بازگشت افراسیاب به توران
در پى شکست افراسیاب از خسرو و فروریختن دیوارهاى گنگدژ، افراسیاب با اندک یاران نزدیک خود راه گریز در پیش گرفت و کوشش خسرو براى یافتن نیاى ناپدیدشده، بیهوده گردید.
در پى شکست افراسیاب از خسرو و فروریختن دیوارهاى گنگدژ، افراسیاب با اندک یاران نزدیک خود راه گریز در پیش گرفت و کوشش خسرو براى یافتن نیاى ناپدیدشده، بیهوده گردید. خسرو در تورانزمین بماند به شهریارى و سپاهیان بىسرشده و درهمشکسته تورانى به زنهارخواهى نزد او آمدند. شهریار ایران که اکنون بر توران نیز شهریارى داشت، آنان را زنهار داد. خسرو در توران بماند تا بهار با همه سرسبزى و زیبایى و شکوهش از راه رسید. در این هنگام، در میان تورانیان این سخن پراکنده گشت که افراسیاب به نزد فغفور چین رفته، با وى انباز گشته و لشکرى که از چین تا گلزریون را فرا گرفته به فرماندهى خاقان چین براى بازپسگیرى توران در راه است، کسى نمىداند این لشکر تا چه اندازه سترگ است و تا چه اندازه گنج و خواسته دارد و چه بسیار اسبان آراسته در زیر ران سپاهیانش است. چون سپاهیان تورانى از این سپاه لشکرشکن آگاه شدند، همه از ایرانیان بازگشتند و کمر به خونریختن بستند و در میان خود گفتند افراسیاب از ختن لشکرى آورده که زمین تاب سم ستوران آنان را ندارد و ستارگان توان شمارش آنها را و این لشکر همه خشم است و کین. خسرو با آگاهى از این سخنان، پیشتازان سپاه خویش چون گودرز کشواد، گرگین و فرهاد را فراخواند و به گودرز فرمان داد از ترکان هر کس از افراسیاب یاد کرد، زنده بر دارش کند و اگر کسى رنجى نرساند، او نیز بىرنج باشد و نیازاردش. از پردهسراى خسرو آواى تبیره برخاست و سپاهى از گنگ به فرماندهى گودرز آماده نبرد شد تا آنجا که خورشید از آن فرازجاى آرزوى دیدن نبرد یک چنین سپاهی کرد.
سپاه ایران از شهر بیرون رفته، در کوهها رده برکشید و سپاه توران نیز دو فرسنگ دورتر آماده روبارویى شد. شهریار ایران سپاه را گفت: «امشب هیچ از جاى خود مجنبید و تنها آماده باشید». سپس پیشتازان سپاه را به پیرامون دشت گسیل داشت تا از یک سوى از شبیخون دشمن سپاه را آگاه گردانند و از دیگرسوى آرایش سپاه را نگاه دارند.
یک هفته دو سپاه بىهیچ جنبشى در برابر یکدیگر رده برکشیدند و در روز هشتم پیشتازان سپاه ایران به خسرو آگاهى دادند که تورانیان به جنبش آمدهاند.
افراسیاب یاران خود را گفت که بر آن است به نبردى تناتن با خسرو بپردازد، شاید بر او پیروز گردد و شاید که مرگ او به دست نوادهاش باشد. یاران افراسیاب خواه آنان که از خویشانش بودند و خواه از بیگانگان به او گفتند اگر مىخواستى به نبرد تناتن روى آورى، پس این همه سپاه چرا گرد آوردهاى، همه سپاه چین و توران در کنار تو هستند و همه آنان آمادهاند تا خون خویش را در راه تو بر زمین ریزند. هر اندازه که از سپاه ما کشته شود، آنان را اندک شمار و تو تن خویش را خوار مشمار.
