباز. حس خوبی به انسان دست می‌دهد وقتی در چنین فضایی قدم بردارد و نفس بکشد. من و همسرم در سکوت، اتاق‌های این عمارت زیبا را گشتیم و دیوارها و سقف و حیاط آن را دیدیم و در این فضا نفس کشیدیم. وقتی مکانی با تاریخ این کشور این‌گونه درهم‌تنیده باشد و به‌خصوص اندوه و حسرت زیادی را در انسان به‌وجود آورد، تأثیرش چنان ژرف خواهد بود که محال است به این سادگی‌ها دست از سر انسان بردارد و آیا اصلا مگر قرار است دست از سر انسان بردارد؟ اما سفری چنین تأمل‌انگیز نمی‌توانست به اینجا ختم شود. کمی آن‌طرف‌تر در روستای مهرآباد خانه قائم‌مقام فراهانی اگرچه فقط ویرانه‌ای از آن باقی مانده، اما هنوز پابرجاست. نمی‌دانم آیا هیچ‌گاه مرمت خواهد شد یا نه، ما از جمله آخرین بازدیدکنندگان آن ویرانه بودیم. قدم‌زدن در میان آن خشت و گل‌هایی که هر آن احتمال ریزش‌شان بود، مرا به فکرهای دور دیگری برد؛ به فکر نقش مهمی که قائم‌مقام و خاندانش در این ماجرا داشتند. تاریخ معاصر ایران بدون بازگویی بلندنظری‌ها و بزرگواری‌های این خاندان تاریخی ناقص است.

قائم‌مقام  فراهانی

میرزا ابوالقاسم فراهانی و پدرش میرزابزرگ فراهانی نه‌تنها در رشد و تربیت میرزاتقی‌خان نقش مهمی داشتند، بلکه نام آنها به‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین، شریف‌ترین و ایران‌دوست‌ترین چهره‌های معاصر برای همیشه در اذهان ایرانیان باقی خواهد ماند. آنان که هر دو ملقب به قائم‌مقام بودند در دستگاه نایب‌السطنه عباس میرزا سالیان درازی را به خدمت گذراندند و آنچه به‌عنوان مکتب تبریز معروف شد، حاصل کار و بینش آن دو بزرگوار بود. درست است که نام اصلاحات بنیادی با امیرکبیر گره خورده، ولی همان‌طورکه فریدون آدمیت می‌گوید باید این پدر و پسر را آغازگر جنبش اصلاحات دانست. از منظر بحث ما اولین ترویج‌ها برای دانستن علوم نوین نیز در همین دوره صورت گرفت؛ بنابراین اگر میرزاتقی‌خان، امیرکبیر شد، ریشه در پرورش در چنین خاندانی با چنین طرز تفکر والایی داشت. همین علاقه نیز من را به آشنایی با این خاندان بزرگ کشاند. بنابراین در همان‌جایی که من به کار طبابت مشغولم، نجواهای قائم‌مقام هم در گوشم پیچید، پس دنبال او هم روان شدم. در باغ نگارستان جایی را به من نشان دادند که احتمالا همان‌جایی ا‌ست که قائم‌مقام را به دستور محمدشاه قاجار خفه کردند. در این باغ بارها قدم زده‌ام و آنچه را رخ داد، دوره کردم و کمی آن‌سوتر در بارگاه حضرت عبدالعظیم بر مزار او فاتحه خوانده‌ام و به حال تاریخ این مملکت اشک ریخته‌ام. انگار همه‌چیز جمع شده تا مرا در بیمارستان سینا که روز اول فقط برای آموختن رشته مغز و اعصاب وارد آن شدم با انبوهی از اتفاقات و حسرت‌ها آشنا کند که ریشه هر آنچه امروز شاهدش هستیم در انبوه همان اتفاقات نهفته است؛ اما در روستای مهرآباد و در ویرانه‌های خانه قائم‌مقام