روایت احمد شاملو از «مرگ کسب و کار من است»*
سیاست ادبیِ شاملو
اینکه احمد شاملو جز آنچه جایگاه ادبی خود را وامدار آن است؛ یعنی شاعری، سراغ دیگر حوزههای کار فرهنگی مانند ترجمه و روزنامهنگاری و قصهنویسی نیز رفته است، جز تجربهگرایی و زبانورزی، دلیل مهمتری دارد که همانا به سیاست ادبی شاملو مربوط است. خود او روزگاری درباره زندگیاش گفته بود: «آثار من، خود اتوبیوگرافی کاملی است. من به این حقیقت معتقدم که شعر، برداشتهایی از زندگی نیست؛ بلکه یکسره خود زندگی است». همین چند جمله مانیفست را میتوان مانیفست شاعری دانست که زندگی را از کار ادبی منفک نمیدانست که هیچ، نوشتن را کنشی سیاسی میپنداشت.
اینکه احمد شاملو جز آنچه جایگاه ادبی خود را وامدار آن است؛ یعنی شاعری، سراغ دیگر حوزههای کار فرهنگی مانند ترجمه و روزنامهنگاری و قصهنویسی نیز رفته است، جز تجربهگرایی و زبانورزی، دلیل مهمتری دارد که همانا به سیاست ادبی شاملو مربوط است. خود او روزگاری درباره زندگیاش گفته بود: «آثار من، خود اتوبیوگرافی کاملی است. من به این حقیقت معتقدم که شعر، برداشتهایی از زندگی نیست؛ بلکه یکسره خود زندگی است». همین چند جمله مانیفست را میتوان مانیفست شاعری دانست که زندگی را از کار ادبی منفک نمیدانست که هیچ، نوشتن را کنشی سیاسی میپنداشت.
از این رو است که هر آنچه شاملو در زندگی خود نوشت و به هر کاری که دست زد، وجهی از روزگار او را نشان میداد در مقام شاعر/ روشنفکری که بیستویکمین شب از آخرین ماه پاییز در میان برفی سهمگین و سپید در تهران به دنیا آمد و در چنین روزی در سال 1379 از دنیا رفت. حتی ترجمههای احمد شاملو که در همان روزگار شاعر و نیز بعد از او، نقد و نظرات بسیاری را برانگیخت، «آگونِ» شاملو را بهخوبی آشکار میکند؛ آن وجه مستمر و همراه با سماجتی که هر نویسنده و روشنفکری وجه اندیشیده خود قرار داده است و به میانجی آن مابازای فردیت با تاریخ مواجه میشود. ترجمه «مرگ کسب و کار من است» اثر خواندنی روبر را نیز میتوان از این منظر درک کرد. شاملو اگرچه ترجمههایی هم از نویسندگان مطرح ادبیات جهان مانند اثر مشهور میخائیل شولوخوف، «دن آرام» دارد؛ اما عمده انتخابهای او از نویسندگانی کمتر شناختهشده و خاص بود که به باور برخی منتقدان زبانِ آثارشان رام و چنان بود که بتوان در ترجمه زبانِ عامیانه به کار گرفت. در ترجمههای شاملو مانند دیگر آثارش توجه به زبان توده مردم و دوری از زبان خشک رسمی پیداست و به همین روی، حتی منتقدان سرسخت ترجمههای شاملو نیز در قبال ابداعات زبانی شاملو در ترجمههایش زبان به تحسین گشودهاند؛ اما اهمیت ترجمه شاملو از «مرگ کسب و کار من است» اثر روبر مرل، جز اینها، در مقدمه او بر کتاب است با عنوان «زندگینامه یک جلاد مدرن» که به نوعی نیت شاملو از این انتخاب را برملا میکند. این کتاب که از جذابترین زندگینامهها در قالب داستان است، در نیمه اول قرن حاضر در اروپا میگذرد و وقایع رمان همه براساس تاریخ مستندی است که در این قرن بر اروپا گذشته است. شاملو در مقدمهاش بر اهمیت واقعیبودن وقایع کتاب تأکید دارد و دراینباره مینویسد: «سواى آنچه به صورت وقایع خانوادهگى و برخوردهاى شخصى قهرمان داستان عنوان شده، هیچچیز آن ساخته و پرداخته خیالبافى نیست؛ هرچند این وقایع فرضى نیز آنچنان واقعى مىنماید که محتمل است نویسنده، اساس آن را بر تحقیقاتى در زندگى خصوصى پارهای از جنایتکاران نازى بنا نهاده باشد». شاملو مقدمه خود بر «مرگ کسب و کار من است» را محملی برای نوشتن در باب توتالیتاریسم و فاشیسم میداند و آن را «فرصت طلایی براى بررسى نکات فراوانى در باب توتالیتاریسم و فاشیسم» میخواند.
