گفتوگو با علی پاکزاد به بهانه نمایشگاه «در برابر فراموشی» در خانه هنرمندان ایران
و جنگ یک تکرار است
جنگ، جنگ است و این عبارت پرتکرار بعد از بازدید نمایشگاه «در برابر فراموشی» از علی پاکزاد در ذهن جریان پیدا میکند. آشوبهای سیاسی و اجتماعی در هر مقطعی با ترس و اضطراب، بودن را مخدوش میکند؛ اما در همین اوضاع، هستند کسانی که به واسطه حرفه خبرنگاری، حاضر به حضور در جنگهای داخلی و خارجی میشوند.
شهرزاد رویائی
جنگ، جنگ است و این عبارت پرتکرار بعد از بازدید نمایشگاه «در برابر فراموشی» از علی پاکزاد در ذهن جریان پیدا میکند. آشوبهای سیاسی و اجتماعی در هر مقطعی با ترس و اضطراب، بودن را مخدوش میکند؛ اما در همین اوضاع، هستند کسانی که به واسطه حرفه خبرنگاری، حاضر به حضور در جنگهای داخلی و خارجی میشوند. نامهایی آشنا از هنرمندان سردمدار در تاریخ عکاسی مستند و خبری ایران با این رویکرد محسوب میشوند؛ اما همچنان بسیاری سعی بر استمرار راه آنها دارند. اکنون علی پاکزاد، خبرنگاری جوان و از سالهای رخوت مطبوعات، به همراه عکاسی به نام افشین قدبیگی راهی یکی از وحشتناکترین جنگهای داخلی شدند و مدتی بعد نیز راهی کشور جنگزده اوکراین شدند. اقدام او که پیشتر بهعنوان خبرنگار فرهنگ و هنر شناخته شده، علاوه بر تلاش برای پویایی حرفهاش و نگاهی جسورانه، به دلیل تکیه به داشتههای شخصیاش و تأکید بر نمایش آنها برای مقابله با فراموشی تاریخ، قابل تأمل و تحسین است. علی پاکزاد با عکسها و ویدئوهایی روایی و مستند، عبرت از جنگ را زنده نگه داشته و اکنون با چیدمان عکس و ویدئو، به روایت آنچه از این تکاپو پشت سر گذاشته است، میپردازد. پاکزاد از دریچه تصاویر دو جنگ، یاد ما را به همه روح و جانهای دردمند در هر کجا وصل میکند و رسالتش را با یاد همکارانش در ورود به نمایشگاه به وسعتی دیگر مییابد.
روند سفر، عکاسی و ویدئوهای «در برابر فراموشی» به چه صورت پیش رفت؟
بعد از اینکه طالبان وارد افغانستان شدند، تصمیم گرفتیم به همراه عکاس و فیلمبردارم، آقای قدبیگی و از طرف دوستانم در روزنامه اعتماد، آقای الیاس حضرتی که بسیار هم من را حمایت کردند، به این کشور سفر کنیم و از نزدیک تسلط طالبان را در شهرهای کابل، هرات، بادغیس، نیمروز و قندهار رصد کردیم. در شهرهای مختلف با طالبان زندگی کردیم و با خلقوخوی آنها آشنا شدیم. ما در دو مقطع مهم تاریخی حضور داشتیم؛ اولی طالبان که بعد از حدود 20 سال به قدرت برمیگشت و ما در افغاستان بودیم. البته قدرت طالبان در افغانستان الان ثبات بیشتری دارد. دیگری اینکه بعد از 50 سال در اروپای رؤیایی که مدعی تمدن و گفتوگوست، شاهد جنگ نظامی باشی. هر دو این مقاطع تاریخی به نظرم بسیار مهم بودند. ما شاهد رنجها و اتفاقهای خیلی زیادی بودیم؛ شرایط کودکان، زنان و مردان در معرض این اتفاقات بود و بسیار غمانگیز بود که شما شاهد چنین شرایطی باشید و بالطبع ناراحتکننده هم بود. با خودم فکر کردم که این اتفاقات هم نظیر اتفاقات لیبی، کوزوو، سوریه، همین اوکراین حدود 70 سال پیش، فلسطین و هشت سال دفاع جانانه سلحشوران خودمان، فراموش میشود و نهایتا سالی یک بار برایشان سالگرد میگیرند، پلاکاردی میزنند و هزینهای میکنند و چند نفر را دعوت میکنند تا از تجربیات خود حرف بزنند. عموما با فراموشی مشکل دارم. فراموشی از این جنس که آدم نباید با یادآوری مدام موضوعات ناراحتکننده و غم و غصه پیش برود، ولی بالطبع در عین حال نباید فراموش کند که چه اتفاقاتی برای انسانها میافتد؛ چه در ایران، چه بیرون از ایران. این تفکر که همیشه غم، بدبختی، فقر و مشکلات برای همسایه و دیگران است، تفکر غلطی است که آدمها را دچار مشکل میکند.
