تسلط کیانوش عیاری بر ساختار فیلمهایش شگفتانگیز است
برای مرور کارنامه کیانوش عیاری باید به سالهایی برگردیم که او از استعدادهای کشفشده در سینمای آزاد پیش از انقلاب بود. سینمای آزادی که به مدد سیاستهای درست تلویزیون در آن زمان این امکان را پیدا کرد که تجهیزات فیلمسازی و بودجه در اختیار جوانان با استعدادی از نقاط مختلف ایران قرار دهد و این افراد بتوانند استعدادهای خودشان را در فیلمسازی با آموزههایی که فرا گرفته بودند به عمل تبدیل کنند.
یاشار نورایی-منتقد: برای مرور کارنامه کیانوش عیاری باید به سالهایی برگردیم که او از استعدادهای کشفشده در سینمای آزاد پیش از انقلاب بود. سینمای آزادی که به مدد سیاستهای درست تلویزیون در آن زمان این امکان را پیدا کرد که تجهیزات فیلمسازی و بودجه در اختیار جوانان با استعدادی از نقاط مختلف ایران قرار دهد و این افراد بتوانند استعدادهای خودشان را در فیلمسازی با آموزههایی که فرا گرفته بودند به عمل تبدیل کنند. بسیاری از سینماگرانی که بعد از انقلاب فعالیت کردند و فیلمهای خوبی هم ساختند مثل محمدعلی سجادی یا مجید قاریزاده و... از سینمای آزاد آمدند. اما همان زمان هم افرادی که در سینمای آزاد فعال یا پیگیر آثار سینمای آزاد بودند، از کیانوش عیاری به عنوان یک استعداد نام میبردند. عیاری این فرصت را داشت که با توجه به اینکه در اقلیم جنوب ایران زاده و بزرگ شده، بتواند با آن تیزبینی خاص خودش یکسری از خصوصیات فرهنگی متعلق به آن اقلیم را به حافظه بسپارد و هروقت فرصتی پیدا شد، این خصوصیات فرهنگی و اقلیمی را با مسائل عمومیتر فرهنگی یعنی روابط بین انسانها عجین کند و فیلمهای خوبی بسازد. حتی در زمینه ساخت مستند هم به نظرم کیانوش عیاری با هوشمندی و تواناییای که داشته و دارد، یکی از مهمترین مستندهای تاریخ معاصر ایران را ساخت. «تازهنفسها» بدون شک یکی از یگانهترین مستندهای تاریخ سینمای ماست. او در اولین تابستان تهران سال 1358، درست پس از پیروزی انقلاب، دوربینش را برداشت و در تهران قدم زد و تصاویری ثبت کرد که اگر این تصاویر توسط او ثبت نشده بود، فکر میکنم از حافظه تاریخی ما حذف میشد و یادآوری آن اگر نگوییم ناممکن، بسیار دشوار بود.
عیاری پس از انقلاب هم با فیلمهای خوبش مثل «تنوره دیو» یا «شبح کژدم» به سمتی رفت که بر آن سینمای متعالی که مورد نظر سیاستگذاران هم بود، مهر تأیید زد. هرچند باید به این نکته هم اشاره کرد که تغییر ذائقه عامه مردم کار سختی بود. این تغییر بهخصوص برای تماشاچی معمولی کار چندان سادهای نبود. البته معتقدم به غیر از فیلمهایی که مشخصا در اقلیمهایی خارج از مرکز میگذرند مثل «تنوره دیو». یا «آنسوی آتش» کیانوش عیاری در فیلمهایی که در تهران ساخت، همیشه نیمنگاهی به روایتگری داشته است که فقط خاصپسند هم نباشد بلکه عامه مردم هم بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند. علاوه بر اینکه فکر میکنم چیزهایی در دل این سینما بوده که همیشه عیاری را به خودش جلب کرده است. نکتههایی که به ظاهر بیاهمیت هستند، ولی عیاری همیشه از آنها بهعنوان جلا یا شاخ و برگدهنده روایت اصلی استفاده کرده است؛ مثل حضور آدمهای حاشیهای یا مشخصا وقتی به سینما میرسد، حضور سیاهی لشکرها در فیلمهایش کاملا مشهود است. همانطورکه از حسن رضایی در «شبح کژدم» استفاده کرد و بازیگری را که سالها نقش مکمل و سیاهی لشکر بود، در نقش مرکزی نشاند. عیاری یک نوع ارادتی به سیاهی لشکرهای سینما داشت و آن سینمای عامهپسند را که همیشه توسط افراد نخبه مورد تکفیر قرار گرفته بود، نوع دیگری ارائه داد. او با حضور سیاهی لشکرها در فیلمهایش ثابت کرد آنها پتانسیل یا قابلیتهایی دارند که میتوان از آنها استفاده کرد و لزوما نباید حضورشان به ابتذال بینجامد. به نظرم این ابتکار و نوآوری خوبی از سوی عیاری بود و ماحصلش هم درخشان شد.