شخصیت اصلی کتابِ روبر مرل، موجود مخوفی به نام رودلف لانگ است که در واقعیت تاریخی رودلف فرانتس هوس نامیده شده و بازرس اردوگاههای کار اجباری بوده است. چنانکه ویلیام شایرر در کتاب معروف خود، «ظهور و سقوط رایش سوم» آورده است، از خدمات رودلف یکی هم این بوده که برای تأسیس یک اردوگاه قرنطینه جدید در حوالى آشویتس محل بسیار مناسبى پیدا میکند! رمان «مرگ کسب و کار من است» از دوران کودکی رودلف لانگ آغاز میشود. او پدری سختگیر و منضبط و بهشدت متعصب دارد تا حدی که پسرش را نذر کلیسا میکند و به سبب تربیت پدر، رودلف بسیار مطیع و فرمانبر بار میآید. رودلف البته در خفا همواره عمویش را ستایش میکرد که یک افسر بود و آرزو داشت مانند عمویش نظامی شود؛ اما آن را ناممکن میدانست تا وقتی که یک اتفاق نامنتظره مسیر زندگیاش را یکسره تغییر داد. رودلف در شانزدهسالگی در بحبوبه جنگ جهانی اول به قصد ملحقشدن به ارتش از خانه فرار میکند و به ارتش میپیوندد و بهاینترتیب، بخش عمده زندگی خود را در جنگ جهانی اول سپری میکند. مدتی بعد از پایان جنگ، او ناگزیر بهعنوان یک کارگر ساده مشغول به کار میشود؛ اما سرنوشت دیگری در انتظار او است، رودلف چندی بعد به عضویت حزب نازی درمیآید و به مدد روحیه مطیع و انضباط بسیارش خیلی سریع مدارج ترقی را میپیماید و چنان در حزب پیشرفت میکند که به ریاست اردوگاه معروف آشویتس منصوب میشود. البته این سمت برای رودلف که به خاطر حزب نازی هرگونه جانفشانی و فداکاری کرده بود، چندان پیشکش چشمگیری هم نبود؛ چراکه او به دستور حزب دست به قتل زده و ناگزیر چندین سال را در زندان گذرانده بود؛ اما بلافاصله بعد از آزادی از بند، دوباره به خدمات خود در حزب ادامه داد. مدتی هم برای کار در مزرعه گماشته میشود و با وجود کار سخت در مدتی کوتاه توان تشکیلاتی خود را افزایش میدهد. سرانجام بعد از این مصائب و اینهمه ازخودگذشتگی و سرسپردگی به حزب به ریاست اردوگاه آشویتس میرسد. بعد از این روایتِ سردستی از «مرگ کسب و کار من است»، سراغ مقدمه احمد شاملو برویم که گرچه چندان مفصل نیست، نشان از تعلق او به جریانی ادبی دارد که هیچ اثری را مگر به واسطه ضرورتی نمینوشت و هیچ کتابی را مگر برای شناساندن تفکر یا ایدهای ترجمه نمیکرد. نسلی از مترجمان و نویسندگان ایرانی که به پیوند ادبیات با سیاست و وضعیت اجتماعی باور داشتند و شاملو نیز بیشک در زمره این نسل بود. شاملو در همان جمله نخست مقدمه، تکلیف خود را با رمان روبر مرل روشن میکند و آن را فرصتی برای نوشتن از فاشیسم و توتالیتاریسم میشمارد: «افسوس که تنگى وقت و مجال کم، بهرهجویى از چنین فرصت مغتنمى را مانع شد». بعد شاملو ایضاح یکى، دو نکته درباره خود کتاب روبر مرل را هرچند که به اجمال سخت لازم میداند و مینویسد در حقیقت این کتاب زندگینامه یک جلاد مدرن است. «سالها پس از انتشار کتاب، نویسنده در مصاحبهای با خبرنگار مجله ادبى
