او اینجا چهکار میکند؟
پشت دیوارهای بلند دادگاه انقلاب بارها از خودم پرسیدم «ما اینجا چهکار میکنیم؟» پرسیدم «نیلوفر اینجا چهکار میکند و چرا پای الهه به آن راهروها باز شده است؟». کسی چه میداند؟ شاید کسان زیادی این را از خود پرسیدهاند. کسانی که عاشق ذرهذره این خاک بودهاند مثل نیلوفر که از رنجهای ایران مینوشت یا الهه که در راه سقز بارها بغض کرده بود.
مریم شکرانی: پشت دیوارهای بلند دادگاه انقلاب بارها از خودم پرسیدم «ما اینجا چهکار میکنیم؟» پرسیدم «نیلوفر اینجا چهکار میکند و چرا پای الهه به آن راهروها باز شده است؟». کسی چه میداند؟ شاید کسان زیادی این را از خود پرسیدهاند. کسانی که عاشق ذرهذره این خاک بودهاند مثل نیلوفر که از رنجهای ایران مینوشت یا الهه که در راه سقز بارها بغض کرده بود.
بارها فکر کردم «ما اینجا چهکار میکنیم؟» مگر نه این است که خبرنگار باید بنویسد و نور بر تاریکی بتاباند؟ حالا پشت آن دیوارهای بلند، نیلوفر در جایگاه متهم ایستاده است و خبرنگاری در کارگاه گچبری، قالبهای بیروح و کرخت گلهای مرده را جابهجا میکند بیآنکه طعم نوشتن، یادش بیاید. خبرنگاری صندوقدار فروشگاه است و آن دیگری به شالیزارهای گیلان و آوازهای غمگین زنان پناه برده و گاهی در قفسههایش سوغات شمال میفروشد. کسی کیلومترها دورتر از سرزمین مادری، خاطرات شبهای نوروز تجریش را بارها و بارها مرور میکند و خبرنگاری دیگر مستأصل و پریشان زیر تیغ آفتاب به دیوارههای روبهروی دادگاه انقلاب تکیه داده و نمیداند که فردای او، امروزِ کدامیک از این خبرنگاران است؟! ما فقط خبرنگار هستیم؛ خبرنگارانی با روزگار پریشان که شب پیش از دادگاه دوستانشان با کابوس از خواب بیدار شدهاند و پشت دیوارهای بلند در حسرت ثانیهای تماشای صورت آنها، ساعتها زیر ستیغ آفتاب این پا و آن پا کردهاند.
ما فقط خبرنگار هستیم و بارها فکر کردهایم «ما اینجا چهکار میکنیم؟» شاید نیلوفر هم بارها پشت دیوارهای بلند زندان فکر کرده باشد که «او اینجا چهکار میکند؟» او که عاشق ایران است و هربار که از رنجی نوشت چشمهای درخشانش خیس شد. او که با کوهها، درختها، رودخانهها و آسمان ایران عکسها دارد و امروز پشت میلههای زندان تمام این زیباییها را مرور میکند.
او که پر از نوشتن است؛ پر از نور برای روزهای ضرورت... «او آنجا چهکار میکند؟» او عاشق ایران است.