فراهانی بود که فهمیدم هرچند افراد نقش مهمی در تاریخ ایفا می‌کنند اما این طرز تفکر است که همین انسان‌ها را می‌سازد و کسی چون امیرکبیر نیز از این موضوع مستثنا نبود. شاید اگر خاندان قائم‌مقام نبود، امیرکبیر نیز نه‌تنها به چنین درجه‌ای در تاریخ ما نمی‌رسید، بلکه شاید چنین دغدغه‌هایی نیز نمی‌داشت. آنچه سیدجواد طباطبایی از آن با عنوان مکتب تبریز نام می‌برد یعنی اندیشه تجددطلبانه که به همت عباس‌میرزا و خاندان فراهانی و در نهایت امیرکبیر در تبریز شکل گرفت، سؤال اساسی‌اش دلیل عقب‌ماندگی ایران بود و سعی در جبران آن داشت. و همین سؤال و جست‌وجوی عظیم برای یافتن راه‌حل آن بود که به دارالفنون و بعد سازمان‌های مهمی مانند دانشگاه تهران و بیمارستان سینا و سایر نهادهای علمی منتهی شد. یک نفر نمی‌توانست در تحقق چنین هدفی موفق باشد هرچند هنوز که هنوز است نیز در تحقق آن ناتوان بوده‌ایم. در روستای مهرآباد بود که فهمیدم هنوز که هنوز است بعد از گذشت 170 سال از قتل امیرکبیر ما نیازمند مکتبی هستیم که حرف اصلی‌اش لزوم توجه به علم و تفکر علمی در این سرزمین باشد؛ مکتبی که ساختارها را بسازد و در ساختارها اثرگذار باشد.

لزوم  مکتبی علم‌محورانه  در  ایران

اکنون که نزدیک به دو قرن از مرگ امیرکبیر می‌گذرد هنوز ما درگیر همان دغدغه‌هایی هستیم که امیرکبیر داشت و جای تأسف است که به بسیاری از آنها هم نرسیده‌ایم. من به دغدغه‌های سیاسی و اجتماعی کاری ندارم که متأسفانه هیچ‌کدام از آنها نیز محقق نشده‌اند. منظور من از این بحث همان نبود تفکر علمی و درک‌نشدن اهمیت آن در جامعه ماست که متأسفانه محدود به مردم عادی نبوده و حتی روشنفکران ما نیز چنین دغدغه‌ای را ندارند. قابل ذکر است که منظور من به‌طور مشخص علوم تجربی است، زیرا مهم‌ترین روش‌هایی که در تفکر علمی مطرح می‌شوند از دل علوم تجربی برخواسته‌اند. شاید برای درک عمیق‌تر موضوع، بهتر باشد نگاهی به کار فرانسیس بیکن بیندازیم که پایه‌گذار تفکر علمی در جهان جدید است. بیکن خود دانشمند نبود بلکه سعی در توضیح روش علمی داشت. روشی که صرفا به واسطه آن توانایی درک جهان را خواهیم داشت. این روش همان تجربه و مشاهده است و طبق نظر بیکن به جز مشاهده و تجربه راه دیگری برای کشف قوانین علمی نخواهد بود. او با نوشتن کتاب «ارغنون نو» سعی کرد منطق قیاسی ارسطو را کنار گذاشته و روش استقرا را برای کشف قوانین طبیعت معرفی کند. بیکن هیچ کشف علمی‌ای انجام نمی‌دهد. او به جای ارائه قانون‌های طبیعت، روش تفکر درباره طبیعت را به ما می‌آموزد و همین شیوه تفکر است که باعث انقلاب‌های علمی در اروپا می‌شود. حال طبق آنچه گفته شد از منظر علم‌ورزانه اهمیت کار امیرکبیر مشخص می‌شود. باید ذکر کنیم که امیرکبیر نه فیلسوف و نه عالم علوم تجربی بود. او سیاست‌مداری بود که می‌خواست شیوه حکمرانی را به شیوه درست آن برگرداند