|

نخستین جلسه دادگاه رسیدگی به پرونده «نیلوفر حامدی» به صورت غیرعلنی برگزار شد

محاکمه در دویست‌و‌پنجاه‌ویکمین روز

«شما برای اون خانم روزنامه‌نگار اومدید؟»؛ از حوالی هشت صبح که در کوچه سلیمی و کنار درِ پارکینگ دادگاه انقلاب منتظر رسیدن ون معروف زندان اوین بودیم، چند بار به این پرسش پاسخ دادیم. از رهگذران تا دانشجویان دانشکده نقشه‌برداری و حتی خانواده یک سارق که برای دادگاه فرزندشان آمده بودند، همه این سؤال را جسته‌و‌گریخته از جماعتی که یک جا گوشه خیابان ایستاده بودند، می‌پرسیدند. در پایان روز خانواده آن سارق توانسته بودند دم در پارکینگ دادگاه انقلاب فرزندشان را دقایقی در آغوش بگیرند، ولی سهم ما از یک نیم‌روز ایستادن زیر تیغ آفتاب، تنها دست تکان‌دادن کوتاهی از پشت شیشه دودی سمندی بود که دوست و همکار ما را با خود پشت میله‌های زندان اوین می‌برد.

محاکمه در دویست‌و‌پنجاه‌ویکمین روز
سامان موحدی‌راد دبیر آنلاین شرق

سامان موحدی راد: «شما برای اون خانم روزنامه‌نگار اومدید؟»؛ از حوالی هشت صبح که در کوچه سلیمی و کنار درِ پارکینگ دادگاه انقلاب منتظر رسیدن ون معروف زندان اوین بودیم، چند بار به این پرسش پاسخ دادیم. از رهگذران تا دانشجویان دانشکده نقشه‌برداری و حتی خانواده یک سارق که برای دادگاه فرزندشان آمده بودند، همه این سؤال را جسته‌و‌گریخته از جماعتی که یک جا گوشه خیابان ایستاده بودند، می‌پرسیدند. در پایان روز خانواده آن سارق توانسته بودند دم در پارکینگ دادگاه انقلاب فرزندشان را دقایقی در آغوش بگیرند، ولی سهم ما از یک نیم‌روز ایستادن زیر تیغ آفتاب، تنها دست تکان‌دادن کوتاهی از پشت شیشه دودی سمندی بود که دوست و همکار ما را با خود پشت میله‌های زندان اوین می‌برد.

نیلوفر حامدی، خبرنگار اجتماعی روزنامه شرق، در نهمین ماه بازداشت موقتش به دادگاه فراخوانده شده بود تا از خود دفاع کند. او روز گذشته در شعبه 15 دادگاه انقلاب به ریاست قاضی ابوالقاسم صلواتی محاکمه شد؛ در‌حالی‌که خانواده‌اش و رسانه‌ها در دادگاه حضور نداشتند و جلسه به صورت غیرعلنی برگزار می‌شد. تعداد زیادی از دوستان، همکاران و کنشگران سیاسی و مدنی روز گذشته مقابل دادگاه گرد‌ هم آمده بودند تا همبستگی‌شان را با روزنامه‌نگاری که پرونده‌اش با ابهامات حقوقی همراه است، اعلام کنند. اگرچه همه به رسم همیشگی مقابل دری که خودروها از آن عبور و مرور می‌کنند ایستاده بودند تا یک لحظه کوتاه اعلام همراهی دست بدهد، اما ون سبز اوین هیچ‌گاه از آن در رد نشد و تنها ساعاتی پس از این انتظارها بود که خبر رسید نیلوفر حامدی احتمالا از در دیگری به دادگاه رفته و در جلسه رسیدگی حاضر شده است. احتمالا دادگاه روز قبل «الهه محمدی» و تجمع در مقابل دادگاه موجب شده بود تا برای دادگاه نیلوفر حامدی چنین تصمیمی بگیرند. اما همه آنهایی که نیلوفر حامدی را می‌شناسند، مثل او به‌راحتی از پا نمی‌نشینند. این‌چنین بود که جماعت 50‌نفره مقابل دادگاه انقلاب، همچون کوچ‌روهای ایرانی در طول خیابان سلیمی در رفت‌و‌آمد بود و زیر تذکرهای نگهبان‌ها و درخواست سیگار یا تماس‌های زندانیانی که با مینی‌بوس به دادگاه می‌آمدند، آفتاب داغ تهران را تحمل می‌کرد تا خبری از نیلوفر یا دادگاهش برسد. در نهایت با اذان ظهر بود که خبر دادند مادر نیلوفر حامدی می‌تواند به دیدارش برود. این یعنی دادگاه پایان یافته بود و حالا باید منتظر دیدار وکیل، مادر و احتمالا خود نیلوفر باشیم. در نهایت وکیل و مادر نیلوفر از ساختمان دادگاه بیرون آمدند و دقایقی بعد سایه ای از دختری مصمم در یک سمند با شیشه‌های دودی از مقابل ما گذشت و دستی برایمان تکان داد. ما مثل تماشاگران فوتبالی که تیم محبوب‌شان در دقیقه 90 گل زده باشد، در خیابان معلم به هوا پریدیم و فریاد زدیم: نیلوفر.