نکته دیگه که درمورد قدرت کارگردانی کیانوش عیاری میتوان گفت این است که به نظرم تسلط او بر ساختار فیلمهایش شگفتانگیز است. در فیلمهای کیانوش عیاری برخلاف موجی از فیلمها که سعی میکنند با متورمکردن اثر از انواع برشها، زاویههای عجیب و غریب، شلوغی و یکجور غریبنمایی، برای خودشان اعتیار کسب کنند، عیاری همواره یک سبک ساده و کلاسیک را در فیلمهایش رعایت کرده و در میزانسنها و کمپوزیسیون فیلمهایش قدرت کارگردانی مشهود است. بهخصوص اینکه این سبک از کارگردانی، هم به کار فیلمهایی میآید که لوکیشنهاش محدود دارد و هم فیلمهایی که در آنها تعدد جمعیت را داریم؛ برای مثال «آنسوی آتش» را اگر با «روز باشکوه» مقایسه کنید، به ظاهر دو فیلم متفاوت به لحاظ لحن و تعدد شخصیت و استفاده از محیط به نظر میرسند. ولی در هر دو اثر، عیاری بهعنوان یک کارگردان کاربلد خیلی خوب توانسته تمامی عناصر را کنار هم بچیند. اگر قابهای «آنسوی آتش» را با «روز باشکوه» مقایسه کنید، در «آنسوی آتش» خود محیط عملا تبدیل به یک شخصیت میشود. ولی چون در «روز باشکوه» اهالی یک شهر درگیر مراسمی شدند، میبینیم که تعدد جمعیت هم بهشدت کنترل شده است. با اینکه در این فیلم تعداد زیادی بازیگر داریم، بازی بد از بازیگران و شلوغی نمیبینید. حتی فرعیترین بازیگران هم از تسلط قاب در حضور شخصیت خارج نمیشوند و نافرمانی نمیکنند.