و سعی داشت شیوه تفکر را در سطح رجال، درباریان و نیز مردم عادی تغییر دهد. تأسیس دارالفنون از مهم‌ترین اقداماتی بود که توانست این شیوه تفکر را برای همیشه تغییر دهد. اگرچه با توجه به ضعف ایران در ارتش اولویت تدریس با علوم نظامی بود اما سایر علوم تجربی مانند پزشکی و داروسازی نیز در دارالفنون تدریس می‌شد و آن‌قدر جنبه تجربی موضوع اهمیت داشت که با اتکا بر همین دارالفنون بود که 20 سال بعد بیمارستان سینا با نام «مریض‌خانه دولتی» احداث شد. امیرکبیر با اینکه یک سیاست‌مدار بود، اما بیش از هر روشنفکری در تاریخ معاصر ایران دغدغه گسترش تفکر علمی را در جامعه ما داشت و شاید از این نظر تنها مرحوم محمدعلی فروغی با او قابل مقایسه باشد. از آن زمان علم بسیار پیشرفت کرده، اما کماکان ما نیازمند شیوه‌ای هستیم که بتواند تفکر علمی را در جامعه گسترش دهد و به مردم یاد دهد که در برخورد با مشکلاتشان باید علمی فکر کنند. در غیر این صورت در بر همان پاشنه خواهد چرخید. هرچه جلوتر می‌رویم بیشتر به این نتیجه می‌رسم که دانشگاه‌های ما از محتوا تهی شده‌اند و متأسفانه نمی‌توانند تفکر علمی را به دانشجویان بیاموزند. دانشگاه‌های ما محلی برای یک‌سری بحث‌ها و درس‌های بی‌حاصل شده، به‌طوری‌که هیچ خلاقیتی در آنها دیده نمی‌شود و دانشجویان نمی‌توانند از آنچه می‌آموزند در زندگی خود استفاده کنند. این معضلی بسیار جدی در جامعه ما آن هم در زمانه‌ای است که علم، آینده بشریت محسوب شده و هر لحظه بر دانسته‌های بشری به شکل سرسام‌آوری افزوده می‌شود. به گمان من مهم‌ترین مسئولیت روشنفکران ما گسترش و ترویج تفکر علمی در سطح جامعه است. اما متأسفانه جامعه ما روشنفکرانی ندارد که دغدغه‌شان ترویج علم و تفکر علمی باشد. روشنفکرانی که بتوانند حد واسط بین یافته‌های پیچیده علمی با سطوح جامعه باشند و بتوانند به جای یک‌سری دستورالعمل کلی، شیوه تفکر علمی را به مردم بیاموزند. فراتر از روشنفکران علمی، ما نیازمند رواج مکتبی هستیم که تفکر علمی را در جامعه و نیز دانشگاه‌های ما ترویج کند. شاید در نظر بسیاری دوران مکتب‌ها به پایان رسیده باشد. اهمیت علم واضح‌تر از آن است که نیازمند مکتبی باشد که هدفش نشان‌دادن اهمیت تفکر علمی در ارتقای رفاه عمومی است. همه می‌دانند که درمان خوب، راه‌سازی مناسب، اقتصاد صحیح، سیاست پویا همه و همه نیازمند علم مربوطه هستند. اما متأسفانه این بدیهیات اصلا برای جامعه ما بدیهی محسوب نمی‌شوند. جامعه‌ای که هنوز درگیر ضد علم و شبه‌علم بوده و برای درمان کرونا روغن بنفشه تجویز می‌کند و کتاب هاریسون در طب داخلی را در آتش می‌سوزاند نیازمند مکتبی منسجم است که اولویت آن نه آموزش یافته‌های علمی بلکه اندیشیدن به روش علمی است. چنین اولویتی حتی در دانشگاه‌های ما نیز وجود ندارد و مشخص است که عامه مردم نیز اطلاعی از ضرورت آن نداشته باشند.

