پاسخ موحد به زندگی
جهان طرح ناتمامی است، مگر با ما تمام شود. جهان ایرانی، همواره کاستیها و ناراستیهایی داشت و مدام، موقوف به ویرایش بود. فردوسی و بیهقی و خیام و بیرونی و مولوی و حافظ و بقیه همه دقیقا از زیر آوار عالم ایرانی که بر سرشان میریخت، برخاستند، دستی بر سر و روی غبارگرفته و زخمدیده خویش کشیدند و برای پاسخ به نارضایتیهای هستیشناسی و تاریخی خود، جهانهایی موازی آفریدند، جهانهایی فراخ با صور خیال و عوالم معانی خویش ساختند و با معرفت و دانش و هنر و زیبایی و بدایع و مواجید حیات ایرانی. در این عالمهای موازی سکنی گزیدند تا پناه و مأوایی تمدنی و حافظهای فرهنگی برای نسلهای بعدی باشند. طرح بزرگ ایرانی پیوسته با حاصل جمعِ انباشتیِ پروژههای عاملان انسانی ما رقم میخورد.
جهان طرح ناتمامی است، مگر با ما تمام شود. جهان ایرانی، همواره کاستیها و ناراستیهایی داشت و مدام، موقوف به ویرایش بود. فردوسی و بیهقی و خیام و بیرونی و مولوی و حافظ و بقیه همه دقیقا از زیر آوار عالم ایرانی که بر سرشان میریخت، برخاستند، دستی بر سر و روی غبارگرفته و زخمدیده خویش کشیدند و برای پاسخ به نارضایتیهای هستیشناسی و تاریخی خود، جهانهایی موازی آفریدند، جهانهایی فراخ با صور خیال و عوالم معانی خویش ساختند و با معرفت و دانش و هنر و زیبایی و بدایع و مواجید حیات ایرانی. در این عالمهای موازی سکنی گزیدند تا پناه و مأوایی تمدنی و حافظهای فرهنگی برای نسلهای بعدی باشند. طرح بزرگ ایرانی پیوسته با حاصل جمعِ انباشتیِ پروژههای عاملان انسانی ما رقم میخورد.
استاد محمدعلی موحد گواه دیگر بر این شد؛ دانشآموز دوره پهلوی اول در تبریز و آنگاه جوانی پیجو که همراه با شور جنبش ملی وارد بخش حقوقی و فرهنگی حوزه نفت شد. خیلی زود ورق برگشت و با سقوط دولت ملی، فضای سرخوردگی مثل همیشه گریبان جامعهای را گرفت که مطابق معمول، همزمان با ساختهشدنش، صدای فروریختن نیز برمیخاست. اینجا بود که بسیاری به گذران روزمرگی یا کافهنشینی و حل جدول پناه بردند، کنشگرانی که همواره انتظار داشتند در میدانهایی مهیا بازی بکنند سرخورده شدند و از پای افتادند؛ اما محمدعلی30ساله ایستاد تا جهان را به قدر همت خود معنا کند و پاسخی به بودن خویش بدهد. در جای دیگر توضیح دادهام که چگونه مؤثرترین نخبگان مولد فکر و فرهنگ و دانش و هنر در ایرانِ دهههای بعدی تا به امروز، نوعا از میان جوانان دوره یأس و انفعال در بعد از مرداد 32 و دوره سرکوب شدید برخاستند و این یعنی پیدایی زندگی از مرگ.
دو اکتشاف موحد از هزارتوی نیمههای گمشده تاریخ و تبار تمدنی، یکی کشف تجربهای درازدامن و یگانه در آفاق بود (ابنبطوطه) و دیگری کشف مجدد تجربهای ژرف و فاخر در انفس (شمس). این کاری سهل نبود، به سالها تحقیق و تتبع و سفر و دود چراغ نیاز داشت و فعالیتی شخصی به معنای اسپینوزاییِ کلمه برای فهم نفس خویش و توسعه شخصی و معنابخشیدن به حیات. موحد یک ترجمه و یک تألیف درخشان در ابنبطوطه کرد و بیش از ده اثر فاخر به صورت تحقیق و تألیف و ترجمه و تصحیح و تعلیق در شمس و مولوی.
