|

چهره خندانت با ما است

قدر تو دانسته نشد. یا شاید بهتر باشد بنویسیم قدر تو شناخته نشد. «از بد حادثه» به معلمی در دانشگاه دچار شدی. کاش آن بد حادثه باقی مانده بود‌ اما ... کسانی بر مسند دانشگاهی بودند که تو را دشنام دادند؛ تو را زدند.

محسن هوشمند - عضو هیئت ‌علمی دانشگاه

قدر تو دانسته نشد. یا شاید بهتر باشد بنویسیم قدر تو شناخته نشد. «از بد حادثه» به معلمی در دانشگاه دچار شدی. کاش آن بد حادثه باقی مانده بود‌ اما ... کسانی بر مسند دانشگاهی بودند که تو را دشنام دادند؛ تو را زدند. با سنگ و چوب زدند و از خانه‌ات، از دانشگاه اخراج کردند. اخراج کردند؛ چرا‌که تلاشت برگشت اندیشه به درون ایران، به دانشگاه ایران، برای ایران و در ایران بود. «چشم نگرانِ» دانشگاه و نهاد علم بودی‌ و «بحران ژرف» آن را هشدار دادی. به دنبال فتح بابی غیرسیاسی از دانشگاه بودی ولی سیاست‌زدگان تو را سیاسی نامیدند. القاب بسیار دادندت که قبایی بدوزند یا جهل خود را عیان کنند که «جهل دلیل نیست»، یا پوستینی بدوزند؛ چرا‌که خانه را بی‌یار و یاور می‌بینند و در پی امیال و اغراض پلید خود علیه ایران‌اند. نشان آن در «عدم کارایی نظام آموزشی و اداری دانشگاه» نمایان شد. سخن تو را نخواندند و پنبه در گوش کردند. سخن تو را نشنیدند و خود را به کری زدند که «گُنگ خواب‌دیده» بودی. «الزامات زمانه و برایند نیروها» را گوشزد می‌کردی، تو را ناآشنا به الزامات می‌خوانند و هر‌که را از ایران سخن بگوید برچسب الزام‌نشناسی می‌زنند. سخنت را وارون کردند که وارون‌اندیش بودند و سست‌عنصر. حتی درمانت نیز از تو دریغ شد. کمکی به تو نشد. کم نیستند آنها که مرگ‌خواهت بودند و اکنون خوشحال که رفته‌ای که مرده‌ای. حتی خبر مرگت را از پیشانی فراروی خبرگزاری برداشتند. دست تو و امثال تو از گور از گورِ سرد بیرون است و بیرون باقی خواهد ماند. آری! اما تو نمی‌میری. ‌اما ایران «تاریخ» دارد. ایران فرزندان خود را داشته و دارد. ایران فرزندی چون تو دارد. تو برای ایران، برای دانشگاهش، برای علم سیاست و نه «علوم سیاسی»، برای حقوقش، برای مردمش، برای تاریخش خوانده‌ای، استخوان خرد کرده‌ای، ارزیابی کرده‌ای،‌ جدیت و پیگیری به خرج داده‌ای، قلم رانده‌ای و سخن پراکنده‌ای. یاد داده‌ای و انجام داده‌ای که در کارها و پژوهش‌ها بازنگری و امر پژوهش عملی همیشگی و مداوم است. کارت ناتمام نیست، چون خوانندگان و ایران‌خواهان پی کارهایت، پژوهش‌هایت،‌ اندیشه‌هایت را خواهند گرفت‌ و در راه ایران و ایرانی قلم خواهند زد و عمل خواهند کرد. تو جدیت را در راه ایران مانند قائم‌‌مقام، امیرکبیر، ایرج افشار، بسیار ستارگان ایران‌زمین نوشته‌ای، آموزانده‌ای و نشان داده‌ای. اشار‌اتت، راهت، نگاهت پیش‌روی ما است. «ملاحظات تو درباره دانشگاه» آن جرعه شراب است که بر صورت زده می‌شود و خواب را از چشم خموده می‌رباید‌ که کار جدی را پیش بگیرد. تفنن و سطحی‌نگری را عیان کردی که چگونه موجب انتحال و نقض غرض شد. «دیباچه‌ات»، «تأملت درباره ایران» تفکر و تأمل ما را به خود می‌طلبد. گسست جدید و قدیمت شناخت ما را از جهان نوری دگر می‌افکند که در امور خود و دیگران دقت کنیم در کارها بنگریم. منتظر نمانیم خود را خود بشناسیم. دیگران را خود بشناسیم و عاریت چشم‌بسته از این و آن نگیریم. نقشی بگیریم و برگی در پیشبرد خود و دیگران میراث بگذاریم. رازیابی کنیم، دانشورانه پیش برویم و با اندیشه و صلاح نظر بیافرینیم و عمل کنیم. تو در بستر مرگ بودی با درد تمام از بیماری، با درد تمام از جفا و جفاهایی که بر تو رفته است. در لحظات نیاز به استراحت و آرامش‌ اما‌ درد وطن آن دردها را از یادت برد و بر آنها غلبه‌ات داد. دوباره آن قامت رسایت را برفراز که بازگویی چگونه در نیمه‌جانی و درد سرطان، چگونه میان خواب و بیداری آن ذهن روشن‌اندیشت برمی‌آورد، آنچه باید برآورد. آن‌سان روشن‌بین که مخالفت‌ یا کج‌روی این و آن موجب نشد ایران را از یاد ببری و با هر دشمن ایرانی هم‌آواز شوی. هشدارمان دادی، یادآوری کردی که «خاک نابینایی بر چشم ما ریخته شد». انذار دادی بر امثال جاه‌طلبانی که در این و آن بنگاه خبرپراکنی مشغول به کارند که برای نام یا جهان‌وطنی یا اوهام، ایران را به زیر خواهند کشید. هشدار دادی که ایران بوده و هست و مخالفت با این دولت یا آن دولت موجب نمی‌شود در مقابل هر یاوه‌ای سکوت کرد‌ اما برای ایران آرام نمی‌نشینیم. در پی تو و هر عاشق عاقل دیگر ایران در راهیم. در پی تو روانم و در حد وسع پیش می‌برم. من در وسع خود خواهم کوشید تا جان دارم تا زوال نیافته‌ام. ایران جایی است که ابوالفضل خطیبی‌ها، جواد طباطبایی‌ها و ایران‌خواهان ایستاده‌اند. «ایران را باید نگه داشت یا به نام یا به ننگ». چهره خندانت با ما است با ایران ما.