همه این موارد نشان میدهد که تا چه اندازه کیانوش عیاری بهعنوان کارگردان در آثارش به جزئیات مسلط است. به این معنی که فیلمساختن برای او صرفا این نیست که به خواستهها و نیازهای خودش پاسخ دهد بلکه دقیقا همیشه به سمت یک نوع کمالگرایی و سینمای مطلوب حرکت میکند. به نظر من این سینمای مطلوب حد میانه سینمای نخبهپسند و عامهپسند ایران است که عناصری از هر دو را دارد و درعینحال تلاش میکند یک مفهوم کلی فرهنگی را به مخاطب ارائه دهد. اگر به کارنامه عیاری نگاه کنیم و فقط فیلمهای سینمایی او را مرور کنیم، از همان فیلم اولش «تنوره دیو» که قصهاش در قبل از انقلاب روایت میشود، بحرانهای جاری در این فیلم را هم بین افراد و هم محیطی که در آن زندگی میکنند میبینیم. در این فیلم مسئله بیآبی، تسلط بر آب و چاه، تغییر و تحول سنت، رفتن به سمت یک نوع مدرنیتهای را که میتوان گفت عملا همهچیز را قبضه میکند، میبینیم. حتی انسانیت و حضور انسانی را از محیط حذف میکند. یا در«شبح کژدم» فردی که شیفته سینماست به این دلیل که امکان فیلمسازی پیدا کند، سعی دارد با اجراکردن طرحی که در ذهن داشته بتواند در واقعیت فیلم خودش را بسازد. ولی عملا میبینیم همهچیز به یک فاجعه ختم میشود. یا در «آن سوی آتش» تمام بحرانهای اجتماعی و سیاسی ریشه در اختلافات افرادی دارد که حتی ممکن است اعضای یک خانواده باشند، ولی به لحاظ طبع و ذات با هم بسیار متفاوت هستند و حتی درباره مسائل مالی همیشه با هم درگیر هستند و نمیتوانند به توافق برسند یا نگاه اجتماعی کیانوش عیاری به جنگ و جنگزدهها در «آبادنیها» مثالزدنی است. فیلمی که ادای دینی است به «دزد و دوچرخه» ویتوریو دسیکا که فیلم را بهخوبی بومی کرده و به نظر من یکی از برگردانهای درخشان سینمای ما در کنار فیلم «ناخدا خورشید» ناصر تقوایی است. این فیلم به یقین یک نوع از بومیسازی مثالزدنی است که چطور یک ایده یا طرحی را که متعلق به یک فرهنگ دیگر است، میتوانیم در شرایط معاصر کشورمان پیاده کنیم و بهخوبی با ایده مرکزی یعنی غریب و جداافتادگی آدمها در محیط، یک فیلم تازه بسازیم که در عین اینکه کاملا ایرانی است، گویای آن ایده یا درونمایه اصلی فیلم مبدأ هم هست.
به نظر من این سیر فرهنگی در آثار کیانوش عیاری عملا فیلمهای او را به آثاری بدل میکند که در سینما خیلی کم وجود داشته و دارد. این ویژگی برای من به این معنی است که فیلمها در عین اینکه به عنوان یک اثر هنری شناخته میشوند، سرگرمکننده هم هستند و البته طبع مخاطب را تحت تأثیر قرار میدهد و به فکر وادار میکند. مقصودم این است که به مخاطب نوع بهترزیستن را آموزش میدهد. به همین دلیل در فیلمهای شاخصی مثل «بودن یا نبودن» یا حتی «سفره ایرانی» این نگاه کیانوش عیاری کاملا عیان است که به دنبال بیانکردن مشکلات جامعه ایرانی است. اینکه دچار چه عقبماندگیهایی هستیم و چگونه انسانها میتوانند با عبور از این مشکلات و عقبماندگیها و تعامل با یکدیگر به یک فضا و جامعه بهتر برسند. فقط کافی است یک بار«سفره ایرانی» را در ذهن مرور کنیم. قصه اسکناسی جعلی که مدام دست به دست میشود، در عین اینکه تنوع قومی ایران را در این اثر میبینم و این اسکناس در کل ایران میچرخد ولی درنهایت برخلاف اینکه اکثر اقوام سعی میکنند به نوعی اسکناس را به فرد دیگری قالب کنند و از شر این اسکناس جعلی خلاص شوند، در انتهای فیلم این نسل جوان است که دنبال صاحب اسکانس میگردد که به او بگوید این اسکناس جعلی است. نسلی که شریف و تأثیرگذار است.