جزئیاتی از اولین دادگاه نیلوفر حامدی

ساعاتی بعد از برگزاری جلسه دادگاه، روایت‌هایی از آن در رسانه‌ها منتشر شد. محمدحسین آجورلو، همسر نیلوفر حامدی، در اولین واکنش بعد از برگزاری دادگاه نیلوفر، در حساب‌های شبکه‌های اجتماعی‌اش گزارشی از روند دادگاه ارائه داد و نوشت: نخستین جلسه دادگاه ‎نیلوفر حامدی امروز در شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی و به صورت غیرعلنی برگزار شد. نیلوفر در این جلسه تمام اتهامات وارده را رد و تأکید کرد به‌عنوان یک خبرنگار به وظایف خود در چارچوب قانون عمل کرده و هیچ اقدامی علیه امنیت ایران انجام نداده است. در این جلسه اعضای خانواده اجازه حضور نداشتند و به وکلای پرونده هم فرصتی برای دفاع نرسید. دادگاه ‎نیلوفر حامدی کمتر از دو ساعت طول کشید و مرکز رسانه‌ای قوه قضائیه از آن تصویربرداری کرد. در نهایت، ادامه رسیدگی به جلسات بعدی موکول شد که هنوز تاریخ آن مشخص نیست.

پرتو برهانپور، یکی از وکلای نیلوفر حامدی، درباره جلسه دیروز دادگاه نیلوفر حامدی به «شرق» گفت: «جلسه امروز دادگاه به قرائت کیفرخواست و پاسخ کتبی و شفاهی موکل به سؤالات رئیس دادگاه گذشت و فرصتی برای دفاع شفاهی وکلا نبود. البته در انتها هم اعلام شد جلسه بعدی متعاقبا اعلام خواهد شد. ما هم لایحه‌ای درباره ایرادات شکلی موجود در پرونده ارائه کردیم».

او با اشاره به جزئیات ایرادهای وکلا به روند رسیدگی اظهار کرد: «این لایحه متضمن ۱۵ ایراد از‌جمله عدم دسترسی خانم حامدی به وکیل در دوران بازداشت و درخواست رسیدگی به پرونده در دادگاه صالح و با حضور هیئت‌ منصفه و به صورت علنی بود. خانم حامدی از اولین روز بازداشت کتبا تقاضای دسترسی به وکیل را کرده بود، ولی تا اواخر فروردین امسال از این حق محروم بود». وکیل نیلوفر حامدی تصریح کرد: «نکته مهم دیگر در‌خصوص قرار بازداشت موقت موکل است که با توجه به شأن و جایگاه موکل (که یک خبرنگار و روزنامه‌نگار شناخته‌شده است) و اتمام مرحله تحقیقات مقدماتی، دلیلی برای ادامه آن وجود ندارد. بنابراین ما اعتراض خودمان به قرار بازداشت موقت را هم کتبا به دادگاه اعلام کردیم».