آن منبع هیجانی که فروزانفر و همایی و معین و نفیسی و یاسمی و مینوی و سیاح و خانلری را به کار وامیداشت، شوری نیز در سر موحد انداخت، جریانی از ذخیره هیجانی از پشت دیوار وجودش جاری شد و او را به تحقیق و تتبع شبانهروزی گسیل داشت. اینچنین، موحد سنخی از «کنشگران مرزی» شد که میان جایگاههای دولتی و شوراهای رسمی عالی با ساحت وسیع فرهنگ و جامعه و آفاق معرفتی در تردد بود؛ در پشت زبان فنی و تخصصی خویش پنهان نشد و محدوده کار سازمانیاش او را از حضور فعال و مؤثر در زیست جهان بزرگتر بیرون بازنداشت.
بنا به روایت خود موحد بهوضوح میبینیم چگونه در روزگار یأس و سرخوردگی «عالم سیاسیِ» زمانهاش، او با سلوک در دیگر عوالم تمدنی (مثل عالم فرهنگ، فکر، معنا، معرفت، دانش و...) شور و شوق کار و کوشش و خلاقیت را در خود شعلهور ساخت و این یعنی «جنگلی هستی تو ای انسان...». توضیح میدهد که چگونه در دوران خلع ید در آبادان، در یک دکان کهنهفروشی نسخهای از مختصر بیلونی و گزیدهای از رحله ابنبطوطه را پیدا میکند، کتاب، او را بر سر شوق میآورد به جستوجوی متن کامل میرود و روزهای تلخ و نومیدی را با ترجمه سفرنامه معنا میدهد.
تمایز موحد در پاسخ او به زندگی و درکی است که از فرصت بودن به جای نبودن داشت. همین او را به کار وادشته است. تندباد روزگار و ابتری چراغ زندگی را به نیکی دریافت و مدام از قابلیتهای پنهان خویش شعله روشنایی دیگری گیرانْد و مشتعل ساخت. برنامه پژوهشی که موحد در پیش گرفت، حاوی معناست و در زیر سویههایی از این معناداری بهاختصار بیان میشود.
الف. چرا ابن بطوطه؟! انتخاب سفرنامهاش برای تحقیق و ترجمه، حکایت حالِ یک خودآگاهی دراماتیک، دردناک و حسرتبار تمدنی در زمانه و نسل موحد بود؛ در فاصله افول تمدنی خسته در جانب شرقی از یک سو، و آغاز تمدنی تیز و چابک از جانب غربی در سوی دیگر، این رحله نشانی است تا ما را به یاد ذخایر عظیم تمدنی و مجموعه بزرگی از نهادهای اجتماعی مانند زبان و مدرسه و خانقاه و دولت و بازارها و صنوف و حرفهها بیندازد که چرا و چگونه فرسودند و بیفروغ یا حتی خاموش شدند. برای همین است که موحد از اینکه در سفرنامهای عربی متعلق به چند سال پیش، خلیج فارس همچنان خلیج فارس است، از اینکه زبان ایرانی در چین و هندوستان به کار میرود، خرسند است و بقیه قضایا.
