|

لیبرالیسم را بابت مترقیان غیرلیبرال سرزنش نکنید

در جناح راست بحث پرشوری در جریان است؛ اینکه شاید دوران لیبرالیسم به‌عنوان اصل سازمان‌دهنده فرهنگ سیاسی غرب به سر آمده است. مدافعان این گزاره حرفشان را روی یک وضعیت کمدی بنا می‌کنند. می‌گویند درست در همان لحظه پایان جنگ سرد که فکر می‌کردیم نظام سیاسی و اقتصادی آزادی فردی برنده شده است، افراط‌ها و تضادهای این ایدئولوژی حاکم در آستانه برملاشدن بودند.

جرارد بیکر، ترجمه مسعود یوسف‌ حصیرچین: در جناح راست بحث پرشوری در جریان است؛ اینکه شاید دوران لیبرالیسم به‌عنوان اصل سازمان‌دهنده فرهنگ سیاسی غرب به سر آمده است. مدافعان این گزاره حرفشان را روی یک وضعیت کمدی بنا می‌کنند. می‌گویند درست در همان لحظه پایان جنگ سرد که فکر می‌کردیم نظام سیاسی و اقتصادی آزادی فردی برنده شده است، افراط‌ها و تضادهای این ایدئولوژی حاکم در آستانه برملاشدن بودند. «تغییر نظام»، کتاب اخیر پاتریک دنین، دانشمند علوم سیاسی نوتر‌دام، عنوان کتاب قبلی‌اش، ایده «ناکامی» لیبرالیسم را بسط می‌دهد. موفقیت رهبرانی مانند ویکتور اوربان در مجارستان یا اگر چشم‌هایتان را به اندازه کافی ریز کنید تا چارچوب فلسفه سیاسی منسجمی را تشخیص دهید، دونالد ترامپ، به نارضایتی گسترده مردمی از ثمرات لیبرالیسم تعبیر شده است.

ایده‌اش این است که لیبرالیسم بی‌حد‌و‌مرز و بدون نمایندگی، نوعی نقطه پایانی تکامل سیاسی، برایمان ویرانی اجتماعی به بار آورده است. در حوزه اقتصادی، دنبال‌کردن افراط‌گرایی بازار باعث نابودی اجتماعات صنعتی سنتی شده است. در حوزه‌های اجتماعی و سیاسی، فتیش‌سازی انتخاب فردی، منظره‌ای از بی‌هنجاری و یأس به وجود آورده است که در جای‌جای آن می‌شود تمام آسیب‌های اجتماعی آشنای مدرن اعتیاد، انزوا و فروپاشی خانواده را دید.

می‌گویند این مسئله نه اتفاقی بلکه نتیجه ناگزیر لیبرالیسمی است که در مقام یک هدف اجتماعی، ذاتا طرفدار ارزشی نیست. جامعه‌ای که آزادی را برای خود آزادی دنبال می‌کند، جهت‌گیری اخلاقی لازم را برای کشوری شاد و پایدار ندارد‌.

شاید حرفشان کاملا هم بی‌حساب نباشد، اما به نظرم چالش بسیار فوری‌تر پیش‌روی لیبرالیسم ناکام ما را نادیده می‌گیرد. ایرادی که وارد می‌کنند، خطای ذاتی خود لیبرالیسم نیست، بلکه تهدیدی آشنا از گرایش اقتدارگرای چپ در فرهنگ سیاسی غرب است. غریزه به‌اصطلاح مترقی‌ها برای تحمیل راه‌حل‌های دولت‌گرا و جمع‌گرا برای مشکلات جامعه به‌خوبی تثبیت شده است، اما در تقریبا یک دهه گذشته، ایدئولوژی بازتعریف‌شده ترقی‌خواهی -‌از لحاظ اقتصادی و فرهنگی‌- به شیوه‌هایی ظهور کرده است که شبیه حد نهایت لیبرالیسم باشند ولی در واقع در جهت مخالف آن قرار دارند.

مثلا روشن‌ترین جبهه نبرد جاری در به‌اصطلاح جنگ‌های فرهنگی را در نظر بگیرید؛ نبرد بر تمایلات جنسی انسان.