برهانپور در خاتمه در پاسخ به پرسشی درباره جزئیات جلسه دادگاه نیلوفر حامدی بیان کرد: «متأسفانه با توجه به صدور قرار غیرعلنی‌بودن از سوی دادگاه، از بیان جریان رسیدگی و جزئیات پرونده معذورم».

----------------------------------------

بدرالسادات مفیدی، دبیر کمیته پیگیری وضعیت روزنامه‌نگاران بازداشتی، در گفت‌وگو با «شرق» مطرح کرد
دردسرهای روزنامه نگار بودن

نسترن فرخه : نزدیک به 9 ماه از بازداشت موقت نیلوفر حامدی و الهه محمدی می‌گذرد، در این مدت گروه‌ها و تشکل‌های مدنی مختلفی برای آزادی موقت آنها تلاش کردند که تقریبا تمام آنها بی‌نتیجه ماند. حال بعد از انتظار بسیار اهالی رسانه، روز هشتم و نهم خرداد اولین جلسه دادگاه الهه و نیلوفر، به شکلی غیرعلنی طی شد که بسیاری با اشاره به اصل ۱۶۸ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران خواهان برگزاری دادگاهی علنی بودند.‌حتی کمیته پیگیری وضعیت روزنامه‌نگاران بازداشتی که بعد از بازداشت جمعی از خبرنگاران در جریان مرگ مهسا امینی تشکیل شد، هم در بیانیه‌ای خواستار برگزاری یک دادگاه علنی بود؛ اما هیچ‌کدام از این درخواست‌ها نتیجه‌بخش نبود. بدرالسادات مفیدی دبیر این کمیته از بی‌نتیجه‌ماندن تمام تلاش‌های‌شان برای این دو روزنامه‌نگار به «شرق» می‌گوید. همچنان امیدواریم که نتیجه این دادگاه‌ها موجب آزادی هر‌چه زودتر آنها شود. گفت‌وگوی مفیدی را در ادامه می‌خوانید.


‌‌با وجود درخواست گروه‌های مختلفی مانند کمیته پیگیری وضعیت روزنامه‌نگاران بازداشتی برای علنی‌بودن دادگاه نیلوفر حامدی و الهه محمدی، اما این اتفاق نیفتاد، همچنین بیشتر پیگیری‌های صورت‌گرفته بی‌نتیجه بوده. این روند را برای روزنامه‌نگاری کشور چطور می‌بینید؟

‌ما برای این دو روزنامه‌نگار الهه محمدی و نیلوفر حامدی در کمیته خیلی تلاش‌ کردیم. در این مدت التهابات بعد از ماجرای مرگ مهسا امینی چیزی حدود 74 خبرنگار بازداشتی داشتیم که سعی‌مان بر این بود که با رویکردی کاملا تعاملی برای حل این موضوع جلو برویم. ما تلاش داشتیم تا این بچه‌ها حتی‌المقدور با وثیقه آزاد شوند تا در شرایط آزادتر محاکمه‌شان انجام شود و از این بلاتکلیفی خارج شوند.

اما درباره این دو نفر به طور خاص انتظار رأفت بیشتری داشتیم. در بیانیه اخیر کمیته دو درخواست را اعلام کردیم. یکی اینکه دادگاه علنی باشد و دوم اینکه هر دو این روزنامه‌نگاران وکلای انتخابی را کنار خودشان داشته باشند و وکیل هم در زمان دادگاه صحبت کند. این تقاضاهای ما هیچ‌کدام غیرقانونی نبوده. در واقع طبق قوانین کشورمان چنین درخواستی را مطرح کردیم.