نقش شما در مسیر پروژه و بهطور خاص عکاسیها چه بوده است؟
من کاملا این پروژه را طراحی کردم، مجوزهایش را گرفتم، به صورت مستقل هزینههایش را تأمین کردم، کارگردانیاش کردم، هدایتش کردم و سعی کردم این موقعیت را فراهم کنم و همکار عزیز و محترمم، افشین قدبیگی، در این مسیر خیلی کمکم کرد؛ عکسها را گرفت، همراه من بود و ایدههایی داشت و در این مسیر همراه من شد تا با هم این پروژه را به انجام برسانیم.
از نظر ژانری، عکسها بیشتر ذیل عکاسی مستند قرار میگیرند تا عکاسی خبری؛ چراکه بیشتر ناظر بر زندگی روزمره جنگ هستند تا اتفاقهای خود جنگ. این رویکرد به خاطر زمان حضور افشین قدبیگی در مهلکه بوده یا انتخاب از بین عکسها با این نگاه پیش رفته است؟
بله به نظرم عکسها مستند هستند. عکسهایی که در عین حال کیفیت هنری هم دارند. عمده عکسهای ما کموبیش همین آثاری است که در نمایشگاه میبینید. چند ضلع مشخص دارند؛ زنان، بچهها، وضعیت جنگی و... . همیشه بهطور مستقیم نشان نمیدهیم که چه کسی ظلم کرده است، ولی زمانی که تصاویر را در کنار هم و در چیدمان مدنظر نمایش میدهیم، مشخص میشود که چه اتفاقهایی و بر اساس چه روندی به وجود آمده است.
چرا در ویدئوها از تصویری شبیه به تصویر عدسی فیشآی (fisheye) استفاده کردید؟
همه ویدئوها را خودم دیدم و فیلمبرداری کردم، در نتیجه احساس کردم بهعنوان یک راوی یا شاهد یا بهعنوان یک شخص، این ویدئو از دریچهای مانند چشمان خود من باشد و شما از دریچه چشمان من شاهد داستانها شوید. البته نه حتی لزوما چشم من، بلکه یک چشم که در آنجا حضور داشته و نگاه کرده باشد.
در آثار مجموعه اوکراین، با وجود تهاجم کشور خارجی، گویی زندگی همچنان در جریان بوده است؛ این برداشت را تا چه حد تأیید میکنید و آیا عامدانه به انتقال آن در عکس و ویدئو پرداختهاید؟
در مجموعه اوکراین، شاهد حضور زندگی هستیم. این رویکرد نشئتگرفته از تفاوت فرهنگی است؛ چنانچه فرهنگ سنتی عزاداری و فراموشی زودرس هم بخشی از کشور ما بوده، در عین حال که متضاد آن نیز در بخشهای دیگر فرهنگمان به چشم میآید. در اوکراین آدمها ناراحت بودند، ولی زندگی روزمره هم در جریان بود. آنها در همافزایی عمومی بودند و در فکر کمک و جنگیدن برای وطنشان. ترکیب تمایل به زندگی و شادی در عین مقاومت بسیار جالب بود.
