واپسین دم و مقوله سرنوشت
ادبیات اتریش در قرن بیستم نویسندگانی با جایگاه و شهرتی جهانی داشت که تأثیر زیادی بر ادبیات آلمانیزبان و بهطورکلی ادبیات جهانی به جا گذاشتند. یوزت روت اگرچه به اندازه نویسندگانی چون موزیل و آرتور شنیتسلر مشهور نیست اما از نویسندگان مهم قرن بیستم اتریش بهشمار میرود.
شرق: ادبیات اتریش در قرن بیستم نویسندگانی با جایگاه و شهرتی جهانی داشت که تأثیر زیادی بر ادبیات آلمانیزبان و بهطورکلی ادبیات جهانی به جا گذاشتند. یوزت روت اگرچه به اندازه نویسندگانی چون موزیل و آرتور شنیتسلر مشهور نیست اما از نویسندگان مهم قرن بیستم اتریش بهشمار میرود.
یوزف روت، نویسنده و روزنامهنگار قرن بیستمی اتریش است که در سال 1894 در خانوادهای یهودی متولد شد. او در دوران جوانی در دانشگاه وین فلسفه و ادبیات آلمانی خواند و در 1916 با پیوستن به نیروهای ارتش تحصیل را رها کرد. جنگ تجربهای است که تأثیر زیادی بر روت گذاشت و رد این تجربه در برخی آثار او دیده میشود. روت هم بهعنوان نویسنده و هم بهعنوان روزنامهنگار چهره مهمی بهشمار میرفت و در هر دو عرصه شناختهشده بود. او در سال 1923 اولین رمانش به نام «تار عنکبوت» را نوشت؛ داستانی که البته هیچگاه در قالب کتاب به چاپ نرسید. روت این رمان را به شکل پاورقی در روزنامه کارگر وین چاپ میکرد و بعدها آن را به لحاظ ادبی بیارزش دانست. رمان بعدی او «هتل ساوی» نام دارد که در روزنامه فرانکفورتر منتشر میشد. «عصیان» سومین رمان یوزف روت است. این رمان که در روزنامه سوسیالیستهای آلمانی فورورتس منتشر میشد، در سال 1924 در قالب کتاب هم منتشر شد. این سه رمان به دوره آغازین کار روت اختصاص دارند. «عصیان» مدتی پیش با ترجمه سینا درویشعمران و کیوان غفاری در نشر بیدگل منتشر شده بود و بهتازگی چاپ تازهای از آن در همین نشر منتشر شده است.
«عصیان» روایتی است که به واپسین دم زندگی یک انسان و ذهنیت او پرداخته است. روت در این رمان، به شکلی بیرحمانه به مقوله سرنوشت میپردازد. آندریاس پوم، شخصیت اصلی «عصیان»، کهنهسربازی بازگشته از جنگ جهانی اول است که یک پایش را در جنگ از دست داده و چیزی جز یک نشان نظامی برایش باقی نمانده است. او که نوازندهای خیابانی است، برخلاف همرزمانش در جنگ، به خدا و دولت باوری خدشهناپذیر دارد و دشمن و مخالف کافران و دائمالخمرها، دزدها و غارتگرها است؛ اما به طرزی طعنهآمیز پس از یک نزاع خیابانی بهعنوان یک شورشی و عاصی زندانی میشود و تمام چیزهایی که به آنها باور دارد، در لبه پرتگاه قرار میگیرند. رمان اینگونه آغاز میشود: «کمپ بیمارستان صحرایی شماره 24 در حومه شهر قرار داشت. آدم سالم و سرحال فاصله آخرین ایستگاه تراموا تا بیمارستان را در نیمساعت طی میکرد. تراموا به طرف دنیا میرفت، به طرف شهر و زندگی اما بیماران بیمارستان صحرایی شماره 24 قادر نبودند خود را به ایستگاه تراموا برسانند. آنها نابینا یا فلج بودند، میلنگیدند. ستون فقراتشان خردوخمیر شده بود یا قطع عضو شده بودند یا منتظر عمل قطع عضو بودند. جنگ را خیلی وقت پیش پشتسر گذاشته بودند؛ آموزش نظامی، گروهبان، سروان، گروهان خطشکن، وعاظ ارتش، تولید قیصر، یغلاوی، سنگر و حمله همه را فراموش کرده بودند. جنگ بین آنها و دشمن دیگر تمام شده بود. حالا برای جنگی دیگر آماده میشدند، جنگی علیه درد، علیه عضوهای مصنوعی، علیه عضوهای فلجشده، علیه کمرهای خمیده، علیه شبهای بیخوابی و علیه باقی آدمها که سالم بودند. فقط آندریاس پوم از وضع موجود راضی بود. یک پایش را از دست داده بود و مدالی دریافت کرده بود. خیلیها، گرچه پیش از یک پا از دست داده بودند، یک مدال هم نصیبشان نشده بود. دستها یا پاهایشان قطع شده بود یا نخاعشان چنان آسیب دیده بود که باید تا آخر عمر درازبه دراز میافتادند روی تخت».
منتقدان «عصیان» را روایتی دانستهاند که از منطق اروپایی و سرراست قصه پریان پیروی میکند و او را یکی از زوایای یک چهارضلعی میدانند که اضلاع دیگرش نامهای بزرگی چون کافکا، موزیل و تسوایگ هستند. در بخشی دیگر از این رمان میخوانیم: «آقای آرنولد قدبلند، تندرست و به نسبت متمول بود و بااینحال چندان از زندگیاش راضی نبود. کسبوکارش رونق داشت. در خانه همسری وفادار منتظرش بود که برایش دو فرزند به دنیا آورده بود: دقیقا همانطورکه آرزویش را داشت، یک پسر و یک دختر. کتوشلوارهایش خوب به تنش مینشست، کراواتهایش همیشه مطابق مد روز بود، ساعت جیبیاش درست کار میکرد و ساعات روزش با دقت هرچه تمامتر برنامهریزی شده بود. هیچ اتفاق غیرمنتظره ناخوشایندی زندگی آرام و منظمش را متزلزل نمیکرد. تقریبا غیرممکن بود که سر صبح نامهای آزاردهنده از خویشاوندی فقیر به دستش برسد که در آن عاجزانه از او طلب کمک کرده باشد. اصلا خویشاوند فقیر نداشت. از خانوادهای مرفه بود که در آن هیچ دعوا و مرافعهای رخ نمیداد».