درباره چپ مصدقی
برگزاری مناظره میان دو استاد دانشگاه دکتر موسی غنینژاد و دکتر مسعود درخشان در سیمای جمهوری اسلامی بحث و گفتوگوهای فراوانی را مطرح کرد؛ اما هنوز تبوتاب آن مصاحبه فروکش نکرده بود که مناظره دیگری میان دکتر غنینژاد و علی علیزاده برگزار شد و بار دیگر دیدگاههای دکتر غنینژاد درباره اقتصاد آزاد و... بر سر زبانها افتاد.
برگزاری مناظره میان دو استاد دانشگاه دکتر موسی غنینژاد و دکتر مسعود درخشان در سیمای جمهوری اسلامی بحث و گفتوگوهای فراوانی را مطرح کرد؛ اما هنوز تبوتاب آن مصاحبه فروکش نکرده بود که مناظره دیگری میان دکتر غنینژاد و علی علیزاده برگزار شد و بار دیگر دیدگاههای دکتر غنینژاد درباره اقتصاد آزاد و... بر سر زبانها افتاد. بحثهایی که در آن دو مناظره میان دکتر غنینژاد و طرفهای مقابلش که یکی از آنها مانند دکتر غنینژاد دانشآموخته و کارشناس امور اقتصادی است و علی علیزاده که مانند بسیاری از حاضران در عرصه رسانه درباره همه چیز از اقتصاد و سیاست و امور بینالملل و... صحبت میکند، طبیعتا موافقان و مخالفانی دارد؛ اما در این یادداشت هدف ارزیابی نظرات مطرحشده در این دو مناظره که بخش عمده آن درباره مسائل اقتصادی بود، نیست. اقتصاد دانشی مستقل و مجزاست و کسانی مانند من که دانشآموخته این رشته نیستم، حق اظهارنظر و ورود در آن را ندارم؛ اما غرض من از نوشتن این یادداشت یادآوری یک نکته مهم به بزرگان و اهل نظری است که درباره همه چیز و همه امور خود را صاحبنظر میدانند و به خود اجازه میدهند در رسانههای جمعی درباره آن طرح نظر کنند. و از آنجا که جناب دکتر غنینژاد را استادی محترم و کارشناس صاحبنظر در زمینه دیدگاههای لیبرالیستی میدانم، روی سخنم در این یادداشت فقط با ایشان است.
دکتر غنینژاد در گفتوگو و مناظره با دکتر درخشان بار دیگر اصطلاحی را به کار بردند که پیشازاین نیز از آن سود جسته بودند؛ «چپ مصدقی». ایشان طرفداران دکتر مصدق را به دو دسته و شاید هم بیشتر تقسیم کردهاند؛ ولی همواره نقدهای ایشان صرفا متوجه دیدگاهها و عملکرد خود دکتر مصدق و نیز گروهی از طرفداران ایشان است که آنها را چپ مصدقی مینامند. ایشان هیچگاه در نوشتهها و سخنرانیهای خود نه نامی از باقی هواداران مصدق که قاعدتا باید آنها را راست مصدقی یا مصدقی راست بنامند، به میان نیاورده و دیدگاههای آنها را نیز نقد نکردهاند. به عقیده دکتر غنینژاد و از منظر ایشان دکتر مصدق و این چپ مصدقی از زمان ملیشدن نفت تاکنون عامل بدبختی و عقبافتادگی ایران به شمار میروند و به همین سبب عنوان مصاحبه ایشان با روزنامه «شرق» نیز چنین است: «تأثیر مخرب مصدق».