از طرف کمیته پیگیری وضعیت روزنامه‌نگاران بازداشتی تلاشی برای این دو روزنامه‌نگار انجام دادید که به ثمر بنشیند؟

در این مدت که شاهد التهابات کشور بودیم، تعداد زیادی از روزنامه‌نگاران بازداشتی با قرار وثیقه و بعد هم با عفو رهبری آزاد شدند، وقتی که ما به طور خاص برای این دو نفر به دادگاه انقلاب رفتیم، درخواست کردیم آنها را هم مشمول عفو قرار دهند؛ ولی گفتند الهه محمدی و نیلوفر حامدی شامل عفو نخواهند شد. حتی درخواست کمیته این بود که اگر این دو نفر شامل عفو هم نمی‌شوند، با قرار وثیقه بیرون باشند و بعد در یک شرایط آرام‌تری محاکمه صورت گیرد؛ اما این اتفاق رخ نداد. در این مدت مدیرمسئول دو رسانه اعلام کردند ما این روزنامه‌نگاران را برای تهیه خبر اعزام کردیم و با اجازه ما مطلب منتشر شده است؛ اما به این موضوعات توجه لازم صورت نگرفت. حتی دادگاه را به شکل علنی برگزار نکردند تا خانواده‌ها و رسانه در آن حاضر شوند و شاهد محاکمه این دو نفر باشند؛ در‌صورتی‌که طبق قانون باید این اتفاق می‌افتاد.

دستگاه‌های مربوطه هم پای حرف شما نشستند؟

ما سعی کردیم با دستگاه‌های مربوطه ارتباط برقرار کنیم، اما موفق نشدیم با رئیس دادگاه انقلاب صحبت کنیم. با دبیر شورای امنیت ملی هم مکاتبه کردیم، خلاصه اقداماتی از این دست انجام دادیم، تقریبا همه می‌گفتند تلاش می‌کنیم تا درست شود؛ ولی عملا اتفاق مؤثری رخ نداد. امیدواریم نتیجه دادگاه در آخر ختم به خیر شود و این دو نفر به‌زودی آزاد شوند.