نحوه تعامل با طالبان برای عکاسی از آنها چطور بود؟ آیا شما در عکاسی از فیگورها چیدمانی داشتید یا اینکه بهطور غریزی و در لحظه عکاسی شده است؟
در مورد طالبان فکر میکنم که آنها همان چیزی هستند که هستند. بله، تحجر، دگمبودن و عدم رعایت حقوق شهروندی دیگر انسانها در باورشان وجود دارد؛ بهعلاوه مشکلات دیگر، عقبماندگیهای ذهنی، فکری و یک ایدئولوژی بسیار مریض. ولی واقعیت این است که این تحجر را پذیرفتهاند و میگویند ما همین هستیم و همین خواهیم بود. نقطه تعامل من با طالبان این بود که باید مثل خودشان میبودم و با آنها مثل خودشان رفتار میکردم؛ بر اساس روند زندگی روزمره آنها میخوابیدم، بیدار میشدم، عبادت میکردم، زندگی میکردم و کار غیرمتعارفی نمیکردم. متأسفم که باید بگویم چون من و همکارم، افشین قدبیگی، مرد هستیم، مورد پذیرش بودیم. یک زن هرگز نمیتواند مسیری مشابه مسیر ما را طی کند و با طالبان تعامل داشته باشد. عکسهای طالبان را که در ابتدا میبینید، در شهر بادغیس، در مرکز مخابرات بود که طالبان آنجا را گرفته بود. ما نیروهای طالبان را در آنجا چیدیم؛ یعنی نگهشان داشتیم و از آنها عکس گرفتیم، ولی لباس و حال و احوالشان همه غریزی بود.
درباره چیدمان و بهطور مشخص قراردادن سطل زباله کاملا نمادین پیش رفتید؟
سعی کردیم با عناصر مختلف مانند گرافیتی، سطل آشغال، چیدمان عکسها، نوشتهها، موسیقی که علی کیانیان زحمتش را کشید و پوستری که سعید فروتن عزیز طراحیاش کرده است، هدفگذاری کنیم. با همه اینها کوشیدیم خط و ربطی به نمایش دهیم. سطل آشغال هم خیلی واضح است؛ نمادی ضد امپریالیستی و یکی از نمادهای اصلی شهر ماست. فکر میکنم مردم ما بیشترین مواجهه را در چند سال اخیر با سطل آشغال داشتهاند؛ کودکانی که به دنبال تکهای از زندگی در سطل آشغالها گشتند و مسائل دیگری که در چند وقت اخیر به وجود آمد. در همه این وقایع، سطل آشغال در زندگی همه اقشار آشکار بوده و نگاه ما حتما به وضعیت داخلی هم بوده است.
یکسری از عکسها بسیار آشنا هستند؛ درواقع ما را به قابهایی از جنگهای مختلف جهانی رجعت میدهند. این جریان را میتوان به تکرارپذیری جنگ نسبت داد. حال با توجه به حضورت در دو جنگ داخلی و خارجی در دو نقطه از جهان، این اشتراک را چطور دیدید؟
جنگ، جنگ و جنگ، یک تکرار است. وقتی وارد اوکراین میشویم، هنوز فضای 70، 80 سال پیش و جنگ جهانی دوم را شاهدیم که 22 ژوئن، یکم تیر، سالگرد شروع حمله نظامی به اوکراین و شروع جنگ جهانی اول یا دوم در این کشور بود. نگاه و فضاسازی ما ناظر بر این وضعیت بود و امروزه همه رویدادهای عالم به هم پیوسته هستند و سیری است در امتداد هم.
درباره تجربیات متفاوت هرکدام از این دو موقعیت و برخوردشان با نتیجه آثارتان توضیح دهید.
شرایط کار در افغانستان بسیار سخت بود. هیچچیز قابل پیشبینی نبود و امکان وقوع هر اتفاقی وجود داشت؛ از امکان تیرخوردن مطرح بود تا اینکه کسی نبود که مراقبتان باشد یا در صورت بروز مشکل به او مراجعه کنید. مثلا در نماز جمعه کابل برای من اتفاقی افتاد که باعث شد طالبان یک ساعت من را بازداشت کند، چون اجازه نداشتم در زمان نماز فیلمبرداری کنم و نباید پشتم را به نمازگزاران میکردم. این عمل را بیاحترامی در نظر گرفتند؛ با اینکه من اصلا چنین قصدی نداشتم و سعیام تهیه گزارش مستندگونه بود. کار با طالبان خیلی سختتر از اوکراین بود. در اوکراین هم رفتار ارتش اوکراین و هم مردم با من خوب و سنجیده و بر اساس ادب بود. البته چند باری اتفاقاتی افتاد که به بحثهای سیاسی برمیگردد و ما در مورد آنها دخالتی نداریم و نگاهی درباره ترویج جنگ نداریم.