|

پرونده‌ باز کیومرث قصه‌گو

به قول امیرکبیر در فصل رگ‌زدنش در حمام فین کاشان در سریال ماندگار «سلطان صاحبقران» زنده‌یاد علی حاتمی، «مرگ حق است...». ولی در این سال‌ها شاهد مرگ زودهنگام یا تلخ و اندوهبار افراد خوش‌ذوق و تأثیرگذار زیادی بوده‌ایم که هر‌کدام به نوعی حضور پررنگی در ثبت خاطره‌های ما داشته‌اند.

پرونده‌ باز  کیومرث قصه‌گو

جواد طوسی - منتقد

 

به قول امیرکبیر در فصل رگ‌زدنش در حمام فین کاشان در سریال ماندگار «سلطان صاحبقران» زنده‌یاد علی حاتمی، «مرگ حق است...». ولی در این سال‌ها شاهد مرگ زودهنگام یا تلخ و اندوهبار افراد خوش‌ذوق و تأثیرگذار زیادی بوده‌ایم که هر‌کدام به نوعی حضور پررنگی در ثبت خاطره‌های ما داشته‌اند. این تکثر و تکرار غم‌بار در ژورنالیسم حرفه‌ای و رسانه‌ای به شکل اجتناب‌ناپذیر زمینه‌ساز فرهنگ و نگاهی مرده‌پرستانه و مرثیه‌سرایی‌های کلیشه‌ای و متظاهرانه شده است. برای اینکه خودم هم با این طیف همگام نشوم، می‌خواهم از منظری متفاوت به مرگ هنرمندی بپردازم که هویت اصیل و شمایل معصوم کودکانه‌اش برایم ارزشمند است. پس از شنیدن خبر خودکشی کیومرث پوراحمد به این فکر کردم که چه عواملی باعث می‌شود سازنده آن آثار ساده و بی‌پیرایه اولیه مانند «آلبوم تمبر»، «آوازه‌خوان»، «تار و پود» و «پلکان» در حوزه کودک و نوجوان و قسمت‌های درخشان و ماندگار «شرم»، «صبح روز بعد»، «سفرنامه شیراز» و «نان و شعر» از مجموعه «قصه‌های مجید» از آن دنیای بی‌تکلف، پاک، زلال و سرخوشانه به این حس ناامیدانه می‌رسد و مرگ برایش نقطه‌ای آرامش‌بخش می‌شود؟ چطور می‌شود فیلم‌سازی که آن تصویر سمپاتیک از «سنت» را در این مجموعه آثارش ارائه می‌دهد که نشانه عینی‌اش را در مادر صمیمی و دلبندی چون «بی‌بی» می‌بینیم و آن نگاه و احساس انسانی به جنگ را در «اتوبوس شب» دارد و ملودرام را در آن دنیای فانتزی و موزیکال «خواهران غریب» برگزار می‌کند و آن حس نوستالژیک و عاشقانه پرجذبه را در «شب یلدا» ارائه می‌دهد و یکی از شرقی‌ترین سریال‌های معمایی پلیسی را با «سرنخ» می‌سازد، در عبور از میان‌سالگی با نوع انتخابش و بازی با مرگ با مشیت الهی کنار نمی‌آید؟

سکانس پایانی زندگی کیومرث پوراحمد بار دیگر مرا به این باورپذیری رساند که مرگ دلخواه نویسنده صاحب‌سبک و گرانسنگی چون صادق هدایت در زمانه نامراد خودش، از روی شکم‌سیری نبوده است. این‌چنین خوشامدگویی به مرگ نسبتی با پوچی و استیصال و بی‌انگیزگی صرف ندارد و برای انسان ریشه‌دار و با پشتوانه در ساحَت فرهنگ و هنر که دلایل منطقی و متقن خود را برای عذاب الیم‌شدن زندگی و روزمرگی‌اش دارد، انتخابی جسورانه است. با این مرور تاریخی و مقایسه مصادیق متقدم و متأخر آن ناخودآگاه گفته رضا معروفی (عزت‌الله انتظامی) در فیلم «حُکم» مسعود کیمیایی برایم تداعی می‌شود که در رابطه عاطفی با نسل جوانی که با او بُر خورده بود (با اقتدا به صادق هدایت) می‌گوید: «آدمیزاد یه سرمایه بزرگ داره، خودکشی. نه از ترس یا دلتنگی، بهت توهین شد، طاقت نیاوردی برو سراغ سرمایه‌ات...».

 بی‌آنکه بخواهیم در این فضای پرسوء‌تفاهم دنبال «سرنخ» برویم تا به حکایتی دیگر درباره فصل آخر زندگی کیومرث پوراحمد برسیم، با این واقعیت کنار می‌آییم که او در کشاکش ناملایمات این دوران و لبریزشدن آستانه تحملش، از این سرمایه استفاده کرد و به آرامش رسید. شاید هم او در دم‌دمای مرگش این ادامه کلام امیرکبیر در همان فصل یادشده را با خود زمزمه می‌کرد: «اما شوق از میان شما رفتن مرگ را آسان می‌کند». یاد و خاطره‌اش برای ما که سرپناه‌مان در اوج بی‌پناهی تصاویر رتوش‌نشده، خاطره‌ها و نقش‌مایه‌های عاشقانه و از دل برآمده است، زنده و جاودان.