بدو گفت هر کس که فرزانه بود/ گر از خویش بود ار ز بیگانه بود
که گر شاه را جست باید نبرد/ چرا باید این لشکر و دار و برد
اگر صد شود کشته گر صد هزار/ تن خویش را خوارمایه مدار
افراسیاب اگرچه اندرز یاران خود را بشنید، سر آن نداشت که دو سپاه درهم آویزند از این روى دو تن از مردان آزموده را برگزید و آنان را نزد خسرو فرستاد با این پیام که: «تو هزار فرسنگ راه را درنوردیدهاى تا به گنگ آیى و دو سپاه را که بیش از ریگهاى بیابان هستند، چون مور و ملخ در برابر یکدیگر به ستیزه افکنى و خاک را از خون کشتگان چون دریا کنى و اگر خونهاى ریختهشده در جایى گرد مىآمد، دو لشکر در خون گم مىشدند. اگر از من گنج مىخواهى یا سپاه، اگر سرزمین مىخواهى یا تخت و کلاه، همه را به تو مىسپارم و ناپدید مىشوم. این کینجویى را بگذار و بگذر که من پدر مادر تو و از پشت فریدون هستم، از من بپذیر که سیاوش نیز بىگناه نبود و دل من از او پر از درد و تیمار بود. اکنون من سالیان شصت را نیز پشت سر گذاردهام و تاکنون به نبرد تناتن روى نیاوردهام و تو فرزند من و شاه ایران هستى و در جنگ چون شیران. آمادهام در رزمگاهى دور از دو سپاه با یکدیگر نبرد کنیم. اگر من به دست تو کشته شوم، تو با خویش و پیوند مادر خود دیگر مکوش و دست از کین بشوى و اگر تو به دست من کشته شوى، به یزدان سوگند که یک تن از سپاه تو از درد به خود نخواهد پیچید».
خسرو سخن پیامآوران را بشنید و آن پیام را با پور دستان در میان گذاشت که این تورانى بدسرشت باز هم در اندیشه نیرنگ است و ننگى نمىداند که با نبیره فریدون و پور پشنگ به نبرد روى آورد.
رستم در پاسخ گفت: «در این راه گام نگذار که ننگ است شاه به نبرد تناتن روى آورد هرچند که همنبرد تو فرزند پشنگ باشد و اینکه مىگوید با لشکریان من جنگ نکن، پس چرا یک چنین لشکرى را با خود آورده است، تو تنها به همان جنگ میان دو سپاه بیندیش».
خسرو چون سخن رستم را بشنید، پیامآوران افراسیاب را گفت: «این بداندیش مرد، هرگز به پیمان خویش پایدار نیست، چنان که با سیاوش پیش از اینها پیمان کرده بود؛ او زبانى پرفسون و دلى پرجفا دارد. اگر در اندیشه جنگ تناتن است، تهمتن و گیو آماده پیکار با اویند. اگر بر آن است که شاه با شاه به نبرد بپردازد، چرا چنین سپاهى را با خود آورده است».
فرستادگان افراسیاب بازگشتند و پیام خسرو بگزاشتند و جان افراسیاب پر از درد شد، با این حال باز هم در جنگ شتاب نورزید و چون سپاه خسرو به جنبش آمد، به ناگزیر سپاه افراسیاب نیز آماده روبارویى شد، یکى با شتاب و دیگرى با درنگ و از باریدن تیر، گفتى که از ابر ژاله باریدن گرفته است بر کلاهخودها و زرههاى سپاهیان. از بامدادان تا شبانگاهان دو سپاه خون یکدیگر بریختند و چون خورشید لعلگونه شد، هر یک به جایگاه خود بازگشت. خسرو چون به لشکرگاه خویش بازآمد، توس را گفت: «افراسیاب امروز به آرزوى خود نرسید و چهبسا امشب دست به شبیخون بزند، دورادور سپاه را کنده کنید تا راه بر سپاه توران بسته شود و هرگز آتش روشن نکنید و خروش جرس نیز به آسمان برنخیزد».
چنین گفت با توس کامروز جنگ/ نه بر آرزو کرد پور پشنگ
گمانم که امشب شبیخون کند/ ز دل درد دیرینه بیرون کند
یکى کنده فرمود کردن به راه/ بر آن سو که بُد شاه توران سپاه.