----------------------------------------

انتظار در خیابان‌های پشت دادگاه
گیسو فغفوری: 
 روز گذشته (نهم خرداد 1402)، از ساعت هشت‌و‌نیم تا نزدیک یک بعدازظهر را در خیابان نزدیک دادگاه گذراندیم، همان خیابان بالای شهر کتاب مرکزی و پارک نزدیک آن. در جمع حدود 40، 50 نفره ما منتظران، غیر از مادر و همسر «نیلوفر حامدی» تعداد زیادی از دوستان و همکاران حضور داشتند. از خبرنگاران و سردبیر روزنامه‌ «شرق» تا پرستاری که در یکی از گزارش‌ها با او همکاری داشت. ما در این 9 ماه با یکدیگر آشنا شده بودیم، اما هربار تعداد کسانی که برای برنامه‌ای یا یادی از دوست روزنامه‌نگارمان جمع می‌شدند، بیشتر می‌شد. هرجایی نشستیم از جلوی دانشکده نقشه‌برداری تا جلوی دادگاه در خیابان سلیمی، بارها به ما هشدار دادند و دستور به رفتن دادند. مدام دورتادور دادگاه را می‌رفتیم و می‌آمدیم. ساعت 9:10 گفته بودند که از زندان اوین حرکت کرده است. انتظار داشتیم مثل روز قبلش که «الهه محمدی» عزیز حوالی ساعت 9:45 رسیده بود، ما هم بتوانیم لحظاتی «نیلوفر حامدی» را از پشت پنجره ماشین ببینیم. اندازه چند ثانیه، دوست و همکاری را ببینیم که بیش از هشت ماه است در بازداشت موقت است. منتظر بودیم، هر چهارچرخی از سر خیابان می‌پیچید گردن می‌کشیدیم و سعی می‌کردیم لحظه‌ای را از دست ندهیم. اتوبوس‌ها و ون‌ها می‌ایستادند، اول مأموران و بعد زندانیان پیاده می‌شدند. هوا گرم بود و آفتاب مستقیم می‌تابید. در یک هفته گذشته، روزنامه‌نگاران، هیئت‌مدیره انجمن صنفی روزنامه‌نگاران و اعضای کمیته پیگیری روزنامه‌نگاران بازداشتی و چهره‌های شاخص صنف و حرفه روزنامه‌نگاری یک درخواست را تکرار کرده بودند: «برگزاری دادگاه علنی». درخواستی که اجابت نشد و روز دوشنبه دادگاه «الهه محمدی» دیگر همکار خبرنگارمان هم بدون حضور خانواده‌اش برگزار شده بود. تقریبا ساعت از 10:30 دقیقه گذشته بود که وکیل‌ها را برای شعبه 15 بالا صدا زدند. حدس زدیم احتمالا دادگاه شروع شده، کمی بعدتر باخبر شدیم مدت‌هاست «نیلوفر حامدی» داخل شعبه است از همان حوالی ساعت یک ربع به 10 مادر و همسرش هم نتوانسته بودند او را دقایقی پشت در اتاق دادگاه ببینند. این دادگاه بیش از هر زمان و هر وقت دیگری دادگاه حرفه‌مان بود، دادگاه روزنامه‌نگاری. می‌خواستیم بدانیم که دوستانمان به چه متهم هستند و طبق چه اسنادی بیش از هشت ماه در بازداشت موقت به سر می‌برند. در جمع ما کسانی بودند که بیش از 20 سال سابقه روزنامه‌نگاری داشتند. روزنامه‌نگارانی آنجا بودند که بارها مطالب‌ها و گزارش‌هایشان برگزیده شده بود یا مشکلی را حل کرده بود، بیشتر منتظران مدارک ارشد دانشگاهی در حوزه رسانه داشتند. هیچ‌کدام از آنها نتوانسته بودند که به دادگاه بروند تا بتوانند درباره اتفاقی که برای همکار و هم‌صنفشان رخ می‌داد گزارشی تهیه کنند یا مطلبی بنویسند، ناگهان خبر رسید، قاضی اجازه داده است خانواده بتوانند «نیلوفر حامدی» را ببینند، لحظه‌ای دسته‌جمعی خوشحال شدیم. کمی بعد هم وکیل آمد و خبر داد که دادگاه جلسه‌های بعدی نیز دارد. مادر نیلوفر که از دیدار برگشت، دوباره جمع امیدواران سر خیابان جمع شدند و انتظار دیدار لحظه‌ای را کشیدند. اتفاق افتاد و نیلوفر سوار ماشین سفیدی رد شد. این را از صدای فریادهای بچه‌ها متوجه شدم و دقیق‌تر شدم اما این‌بار هم نتوانستم صورت نیلوفر را ببینم، مثل بار پیش که نور خورشید رو به پنجره ون بود. این بار هم فقط حرکت دستان او را دیدم. بقیه خوشحال‌تر و موفق‌تر بودند اما دیدن همین سایه دست هم برای من دنیایی بود. سایه دستان دختری را دیدم که جای خالی بزرگش در تحریریه هر روز بزرگ‌تر می‌شد. دختری که بیش از شش ماه با هم همکار بودیم و پر از شادی و شور و علاقه به حرفه‌اش بود و هست. دوباره تمام خاطرات همکاری‌مان در ذهنم مرور شد، گزارش‌هایی که می‌نوشت، سفرهایی که برای تهیه گزارش‌ها می‌رفت یا دغدغه‌هایش. همیشه قوی بود، همیشه منصف بود و همیشه و همیشه مسائل را از چند زاویه نگاه می‌کرد. در ظهر روز نهم خرداد، ما روزنامه‌نگاران در اوج بی‌پناهی، دوست و همکارمان «نیلوفر حامدی» را با صدا‌زدن نامش روانه زندان کردیم. به امید آزادی او و «الهه محمدی» و «ویدا ربانی» که به‌واسطه نوشته‌هایشان در زندان هستند. به امید روزی که مسئولان باور کنند «روزنامه‌نگار مجرم نیست» و «روزنامه‌نگاری جرم نیست!».