محمدبن بطوطه «کنشگری مرزی» از مراکش بود. پایی در دیوان دولت مرین و روحی پرتکاپو در سه دهه سفرهای طولانی در غرب تا شرق عالم که گاه به بیش از صد هزار کیلومتر برآورد میشود و با وسایل آن روزی بسیار به دشواری صورت میگرفت؛ مثلا بین هویزه تا بصره چهار روز طول کشیده است: از خاورمیانه، آفریقا: مصر و دیگر کشورهای گروه منا تا آسیای میانه؛ از خلیج فارس و ایران و بلخ و بخارا و سمرقند و نیشاپور تا هند و چین؛ از کریمه و ترکیه تا بلغارستان و اروپای شرقی. به ایران چند بار آمده است و شهرهای زیاد از خوزستان: تستر (شوشتر)، عبادان (آبادان)، ماجول (معشور/ماهشهر)، دسبول (دزفول) و فارس: شیراز، آذربایجان: تبریز، مراغه و اصبهان (اصفهان)، اللور (لرستان)، و خراسان: هرات، مشهد، نیشاپور، طوس، بسطام. «عبادان قریه بزرگی است. ... عابدی هست که ماهی یک بار لب دریا میرود و قوت یکماهه صید میکند و تنها زندگی میکند» (ابن بطوطه، 1397: 1/ 233)؛ «ماجول شهری بر کنار خوری منشعب از دریای فارس. بازار بزرگی در آن هست که از بزرگترین بازارهاست (همان: 234)؛ تستر شهری بزرگ، زیبا، خرم با پالیزهای نیکو و باغهای عالی، بازارهای معتبر، ...گرداگرد تستر آب بسیار، کشتیهای کوچک در آن، مصفا، دروازه آن دزبول، در دو طرف رودخانه باغها و دولابها، میوه فراوان، خیرات و برکات بسیار و بازارها بیمانند، ... در تستر در مدرسه شرفالدین مردی با مکارم اخلاق و فضایل بسیار... سخن میگوید حاضران سؤالات خود را در کاغذ مینویسند، آن کاغذها جمع آوری میشود و یکایک پاسخ داده میشود (همان: 237 به بعد). «به شهر تبریز وارد شدیم و به بازار بزرگی که بازار غازان نامیده میشد رسیدیم وآن از بهترین بازارهایی بود که من در همه شهرهای دنیا دیدهام. هریک از اصناف پیشهوران در این بازار محل مخصوصی دارند و من به بازار جوهریان که رفتم ... جواهرات به زنان ترک نشان میدادند. این زنان در خرید جواهر بر هم سبقت میجستند و زیاد میخریدند» (ابن بطوطه، 1397، 1: 184)
به آیینهای عیاری و برادران جوانمرد (اخیَتُ الفتیان) میرسد: «در غریبنوازی و اطعام و برآوردن حوائج مردم و دستگیری از مظلومان... بینظیرند (ابن بطوطه، 1397، 2: 315). در چین شعر سعدی خوانده میشود و ابنبطوطه آن را گزارش میدهد: «تا دل بمحنت (به مهرت) دادیم (دادهام)، در بحر فکر افتادیم (افتادهام)». در نظام اداری چین، سمت «کاتب السرّ» (دبیر خلوت) هست و واژههایی به کار میرود پارسی: «البصوانان: پاسبانان» و «الاصباهیه: سپاهیان». در آنجا دروازهای با نام «کشتیرانان» هست. در دستگاه دولت هند تالار «هزار ستون» هست و در ورودی آن جرس تظلم برای دادخواهی ستمدیدگان. در آنجا غریبان را اعزّه مینامند و سیاست دولتشان جلب مسافران خارجی. از ابنبطوطه نهتنها استقبال میکنند؛ بلکه سمَت هم میدهند (ابن بطوطه، 1397؛ موحد 1399).
وقتی ابنبطوطه داستان سفرش را با جزئیات به همکاران دیوانی خویش در مراکش میگوید باور نمیدارند و استبعاد میکنند. اگر نبود هوشمندان معدودی، دستور انشای این سفرنامه در حکومت صادر نمیشد. کسانی مانند فارِس وزیر که حتی به ابنخلدون که آن زمان دبیر جوانی در آن دستگاه بود ارزش گزارش ابنبطوطه را تأکید کرد و همین نیز سبب شد ابنخلدون از دادههای ابنبطوطه در تحقیقات مهم بعدی خود بهره گرفت.
ب. و چرا شمس و مولانا؟ چون نسلی تازه در فراسوی قشور فقه و شریعت، به جریانی زلال از معانی در اعماق یک فرهنگ نیاز داشت؛ در آن روزِ جهان مدرنِ خسته از دو جنگ خانمانسوز و دلزده از ماشینیسم و قفس بوروکراسی و درهمشکستن یکپارچگی حیات ذهن در شهرها و همینطور در امروزه روزِ جهان پسامدرن که همچنان با مشکل ذهن بیخانمان دست به گریبان است و گرفتار انواع هژمونهای جهانی از یک سو و ایدئولوژیهای ستیزهجویی و خشونتورزی از سوی دیگر، آثار ویرانگر تکنولوژی، فجایع زیستبومی، جامعه خطر و بحرانهای اگزیستانسیل و بقیه مصائب. موحد با پرداختن متتبعانه به میراث شمس و مولوی، در عداد محققانی شد نظیر نیکلسون، شیمل، ادوارد وینیفیلد، آرتور آربری، فرانکلین لوئیس، ویلیام چیتیک، یوهان کریستوف بورگل، فروزانفر و زرینکوب.