درنهایت آخرین فیلم به نمایش درآمده کیانوش عیاری «خانه پدری» که به نظرم یکی از درخشانترین فیلمهای اوست، عیاری نشان میدهد چیزی که به عنوان تاریخ این سرزمین میشناسیم با تمام ویژگیهایش میتواند گویای این موضوع باشد که تعصب و سنتزدگی غیرانسانی بالاخره باید زمانی تمام شود و این تمامشدن با تحولات فرهنگی و اجتماعی صورت میگیرد. به این معنی که انسانها پیشرفت میکنند و متمدنتر میشوند و تعاملشان با یکدیگر بیشتر میشود. با تنوعی که در اطراف و نگرشهایشان وجود دارد اما یکرنگتر میشوند. کیانوش عیاری در سریالسازی هم شاهکار کرد. اگر سه، چهار سریال مطرح در 40 سال گذشته مثال بزنیم، قطعا در کنار سریال «هزار دستان» و «روزی روزگاری» سریال« روزگار قریب» او یکی از بهترین سریالهاست. چرایی آن به نگاه درخشان عیاری برمیگردد. دقت نظر و اصالت تاریخی که عیاری در اجرای این سریال رعایت کرد بینظیر است. او از یکسری از وقایع مهم و بحرانهای تاریخی مهم صحبت کرد و ما این حوادث را فقط از روی تأثیری که روی آدمهای اصلی سریال میگذارد میبینیم و نیازی نیست آن وقایع بهطور کامل بازسازی شوند. یعنی کمینهگرایی یا مینیمالیستی که عیاری همیشه در آثارش داشته، در این سریال به اوج میرسد. در عین اینکه سریال ایدهای زیبا و بسیار خاص دارد. فیلم سرگذشت «دکتر قریب» پدر علم پزشکی کودکان در ایران را روایت میکند ولی درعینحال در مورد انسانی حرف میزند که در قرن بیستم ایران یعنی از 1300 به بعد بهعنوان یک چشم بینا اطرافش را مشاهده میکند. متوجه میشود جامعه به لحاظ فرهنگی چقدر بیمار است و تلاشش نه فقط برای درمانکردن جسم کودکان نسل آینده این سرزمین، بلکه برای درمانکردن بیماریهای فرهنگی این ملک هم هست. به همین دلیل ارزشی که کارهای کیانوش عیاری حداقل برای من دارد و همیشه از دیدن تمامی فیلمهایش لذت میبرم، این است که ابتدا به نظرم اعتمادی است که به خودش بهعنوان یک خالق دارد. نکته دیگر تسلطی است که بر اجرای کارهایش دارد و نکته سوم فکر و اندیشهای است که در تمامی آثارش موج میزند و به نظرم بهشدت مترقی است. با دیدن آثار او میتوان به این مفاهیم رسید که زیست یک سرزمین یا تنوع قومی و ویژگیهای بسیار خاص خودش ممکن است، در عین اینکه نقصانهای ما را در گذر تاریخ عیان میکند و پیشنهاد میدهد گه اگر رفتارمان را اصلاح کنیم چقدر همهچیز بهتر میشود و باید امیدوار به بهبودی بود.
زادروز کیانوش عیاری بزرگ را تبریک میگویم و امیدوارم بهعنوان یک کارگردان شاخص در تاریخ سینمای معاصر ما همیشه سرحال باشد و برخلاف حداقل 10ساله گذشته که جسته و گریخته امکان فیلمسازی پیدا کرده است، فیلمهای آیندهاش را سریعتر و با امکانات بهتر و تسلط بیشتر در تولید به ثمر برساند. از یاد نبریم که هنوز یکی از فیلمهای او «کاناپه» نمایش داده نشده و با توجه به شرایط اجتماعی و سیاسی که در آن به سر میبریم، احتمال میرود امکان نمایش عمومی آن بازهم به تعویق بیفتد. همچنان که سریال «87 متر» هم هنوز نمایش داده نشده است و معلوم نیست در نوسان سیاستهای حاکم بر صداوسیما این سریال هم چه زمانی امکان پخش پیدا کند و تجربه اخیر او هم فیلمی کمدی است که درحال آمادهشدن است و امیدوارم فیلم امکان نمایش زودهنگام در سینماها را پیدا کند و بتواند با مخاطبانش و بینندههای پیگیر آثار عیاری ارتباط خوبی برقرار کند.