----------------------------------------

دفاع تمام‌قد از روزنامه‌نگاری
مریم جعفری: 
در دویست‌وپنجاه‌ویکمین روز بازداشت موقتت، همه ما محاکمه شدیم؛ اما تو، تک‌و‌تنها از روزنامه‌نگاری، از این رکن پنجم دموکراسی، از تمامی ما دفاع کردی. تو دفاع می‌کردی، ما چشم‌انتظار دیدنت، ثانیه‌ها را می‌شمردیم. تو دفاع می‌کردی، اما ما همچنان منتظر بودیم که ونی از اوین از راه برسد تا شاید برای لحظه‌ای بعد از 9 ماه سایه‌ای از تو را در آغوش بکشیم. تو در حضور وکلایی که فرصتی برای دفاع نیافتند، از خودت، از ما و از حرفه‌ای دفاع کردی که مدت‌هاست از رمق افتاده. تو دفاع می‌کردی، اما ما حتی اجازه نشستن روبه‌روی درِ دادگاه را نداشتیم. تو دفاع می‌کردی، ما تذکر می‌گرفتیم که باید آنجا را ترک کنیم. تو به شیواترین و منطقی‌ترین روش از خودت، امنیت کشورت و وفاداری به وطنت دفاع می‌کردی، اما این ما بودیم که زبان به کام گرفته بودیم تا «زبان‌درشتی» نکنیم. نیلوفر عزیزم، تو سربلند بودی و هستی؛ و ما در نهمین روز از ماه خرداد، متهم بودیم. نیلوفر عزیزم، تو یک بار دیگر از قلمت دفاع کردی، مادرت را در آغوش گرفتی، برای لحظه‌ای از پشت شیشه‌های دودی سمند سفید، دست تکان دادی و به اوین برگشتی و ما ماندیم و سرگردانی،‌ ما ماندیم و روزهای تلخ، ما ماندیم و غم‌های پی‌درپی، ما ماندیم و سکوت، ما ماندیم و اضطراب و اشک‌های هر‌روزه. مایی که تمامی این 9 ماه گذشته را دل‌ خوش کرده بودیم به خبری از آزادی تو، به کلامی از مهربانی، اما تمام امیدهای‌مان نقش بر آب شد. نیلوفر عزیزم، تو به اوین برگشتی و مطمئنا به آغوش کشیده شدی، اما ما، ما ماندیم و تنی رنجور.

----------------------------------------

 

شت شیشه‌های دودی
زینب رحیمی: 
به امید دیدن روی ماهت آمدیم، اما تو را پشت شیشه‌های دودی آوردند و بردند. آن مرد سبزپوش، آب پاکی را ریخت روی دستمان؛ «نه آمدنش را دیدید نه رفتنش را می‌بینید». بعد از نزدیک به سه ساعت انتظار، این را با صدای بلند گفت. ون و سواری‌های زیادی آمدند و رفتند. یک به یک‌شان را با چشم‌هایمان وارسی می‌کردیم؛ به امید دیدن صورت نیلوفر. راست می‌گفت ما نیلوفر را ندیدیم، اما امید داشتیم که حداقل او ما را دیده باشد. مادرش دلواپسانه قدم می‌زد. می‌خواست در نقطه‌ای بایستد که اگر نیلوفر آمد حتما او را ببیند. دیدن مادرش لابد قوت قلبش می‌شد. یک ون سفید با شیشه‌هایی دودی، مقابل در دادگاه، لحظاتی توقف کرد. مادرش به سمت ماشین دوید، ما هم به دنبال او. دست تکان دادیم، لبخند زدیم تا «شاید» اگر نیلوفر مسافر آن ماشین سفید باشد، ما را ببیند و به لبخندهایمان دلش گرم شود.گرچه تردید داشتیم نیلوفر بود یا نبود. بعد از یکی، دو ساعت انتظار زیر تیغ آفتاب صدای اذان ظهر را که شنیدیم، مطمئن شدیم دادگاه تمام شده است. قدم‌زنان به دادگاه نزدیک‌تر شدیم تا شاید نیلوفر را موقع برگشت ببینیم، حتی برای لحظه‌ای، حتی از پس شیشه‌های دودی. کاش حداقل او ما را دیده باشد و بداند که پشتش هستیم. پشت او و الهه.