دنیای پیشروی موحد به تعبیر بوبر، دنیای کسوف حق و اختفای معانی عمیق بود. (Buber1999)، دنیایی که گاه و بیگاه از نوعی نسیان جمعی نسبت به خاطرات عتیق مضطرب میشود و احساس نیازی پنهان در او هست که از فکر تفرقه بازآید و مجموع بشود. گویا «اسطوره پیشرفت» برای توضیح جریان زندگی ما کفایت نمیکند، احساس میکنیم جای چیزی در اینجا خالی است و عقل ابزاری واجد همه آگاهیهای مورد نیاز بشریت نیست. شمس و مولانا نمونه برجستهای از خاطرات عتیق ماست که در آن عنصری از بداعت و تمایز نیز احساس میشود: «نوبت کهنهفروشان درگذشت، نوفروشانیم و این بازار ماست» (دیوان شمس، غزل 1132 و 424).
شمس حتی با انواع مخالفتها و طردها و آزارها در جرگه مریدان مولوی نیز مواجه شد. یکی، دو بار از سر استیصال و به قهر، آنها را و قونیه را ترک گفت و مهاجرت کرد و عاقبت نیز در غربت و عسرت درگذشت. شمس با آلودگیهای مرسوم خانقاهی مثل دروغ و دغل و مصرف حشیش و سوءرفتارهای جنسی و غلامبارگی در میان دراویش (موحد، 1387: 103-138) درمیافتاد و این افزون بر شطحیات او بود که «در خانقاه طاقت من ندارند، در مدرسه از بحث من دیوانه شوند» (شمس، 1385: 737). شمس از عوامزدگی مستولی بر فضای غالب نخبگان سر برمیتافت «مرا در این عالم با این عوام هیچ کاری نیست. برای ایشان نیامدهام» (شمس، 1385: 82).
در شمس، امید و اطمینان و مسرت باطنی هست و شادیای هست که از درون میجوشد: «در اندرون من بشارتی هست... ما را آن گشاد اندرون میبیاید» (شمس، 1385: 610). حسوحال شور و شادی درونی است که از او وجد و سماع برمیخیزد و از شالودههای فتوایی عبور میکند. موسیقی بر او مثل وحی ناطق میبارد و نوای چنگ، قرآن فارسی میشود. اینچنین، شمس سجادهنشین باوقاری را بازیچه کودکان کوی میکند: «در دست همیشه مصحفم بود، وز عشق گرفتهام چغانه؛ اندر دهنی که بود تسبیح، شعر است و دوبیتی و ترانه» (دیوان شمس، غزل 2351).
در شمس پارههایی از نقدهای دینداری و مسلمانی است و معنای انساندوستی و صلح است: «آخر سنگپرست را بد میگویی که روی سوی سنگی یا دیواری نقشین کرده است تو هم رو به دیواری میکنی. پس این رمزی است که گفته است محمد علیهالسلام، تو فهم نمیکنی. چون این کعبه را از میان برداری، سجده ایشان به سوی دل همدیگر باشد، سجده آن بر دل این، سجده این بر دل آن» (شمس، 1385: 100-101) 1. گویا اینها همه ازجمله آن معانی کمیاب بود که موحد میخواست در گوش جان یک نسل نجوا بکند و همین احساس بود که او را از مباحث فنی حقوقی در شرکت نفت به باغ سبز عشق کشید (موحد، 1387).
1. برای تفصیل بنگرید به : فراستخواه، 1394.
مآخذ
- ابن بطوطه، محمد (1397). سفرنامه. محمدعلی موحد. تهران: کارنامه.
- شمسالدین محمدتبریزی (1385). مقالات شمستبریزی. تصحیح و تعلیق محمدعلی موحد. تهران: خوارزمی.
- فراستخواه، مقصود (1394).کسوف شمس؛ تأمل در پارادوکسهای نسبت انسان امروزی با متون کهن عرفانی. کنفرانس بینالمللی شمستبریزی، خوی، مهرماه 1394
- موحد، محمدعلی(1399). ابن بطوطه. تهران: نی
- موحد، محمدعلی(1387). باغ سبز عشق. تهران: کارنامه.
- Buber,M.(1999).Eclips of God. Us: Greenwood Press.