داوری درباره هر موضوع و بهویژه افراد و موضوعاتی که در تعیین سرنوشت ملت دخیل و تأثیرگذار است به طور طبیعی حق همگان است؛ بهویژه آنکه این فرد استاد دانشگاه باشد. فردی که در نظر عموم کسی است که بدون دانش و آگاهی درباره فرد یا موضوعی سخن نمیگوید و داوری نمیکند؛ ولی مشکل و گرفتاری منِ خواننده از زمانی آغاز میشود که مشاهده میکنم به هنگام خواندن مطالب استاد با اغلاطی پرتعداد مواجه میشوم و چنین به نظر میرسد؛ چون فردی استاد اقتصاد است که برای داوری درباره یک موضوع تاریخی نیز دانش اقتصادی او کفایت میکند؛ درحالیکه چنین به نظر میآید که حتی یک استاد اقتصاد نیز برای قضاوت درباره یک واقعه تاریخی یا فردی که در تاریخ معاصر ایران نقشآفرینی کرده است، نیاز به آن دارد که به منابع و تحقیقات تاریخی رجوع کرده و براساس مستندات تاریخی بگوید و بنویسد. برای آنکه درباره میزان تسلط استاد گرامی درباره تاریخ ایران و ازجمله داوری ایشان درباره کودتای 28 مرداد، ماهیت رژیم پهلوی که ایشان درباره آن گاهوبیگاه سخن میگویند، بیشتر آشنا شویم، ضروری است تا به چند داوری ایشان در این زمینه اشاره کنیم. در نگاه دکتر غنینژاد مصدق فردی پوپولیست بود. برداشتی نزدیک به برداشتی که شاه و اسدالله علم مصدق را به آن متهم میکردند: «دماگوژ» (عوامفریب-مردمفریب) و نیز مانند توصیفاتی که حزب توده مصدق را به آن متصف میکرد: «عوامفریبان که آخرین تیر ترکش استعمار محسوب میشوند، کسانی محسوب میشدند که همیشه سینه خود را سپر تیر بلایا و مخالفت میکنند و همیشه پرچمدار حفظ استقلال و آزادی کشورند؛ ولی حتی یک بار هم دیده نشده است که به نفع استقلال و آزادی واقعی کشور و به نفع حقوق مردم و قانون اساسی کوچکترین اقدام مفید و مؤثری کرده باشند» (به سوی آینده 23 مهر 1329). از نگاه دکتر غنینژاد ملیشدن صنعت نفت و اندیشه و عملکرد دکتر مصدق تأثیر مخربی بر سرنوشت ایران بر جای گذاشته است. از نگاه ایشان ملیشدن صنعت نفت به رواج شوونیسم (ملتگرایی افراطی) مانند اقدامات رضاشاه منتهی میشد (اعتماد ملی، 15/1/88)؛ ولی به هر صورت این برداشت و تحلیل یک فرد درباره یک شخصیت و واقعیت تاریخی است که نمیتوان با وجود همه ضعف و نادرستی کسی را از داشتن آن منع کرد و آزادی عقیده را نفی و نهی کرد؛ اما میزان درستی آرای دکتر غنینژاد آن زمان بیشتر روشن میشود که اظهارات ایشان را درباره کودتای 28 مرداد و ماهیت رژیم شاه میخوانیم. ایشان کودتای 28 مرداد را نهفقط کودتایی آمریکایی-انگلیسی نمیداند؛ بلکه از اساس منکر کودتا هستند و معتقدند که این مردم بودند که به خیابانها ریختند و مصدق را سرنگون کردند: «در 28 مرداد برخلاف آنچه طرفداران مصدق روایت کردند، این اراذل و اوباش نبودند که به خیابان آمدند و علیه مصدق شعار دادند؛ چون در آن روز افرادی مثل شعبان جعفری در زندان بودند و نمیتوانستند به خیابان بیایند و این مردم عادی بودند که برای حمایت از سلطنت به خیابان آمدند» (سازندگی، 30/5/1401). از استاد دانشگاهی مانند آقای غنینژاد این اظهارنظر واقعا جای تعجب و شگفتی دارد. اولا که این تنها طرفداران مصدق نیستند که تظاهرکنندگان آن روز و مهاجمان به مراکز دولتی و اداره رادیو و دفاتر احزاب و سرانجام خانه دکتر مصدق را اراذل و اوباش مینامند. اگر استاد گرامی نگاهی به تحقیقات انجامگرفته در این زمینه از سوی مورخان و محققانی مانند مارک گازیروفسکی، یرواند آبراهامیان، سپهر ذبیح و... بکنند، میبینند که به جز طرفداران دربار یا مأموران سیا و اینتلیجنت سرویس، مابقی ناظران وقایع آن روز یا محققان بیطرف هم، دارودستهای که از محله بدنام تهران به سرکردگی امثال پری آژدان قزی و ملکه اعتضادی به راه افتادند یا جماعت دیگری را که به رهبری و تحریک امثال برادران هفت کچلون و ناصر جگرکی و حسین رمضان یخی و... در خیابان ظاهر شدند، اراذل و اوباش نامیدند.