در ظاهر، چنین به نظر می‌رسد که نمونه بارز کسانی هستیم که گفته می‌شود خودمخرب‌ترین جنبه لیبرالیسم را اتخاذ کرده‌اند. ما انتخاب شخصی را به جایگاهی ارتقا داده‌ایم که در آنجا به ما می‌گویند که می‌توانیم جنس زیستی‌مان را رد کنیم و این آزادی چنان گسترده است که باید آن را به کودکان نابالغ هم گسترش دهیم.

اما اگر به زیر این سطح کلامی برویم، خواهیم دید که مسئله به‌هیچ‌وجه گسترش آزادی نیست؛ هدف اصلی نه رهایی کودکان 10‌ساله از بندهای عرف، بلکه حذف آزادی والدین برای تشخیص این مسئله است که چه چیزی به نفع کودکانشان است. این تلاش برای تضعیف نهاد خانواده، در خدمت هدف بزرگ‌تری است: تغییر مرجعیت تصمیم‌گیری برای کودکان از خانواده به حکومت.

چرا چنین می‌کنند؟ چون خانواده مانعی بر سر راه بلندپروازی‌های چپ است. آنها مهم‌ترین بلوک‌های سازنده جوامع واقعا آزادند. این تلقی از خانواده به‌عنوان مانعی بر سر راه اراده برتر جمعی، در ایدئولوژی مارکسیستی سنتی ریشه دارد نه در لیبرالیسم.

در نبرد بر سر آنچه باید در مدارس به کودکان آموخته شود نیز شاهد چنین مسئله‌ای هستیم. مدافعان اصلی چپ در رسانه‌ها، پیوسته بحث درباره آموزش تفکرات رادیکال درباره جنس و نژاد را به‌عنوان «ممنوعیت کتاب» جا می‌زنند و تصویری ارائه می‌دهند که انگار جمهوری‌خواهان با لباس‌های قهوه‌ای با خوشحالی کتاب‌های داستان بی‌ضرری را در آتش بزرگی می‌اندازند. اما یادتان باشد اصل ماجرا درباره چه چیزی است. تری مک‌آلیف، کاندیدای دموکرات‌ها برای فرمانداری ویرجینیا در سال 2021، در یکی از آن لحظات صادقانه افشاگر به گلن یانگ‌کین، رقیب جمهوری‌خواه خود گفت: «فکر نمی‌کنم لازم باشد پدر و مادرها به مدارس بگویند چه چیزی به کودکان درس بدهند. این یک کار جمعی است». خودش را لیبرال جا می‌زند، اما در واقع یک نمونه کلاسیک نالیبرال است. همچنین با این راست‌کیشی مدرن جور درمی‌آید که باید به ما تلقین شود که خودمان را نه در مقام افرادی دارای عاملیت نسبت به زندگی‌های خودشان، بلکه به‌عنوان افراد به ندرت مستقل و عضو گروه هویتی بزرگ‌تری ببینیم.

این جمع‌گرایی فرهنگی مدرن با جمع‌گرایی اقتصادی پرخاشگرانه‌تری همراه است. وقتی باراک اوباما در آن سخن به‌یاد‌ماندنی به رهبران کسب‌وکارهای آمریکایی گفت «شما این را نساختید»، این حرفش بیان مجدد ایده انقیاد عاملیت فردی توسط مسئولیت دولت‌گراست. اوج ستایش این ایده در «بایدنومیکس» است؛ عبارتی جدید برای ایده‌ای بسیار قدیمی: همیشه دولت بهتر می‌داند پول شما را چطوری خرج کند.

این یک کار جمعی است. شما این را نساختید. پدر و مادرها حق ندارند به مدرسه بگویند چه چیزی را درس بدهند. جنس واقعی نیست، فقط «جنسیت» داریم که برساختی اجتماعی است. اینها کلمات کلیدی ایدئولوژی کنترل چپ است و نباید اشتباهی کنیم؛ این مسئله ترکیب نالیبرالیسم قدیمی و جدیدی است که جدی‌ترین تهدید را متوجه شیوه زندگی آمریکایی می‌کند.

منبع: وال‌استریت ژورنال