Litterature Magasine تأسف مىخورد که چرا بر این اثر خویش مقدمهای ننوشته و نکاتى از حقایق آن را متذکر نشده است. در واقع قهرمان کتاب که رودلف لانگ نامیده شده، دقیقا کسى جز رودلف فرانتس هوس نیست. در باب این شخص در کتاب ویلیام شایرر که دقیقترین تاریخ رایش سوم را ارائه داده است، مىخوانیم که بازرس اردوگاههاى کار اجبارى به هیملر گزارش داد: براى ایجاد یک اردوى قرنطینه جدید، در حوالى آشویتس محل بسیار مناسبى یافته است. و در همین احوال، مدیران تراستِ عظیم آلمانى، اى. گ. فاربن نیز که براى تأسیسات جدید خود به قصد تهیه لاستیک مصنوعى و استخراج نفت از زغال سنگ در جستوجوى محل مناسبى بود، در گزارشى همین نقطه را محلى اعلام کرد که براى منظور ما جان مىدهد!». نزد احمد شاملو، این گزارش مفهوم دیگری هم دارد و آن مفهوم این است که با ایجاد اردوگاه اسیران در کنار این تأسیسات مىتوان براى صنایع مورد نیاز ارتش آلمان، از یهودیان و اسیران جنگى مانند بردگان قرون وسطا کار کشید. «و لاجرم، بىدرنگ دستهای از برگزیده اوباشان اس.اس. براى ایجاد اردوگاه جدید کار اجبارى به آشویتس اعزام شد که یوزف کرامر و رودلف فرانتس هوس نیز در آن میان بودند». شایرر در همان کتاب معروفش، درباره این دو مؤسس اردوگاه آشویتس، چنین نقل میکند که انگلیسىها کرامر را «جانور بلفزن» میخواندند و رودلف فرانتس هوس را بهعنوان قاتل محکوم به اعدامی میشناختند که تنها پنج سال در زندان بوده است و از آن مخوفتر اینکه او در تمام عمرش با زندان سر و کار داشته: یا زندان بوده یا زندانبان. البته شاملو به روایت ماوقع بسنده نمیکند و از سرنوشت فاشیسم و فاشیست هم میگوید تا مخاطب از آخرالامرِ سرنوشت رودلف فرانتس هوس بیخبر نماند: رودلف فرانتس هوس به سال 1946 در دادگاه نورنبرگ به جرم نظارت بر سر به نیست کردن دومیلیونو نیم انسان به دار آویخته شد. او در سراسر مدت محاکمه خویش لافزنان از اعمالى که کرده بود، بر خود مىبالید. و البته این آمار هولناکتر هم هست، وقتی شایرر تأکید میکند که «این دومیلیونو نیم قربانى به جز آن نیم میلیون نفرى بود که در آشویتس رها شدند تا به خودى خود از گرسنگى تلف شوند!».
احمد شاملو به جای نوشتن مقدمهای در باب توتالیتاریسم و فاشیسم به طور فشرده از پیوند ادبیات با واقعیت پرده برمیدارد، اینکه شخصیتهای داستانی مانند رودلف لانگِ روبر مرل هرچند مخوف باشند، مابازایی بیرونی دارند. تأکید شاملو در نوشتن از واقعیت تاریخی داستان به جای هرگونه نقد و بررسی زیباییشناسانه از رمان بهعنوان یک اثر ادبی و خودداری او از نوشتن شرح حالی از نویسنده کتاب روبر مرل نشان میدهد آنچه او را به سمت ترجمه رمان «مرگ کسب و کار من است» کشانده است، چیزی نیست جز مواجهه با مفاهیم توتالیتاریسم و فاشیسم که از نظر او دو روی یک سکهاند و هرجا تسلط یابند، چیزی جز فاجعه از جنس آشویتس و مشابه آن به بار نخواهد آورد.
* مرگ کسب و کار من است، روبر مرل، ترجمه احمد شاملو، انتشارات نگاه