از سوی دیگر مگر در آن دوران تنها لات و اوباش تهران و سردسته اراذل و اوباش شعبان جعفری بود که در غیاب او اراذل و اوباش بیسرپرست مانده و نتوانند عدهای را برای مخالفت با مصدق به خیابانها بیاورند. اگر جناب استاد اندک رجوعی به روزنامهها و نیز تحقیقات انجامگرفته درباره کودتای 28 مرداد میکردند، بهآسانی به اسامی سرکردگان اراذل و اوباش که در آن روز به خیابانها آمدند، پی میبردند. بله، شعبان جعفری تا بعدازظهر 28 مرداد که از زندان آزاد شد، نقشی در تظاهرات و حمله به مراکز دولتی و مرکز رادیو و... نداشت؛ ولی در غیاب او تا ساعت 3 بعدازظهر کسانی مانند برادران عباسی (هفت کچلون)، طیب و طاهر حاجرضایی، حسین رمضان یخی (اسماعیلپور) و برادرش نقی اسماعیلپور، محمود مسگر، بیوک صابر، ناصر حسنخانی (جگرکی)، اصغر استادعلی نقی (سسکی) و... این وظیفه را به نحو احسن انجام دادند. طیب حاجرضایی درباره فعالیت خود در آن روز میگوید: «فورا فرستادم 10 بار چوب خریدند و چند تا قمه و دشنه هم که داشتیم. بچهها را جمع کردیم و با کامیون و جیپ آمدیم شهر... . خلاصه میدانید که آن روز چه کار کردیم؛ یعنی همه میدانند که چطور شد و چطور نشد».
سردستههای آن کسانی که دکتر غنینژاد از آنها به نام مردم یاد میکند، 10 روز بعد از 28 مرداد در مراسمی که به منظور قدردانی از زحماتشان در سرنگونی دکتر مصدق کشیده بودند، در ملک خصوصی سپهبد زاهدی نخستوزیر کودتا برگزار شد، شرکت کردند. یک ماه بعد از آن هم عده دیگری از همین افراد به دیدار شاه رفتند. گزارش کامل این مراسم در اطلاعات هفتگی مورخ 27 شهریور 1332 درج شده است.