----------------------------------------

شریعتی، سر معلم

شهرزاد همتی: من امروز فهمیدم از پشت پارک پایین کوچه سلیمی، همان پارکی که همه‌ ما زیر درخت‌هایش دنبال یک وجب سایه التماس می‌کردیم، می‌رسیم به شهر کتاب مرکزی. نمی‌دانم محدوده را چطور در ذهنم اندازه گرفته بودم که فکر می‌کردم شهر کتاب خنک و بزرگ مرکزی با آن همه کتاب و وسایل هیجان‌انگیز، احتمالا از اینجا، همین‌جایی که ما ایستادیم، فاصله دارد... خیلی هم فاصله دارد... مثلا فاصله‌اش می‌تواند اندازه ۹ ماه پیاده‌روی باشد از زندان اوین تا مثلا همان املت‌‍‌فروش نرسیده به مطهری که در کنار دکانش روی آن صندلی‌های معوج و شکسته می‌نشستیم و املت می‌خوردیم و انگار مزه‌اش مال بهشت بود. حالا به نظر من هر خاطره خوب، خنک و قشنگی، هر خاطره‌ای که در آن زندگی جاری است، از ما خیلی فاصله دارد نیلوفر... فاصله‌های نزدیک برای ما سربالایی زندان اوین است، زمین خاکی و تمام‌نشدنی جلوی زندان قرچک است و همین کوچه پشتی دادگاه انقلاب که ما به امید دیدن حتی یک چرخ از ماشینی که تو را داخل دادگاه می‌آورد، روبه‌روی در می‌نشینیم و به سربازان کم‌حوصله التماس می‌کنیم که بگذارند اینجا زیر آفتاب بمانیم تا شاید حداقل رنگ ماشینی که تو را به دادگاه می‌آورد، برای ما آرامش‌بخش باشد. نیلوفر، من نمی‌دانستم شهر کتاب محبوبم آن‌قدر به دادگاه انقلاب نزدیک است. یک ساعت و نیم گذشته بود از وقتی که تو داشتی احتمالا آن بالا از خودت دفاع می‌کردی. همان موقع که از گرما صورتم سوخته بود و آخرین جرعه آب را روی سرم ریختم، چشمم به ساختمان قرمز و خوش‌رنگ شهر کتاب افتاد. بعد با خودم فکر کردم که کاش از تو درباره جاهای قشنگ هم بپرسند... اصلا بپرسند شما نه به‌عنوان متهم، به‌عنوان یک خبرنگار که قلم داشتی، قشنگی را چه می‌دانستی؟ بعد برق چشم‌هایت همه چیز را نشان می‌داد... وقتی از صعود حرف می‌زدی، وقتی درباره کوه می‌گفتی و سفر، وقتی درباره طبیعت می‌گفتی آنها دنیای تروتمیزت را می‌دیدند. من چند دقیقه قبل از آنکه تو را سوار ماشین کنند تا دوباره به زندان برگردی، خودم را به داخل شهر کتاب رساندم... باد خنک روی صورتم کوبید... چشم‌هایم را بستم و بعد از چند ثانیه که باز کردم، خودم را آشفته در مونیتور بزرگ شهر کتاب دیدم... فکر کردم اگر مثلا الان به جای دادگاه بین این کتاب‌ها بودی، چه بر‌می‌داشتی؟ از میان گلدان‌ها چه؟ از میان آن گردنبندهای قشنگ؟ نیلوفر آب را دیوانه‌وار سر کشیدم و هوای خنک را در ریه‌ام دادم... انگار داشتم برای یک اتفاق بزرگ آماده می‌شدم. همان وقتی که همه ما سر خیابان معلم جمع شده بودیم و وکیلت از دادگاه بیرون آمده بود، آن سمندی که از کمرکش کوچه سلیمی بالا می‌آمد، توجهم را جلب کرد... بعد چشم‌هایم را جمع کردم تا از پشت شیشه‌های دودی، مسافرانش را حدس بزنم... بعد سایه قشنگت را دیدم... همان‌طور سرحال و سرخوش مثل یک روز سه‌شنبه معمولی، دستانت را محکم تکان دادی... و فریادهای بلند نیلوفر ما تمام خیابان معلم را برداشت... من دو بار اسمت را صدا زدم... به بلندترین شکل ممکن... به بلندای ۹ ماه انتظار... و تو حتما آن را شنیدی. نیلوفر، پشت آن پارک کوچک خیابان سلیمی که یک عالم گربه‌های لاغر دارد، دیوارهای شهر کتاب را می‌شود دید. این بار با هم به آنجا می‌رویم و از روزی برایت می‌گویم که خیابان معلم چقدر زیبا بود... .

