|

درباره‌ نمایشگاه «در برابر فراموشی» علی پاکزاد

خیره به سطل زباله‌ شهری

اگر گذرتان به گالری ممیز در خانه هنرمندان افتاده باشد، می‌توانید به یاد بیاورید که بعد از ورودی گالری، دو سالن نمایش وجود دارد؛ یکی سمت چپ و دیگری در سمت راست.

خیره به سطل زباله‌ شهری

رسول رخشا

 

اگر گذرتان به گالری ممیز در خانه هنرمندان افتاده باشد، می‌توانید به یاد بیاورید که بعد از ورودی گالری، دو سالن نمایش وجود دارد؛ یکی سمت چپ و دیگری در سمت راست. 

حالا اگر این روزها به گالری ممیز بروید، یک سطل زباله بزرگ شهری می‌بینید که پشت آن یک تابلوی راهنماست و به شما نشان می‌دهد که اگر سمت چپ بروید به کی‌یف می‌رسید و اگر به راست بپیچید وارد کابل می‌شوید و روی تابلو یک فلش هم هست به سمت سطل زباله، به سمت پایین، به سمت زمین که انگار همین‌جا را نشان می‌دهد؛ جایی که ایستاده‌اید. نوشته‌اش بر اثر سیاهی ناشی از انفجار دیده نمی‌شود. انگار تهران زیر سیاهی پنهان شده است. اما شما می‌توانید قبل از ورود به سالن‌ها در تهران بمانید و به ویدئویی که پشت سطل فلزی نمایش داده می‌شود، نگاه کنید‌. 

روبه‌روی در ورودی گالری، روی دیوار پشت سطل آشغال، یک مرلین مونروی بزرگ نقاشی شده که یک چشمش با رنگ پوشانده شده است. 

جنب ورودی کی‌یف، مشابه گرافیتی‌های دیوارهای کشورهای اروپایی است‌. مکث اول روی دیواره سطل زباله باید با تمرکز و کمی دقت باشد تا از پسِ فیلترهای روی فیلم بتوانی روزهایی را در خیابان‌ها ببینی و به یاد بیاوری، تصور کنی و همذات‌پنداری‌... به فکر فرو می‌روی و وارد  کی‌یف می‌شوی.

 یک ویدئو روی دیوار انتهایی در حال نمایش است و باقی دیوارها را عکس‌هایی پوشانده؛ عکس‌هایی از وضعیت شهر، خیابان و آدم‌های اوکراینی که در میان جنگ روسیه زندگی ‌می‌کنند، یا دست‌کم سعی می‌کنند که زندگی کنند.

 خانه‌های ویران، ماشین‌های سوخته، اسب‌های گلوله‌خورده، بچه‌های بلاتکلیف و مردی بی‌تصمیم که دوچرخه‌اش را به خودش تکیه داده و به لنز دوربین خیره شده است و نمی‌داند که چه شده و چه باید بکند. خیره به چشم مرد هستی و فکر می‌کنی که‌... اما دیگر وارد کابل شده‌ای و مشغول دیدن طالب‌ها و جامه‌های رنگارنگ‌شان. 

اینجا آدم‌ها چهره و صورت‌شان تغییر کرده است. مردها و بچه‌ها شکل دیگری دارند. همه لباس‌های بومی خود را به تن دارند؛ دیگر از کلاه، کاپشن، کتونی و شلوار‌جین خبری نیست، همه یک‌جور لباس پوشیده‌اند؛ چه کودک، چه مرد، چه زن، حتی سربازان و فرماندهان طالب با ریش‌های بلند هم همین لباس‌ها را به تن کرده‌اند. حس می‌کنی نزدیک شده‌ای، نزدیک‌تر. اما به کجا؟ هنوز نمی‌دانی. 

در چشمان سبز آن دخترک چادر‌پوشیده که روی زمین نشسته است، چیزی می‌بینی که برایت آشناست. صدای بلند موزیک ویدئوی طالب‌ها از اتاق مجاور به گوش می‌رسد. رد فقر، فلاکت و نداری در عکس‌های افغانستان بیشتر است. رد ویرانی و انهدام در زمینه‌های زیبای اوکراین بیشتر و بعد بدون اینکه بخواهی فکر کنی، فکر می‌کنی، به آنجایی  که ایستاده ای.

از کابل بیرون می‌زنی و باز پشت سطل زباله می‌ایستی و ویدئو را می‌بینی و فکر می‌کنی چه خوب که تهران، کی‌یف نیست، جنگ نیست، ویرانی نیست‌... و بعد جمعیت و شلوغی مردم را در خیابان‌ها حدس می‌زنی و فکر می‌کنی چه خوب که ایران، افغانستان نیست و اینجا طالبان، بدبختی و‌... نیست و دقت می‌کنی به ویدئوی روی سطل زباله که سطل زباله‌ای را نشان می‌دهد که آتش درونش شعله کشیده است و فکر می‌کنی وای اگر این آتش شعله‌ور شود... و خیره می‌شوی  به سطل بزرگ فلزی.

علی پاکزاد با تعریف فضای ورودی و قراردادن سطل زباله و تابلوی راهنما و نقاشی‌های روی دیوار، با هوشیاری توانسته دو سفر عکاسی‌شده‌اش را در افغانستان و اوکراین کنار هم نمایش دهد و آنها را تبدیل به پروژه، مفهوم و فضای جدیدی کند. فضای جدیدی که انتظارات تازه‌ای در خود  ساخته است. 

در این نمایشگاه مخاطب‌ها علاوه بر دیدن عکس‌هایی از این دو کشور و دو فرهنگ، به برداشت‌های دیگری هم می‌رسند که دیگر محدود به این دو کشور نیستند، بلکه بیشتر محصول تسلط جنگ، قدرت‌های سیاسی و نظامی در میان آدم‌هاست. مهم نیست که کجای دنیا زندگی کنی، وقتی جنگ باشد و تسلط سیاسی به دست مردان سیاسی متحجر یا متکبر بیفتد، دیگر فرقی نمی‌کند کی‌یف باشی یا هرات‌... .

 علی پاکزاد در این پروژه‌ها، بیش از آنکه یک عکاس جسور به حساب بیاید، عکاسی است که یک خط فکری را در عکس‌ها دنبال کرده و آن را طوری نمایش داده است تا برای مخاطب پرسش به وجود بیاید