دکتر غنینژاد در همانجا درباره رویکرد سیاسی دکتر مصدق مینویسد: «دکتر مصدق سیاستمداری دارای افکار و رویکردی سازگار و منسجم نبود که بتوانیم او را مشروطهخواه، تجددطلب، دموکرات یا لیبرال بدانیم. اندیشه سیاسی او ملغمهای از دیدگاههای سنتی و متجدد و حتی متناقض بود که نتیجه طبیعتا میتوانست گفتارها و رفتارهای بسیار متفاوتی باشد». (همان منبع). اگر به گمان آقای دکتر غنینژاد، دکتر مصدق مشروطهخواه، دموکرات و تجددطلب نبود، میشود چنین برداشت کرد که آنها که در مقابل او صفآرایی کردند و طیف وسیعی از حزب توده تا شاه و دربار و عوامل کشورهای بیگانه در ایران بودند، دارای چنین ویژگیها و اندیشههایی بودند؟ آیا برادران رشیدیان، سیدضیاءالدین طباطبایی، برادران تفضلی، فرخ کیوانی، علی جلالی، میراشرافی، تیمور بختیار، تیمسار آزموده، سپهبد زاهدی و فرزندش اردشیر، مشروطهخواه، تجددطلب و دموکرات بودند؟ یا شاه و خواهرش اشرف و ملکه مادر دارای چنین تمایلات آزادیخواهانهای بودند؟
ایشان در ادامه بحث کوتاه خود در یادداشت: «تأثیر مخرب مصدق» بدون آنکه شاهد مثالی درباره افکار و عملکرد متناقض مصدق بیاورد، موضوع دیگری را پیش کشیده و به میراث مصدق برای مخالفان رژیم شاه در دهههای 1340 و 1350 اشاره کرده، مینویسد: «جریانهای سیاسی و روشنفکری ضد مشروطه و ضد تجدد در میان نسل جوان سالهای 1340 و 1350 عمدتا ریشه در جریان چپ مصدقی دارد و طبق معمول به سراغ دو نفر میرود و مینویسد: «از تأثیرگذارترین نمایندگان فکری این جریان میتوان از جلال آلاحمد و دکتر شریعتی نام برد. تأثیر این جریان بر تاریخ معاصر ما داستان شگفتانگیزی است... اگر دکتر مصدق در ظاهر از مشروطه و حکومت قانون دم میزد و در عمل کار دیگری میکرد، مصدقیهای متأخر تعارف و ظاهر را کنار گذاشتند و آشکارا شمشیر از رو کشیدند و عملا با شعارهای احساسی به خدمت ارتجاع آمدند و میراث گرانبهای مشروطیت، تجدد و حکومت قانون را به سخره گرفتند».
چنین به نظر میرسد که اشکال استاد گرامی اقتصاد، فراموشی تحولات تاریخ معاصر ایران است. آیا تمام جریاناتی که در دهه 1340 رو به مبارزه مسلحانه آوردند، متأثر از مصدق، شریعتی و جلال آلاحمد و بهاصطلاح چپ مصدقی بودند؟ حزب ملل اسلامی، هیئتهای مؤتلفه اسلامی، مجاهدین خلق، چریکهای فدایی خلق و... جملگی بدون آگاهی و جمعبندی از مبارزات پارلمانتاریستی سالهای گذشته، بدون آگاهی از فضای جهانی و... فقط به صِرف اندیشه مصدق رو به سوی مبارزات قهرآمیز آوردند و به قول شما شمشیر از رو کشیدند؟
دکتر غنینژاد همچنین معتقدان به دکتر مصدق و تجدد را عامل بهسخرهگرفتن مشروطیت و تجدد و در خدمت ارتجاع معرفی میکنند. آیا منظور ایشان از بهسخرهگرفتن مشروطیت، شرکتنکردن در انتخابات فرمایشی دوره نوزدهم به بعد بوده است؟ یا منظور از حکومت قانون، حکومت پهلوی در دوران بعد از مرداد 1332 است. اگر منظور ایشان چنین است به نظر میرسد که خوب است تورقی در یادداشتهای علم وزیر دربار شاه بکنند که درباره ماهیت رژیم شاه چنین مینویسد: «اسدالله علم: [به سفیر آمریکا] گفتم: شما خیال نکنید من در تاریکی میرقصم. من میدانم که خدمتگزار یک دیکتاتور قوی هستم؛ ولی میدانم که نفع این دیکتاتور هزاران برابر ضرری است که به کشور ممکن است بزند. اگر اقدام شدید یا تنبیه میکند، به خاطر مملکت است... بهعلاوه به من نوکر خود اجازه گفتوگو و مباحثه میدهد... من با عِلم به یک محیط دیکتاتوری با سربلندی خدمت میکنم» (علم سال 52:74).
آیا در نظر دکتر غنینژاد، اسدالله علم هم یک مصدقی چپ بود که رژیم شاه را دیکتاتوری میدانست؟ پاسخ این سؤال را من نمیتوانم بدهم.