و  اما  صدای  امیرکبیر  از  میان  ستون‌های  سینا

سفری طول و دراز را با امیرکبیر آغاز کردیم. سفری که به جای کتاب‌های سیاست و تاریخ از بالین بیماران در بیمارستان سینا آغاز شد. در همان حواشی تهران ناصری را ورق زد، سری به تبریز و خانه امیر زد و درنهایت به هزاوه و مهرآباد رسید، اما دوباره به بالین بیماران در بیمارستان سینا ختم شد، زیرا ماحصل گفتار ما نیز همین نتایج ملموس تجربی برای مردمی است که درمان آنها به شیوه‌ای درست از مهم‌ترین نمودهای ارتقای تفکر علمی در جامعه است. پس این مقاله را با متنی کوتاه که سال‌ها پیش درباره بیمارستان سینا نوشتم به پایان می‌رسانم. متنی که می‌تواند دغدغه‌های امیرکبیر را بازتاب داده و نشان دهد که تاریخ گذشتگان تا چه اندازه زندگی ما و حتی طبابت پزشکی در زمانه جدید را متأثر می‌کند: امیرکبیر هنوز کودک بود که قائم‌مقام فراهانی درباره وی نوشت: «باری، حقیقت من به کربلائی قربان حسد بردم و بر پسرش می‌ترسم. ببین چه تنبیهی از من کرده است عجیب‌تر اینکه بقال نشده تراز وزنی آموخته. خلاصه این پسر خیلی ترقیات دارد و قوانین بزرگ به روزگار می‌گذارد. باش تا صبح دولتش بدمد». و صبح دولتش دمید و پسر کربلائی قربان، امیرکبیر شد. کارها کرد، قوانین بزرگ به روزگار گذاشت و عمارت‌های بسیار ساخت. یکی از آنان دارالفنون بود که شاید مهم‌ترین آنان بود. ۲۰ سال بعد ثمره بلافصل این اولین دانشگاه مدرن ایران به ثمر نشست و ناظم‌الاطباء نفیسی که خود درس آموخته دارالفنون بود «مریض‌خانه دولتی» را افتتاح کرد. بنای آن در 1266 آغاز شد و در ربیع‌الاول 1268 افتتاح شد. در تاریخ معاصر، مریض‌خانه دولتی نخستین بیمارستان ایران است. به قراری که نوشته‌اند 400 بیمار را می‌توانستند در آنجا درمان کنند. به موجب آمار منتشرشده در نخستین سال کار بیمارستان، یعنی از ربیع‌الاول 1268 تا ربیع‌الثانی 1269 تعداد 2238 مریض در آن معالجه شدند. خورشید دولت میرزاتقی‌خان اما زود غروب کرد. او چنین ثمره‌ای را به چشم ندید. هرچند زود جانش را گرفتند، هرچند آنها که به جای او آمدند دغدغه این سرزمین را نداشتند، اما بذر آنچه او کاشته بود مهم‌تر از آن بود که کسی بتواند نادیده‌اش بگیرد. کشور به علم نیاز داشت. علمی که با عمل همراه باشد و در نتیجه‌اش بتوان دردی از این مردم دوا کرد. علمی که پسر کربلایی قربان تا این حد بر ورود آن به این سرزمین تأکید داشت. در فین کاشان خونش به خاک رسید و در کربلا مدفون شد. سال‌ها گذشت. می‌آمدند و می‌رفتند. مریض‌خانه دولتی اما به پا بود و اکنون به نام بیمارستان سینا، سال‌ها بر آن گذشته است. می‌آیند و می‌روند و حالا وقتی بیماران اورژانس بیمارستان سینا را ویزیت می‌کنی و به سوی پاویون بازمی‌گردی، از رنج و درد و فریاد بیماران، از تب و مننژیت و تشنج، از سی‌تی‌اسکن و ام‌آرآی، در آن نیمه‌های شب، از میان ستون‌ها و دیوارها، این صدای میرزاتقی‌خان است که خواب از سرت می‌پراند. صدایی هنوز نگران، نگران من، نگران تو و نگران این خاک.