----------------------------------------

‌او اینجا چه‌کار می‌کند؟

مریم شکرانی: پشت دیوارهای بلند دادگاه انقلاب بارها از خودم پرسیدم «ما اینجا چه‌کار می‌کنیم؟» پرسیدم «نیلوفر اینجا چه‌کار می‌کند و چرا پای الهه به آن راهروها باز شده است؟». کسی چه می‌داند؟ شاید کسان زیادی این را از خود پرسیده‌اند. کسانی که عاشق ذره‌ذره این خاک بوده‌اند مثل نیلوفر که از رنج‌های ایران می‌نوشت یا الهه که در راه سقز بارها بغض کرده بود.

 

بارها فکر کردم «ما اینجا چه‌کار می‌کنیم؟» مگر نه این است که خبرنگار باید بنویسد و نور بر تاریکی بتاباند؟ حالا پشت آن دیوارهای بلند، نیلوفر در جایگاه متهم ایستاده است و خبرنگاری در کارگاه گچ‌بری، قالب‌های بی‌روح و کرخت گل‌های مرده را جابه‌جا می‌کند بی‌آنکه طعم نوشتن، یادش بیاید. خبرنگاری صندوق‌دار فروشگاه است و آن دیگری به شالیزارهای گیلان و آوازهای غمگین زنان پناه برده و گاهی در قفسه‌هایش سوغات شمال می‌فروشد. کسی کیلومترها دورتر از سرزمین مادری، خاطرات شب‌های نوروز تجریش را بارها و بارها مرور می‌کند و خبرنگاری دیگر مستأصل و پریشان زیر تیغ آفتاب به دیواره‌های روبه‌روی دادگاه انقلاب تکیه داده و نمی‌داند که فردای او، امروزِ کدام‌یک از این خبرنگاران است؟! ما فقط خبرنگار هستیم؛ خبرنگارانی با روزگار پریشان که شب پیش از دادگاه دوستانشان با کابوس از خواب بیدار شده‌اند و پشت دیوارهای بلند در حسرت ثانیه‌ای تماشای صورت آنها، ساعت‌ها زیر ستیغ آفتاب این پا و آن پا کرده‌اند.

ما فقط خبرنگار هستیم و بارها فکر کرده‌ایم «ما اینجا چه‌کار می‌کنیم؟» شاید نیلوفر هم بارها پشت دیوارهای بلند زندان فکر کرده باشد که «او اینجا چه‌کار می‌کند؟» او که عاشق ایران است و هربار که از رنجی نوشت چشم‌های درخشانش خیس شد. او که با کوه‌ها، درخت‌ها، رودخانه‌ها و آسمان ایران عکس‌ها دارد و امروز پشت میله‌های زندان تمام این زیبایی‌ها را مرور می‌کند.

او که پر از نوشتن است؛ پر از نور برای روزهای ضرورت... «او آنجا چه‌کار می‌کند؟» او عاشق ایران است.