|

انقلاب مشروطه و نحسی یک روز سیزده مرداد

«من یک روز گرم تابستان، دقیقا یک سیزده مرداد، حدود ساعت سه و ربع کم بعدازظهر عاشق شدم. تلخی‌ها و زهر هجری که چشیدم بارها مرا به این فکر انداخت که اگر یک دوازدهم یا یک چهاردهم مرداد بود، شاید این‌طور نمی‌شد». مظفرالدین شاه قاجار در آخرین ساعات روز سیزدهم مرداد سال ۱۲۸۵ خورشیدی فرمان مشروطه را امضا کرد، درست، روز عاشق‌شدن «سعید» در رمان «دایی جان ناپلئونِ ایرج پزشکزاد». دو سال بعد وقتی محمدعلی شاه، مجلس شورای ملی که نماد مشروطه بود را به توپ بست، خیلی‌ها مثل سعید گفتند: «اگر یک دوازدهم یا یک چهاردهم مرداد بود، شاید این‌طور نمی‌شد»، اما ماجرای مشروطه و استبداد، داستانی طولانی و روزهای نحس فراوانی دارد.

انقلاب مشروطه و نحسی یک روز سیزده مرداد

مهران هژبر: «من یک روز گرم تابستان، دقیقا یک سیزده مرداد، حدود ساعت سه و ربع کم بعدازظهر عاشق شدم. تلخی‌ها و زهر هجری که چشیدم بارها مرا به این فکر انداخت که اگر یک دوازدهم یا یک چهاردهم مرداد بود، شاید این‌طور نمی‌شد».

مظفرالدین شاه قاجار در آخرین ساعات روز سیزدهم مرداد سال ۱۲۸۵ خورشیدی فرمان مشروطه را امضا کرد، درست، روز عاشق‌شدن «سعید» در رمان «دایی جان ناپلئونِ ایرج پزشکزاد». دو سال بعد وقتی محمدعلی شاه، مجلس شورای ملی که نماد مشروطه بود را به توپ بست، خیلی‌ها مثل سعید گفتند: «اگر یک دوازدهم یا یک چهاردهم مرداد بود، شاید این‌طور نمی‌شد»، اما ماجرای مشروطه و استبداد، داستانی طولانی و روزهای نحس فراوانی دارد.

رؤیای  بزرگ!

درآستانه مشروطیت، ایران گرفتار بحران‌های ریز و درشت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی بود که ریشه همگی آنها به دوره ناصرالدین شاه و خصوصا عصر امتیازهای مختلف به خارجی‌ها باز می‌گشت. هم‌زمان با این تحولات، مخالفت‌ها به صورت زیرزمینی جریان داشت. جنبش اجتماعی بزرگی که به نهضت مشروطه انجامید، ریشه در جلسه‌ها و اجتماعات غالبا پنهانی داشت که از اواخر سلطنت ناصرالدین کم و بیش شروع شد و تا روزهای منتهی به امضای فرمان مشروطه ادامه داشت.

روزی ناصرالدین شاه که از انتقادات تند برخی روشنفکران پس از جنبش تنباکو به ستوه آمده بود، گفته بود: «روزنامه‌های اخیر و قانون را ببندید، دارالفنون را تعطیل کنید، تأسیس مدارس جدید را غیرقانونی کنید، سفر مردم به اروپا را ممنوع کنید، من وزرایی می‌خواهم که ندانند بروکسل شهر است یا برگ چغندر!».

جامعه ایران در طول چند سال متحول شد. از انزوا و دسیسه و سرکوب دوره ناصری رسیده بود به حکومت قانون و انتخاب مردم. پس از ترور ناصرالدین شاه، سیر تحول جامعه ایران شتاب بیشتری گرفت. متن شب‌نامه‌ای که از دل یکی از این انجمن‌های مخفی منتشر شده است، به خوبی نشان می‌دهد خواسته‌های روشنفکران و انقلابیون در آن دوره تا چه اندازه مترقی و در عین حال رادیکال بوده است. از کجا به کجا رسیده بود حال جامعه ایران.

«اعلی‌حضرت ظاهرا فراموش کرده است که تاج و نگین پادشاهی را نه از شکم مادر با خود آورده است و نه حکم فرمانروایی مطلق از جهان ناپیدای ارواح در دست دارد. او باید به یاد داشته باشد که سلطنتش فقط موکول به قبول یا رد مردم است. مردمی که او را انتخاب کرده، قادر است کس دیگری را به جای او بنشاند».

تولد نسلی روشنفکر که جهان را دیده بودند و شرایط اسفناک ایران در آن دوران، قحطی و نفوذ گسترده روس و انگلیس از یک طرف و تلاش ناکام برای نوسازی و ترقی ایران از زمان عباس میرزا تا امیرکبیر، از طرف دیگر، زمینه‌های چنین فکری را پرورش داد. زایش یک انقلاب از دل تجدد، قحطی و نفوذ بیگانگان.

ناگفته‌ای درباره انقلاب مشروطه ایران نمانده است، در این سال‌ها پژوهش‌های گسترده‌ای درباره زمینه بروز انقلاب و دلایل شکست آن انجام شده است. در این نوشتار از نقل بسیاری از حوادث و رویدادها که زمینه‌ساز بروز مشروطه شد صرف‌نظر شده است. از جنبش تنباکو که در واقع تمرینی بود برای انقلاب مشروطه تا بلوای نان و بی‌کفایتی‌های مقامات و نقش سرمقاله‌های تند روزنامه قانون و میزرا ملکم‌خان و سیدجمال‌الدین اسدآبادی در بیداری مردم. مشروطه‌خواهی سال‌ها پیش از سلطنت مظفرالدین شاه شروع شد. از امیرکبیر، از دارالفنون یا حتی پیش‌تر، از نخستین رویارویی ایران و غرب. جرقه‌های کوچک بیداری با هر حادثه‌ای شعله می‌کشیدند، یک روز با قحطی نان در تهران، روزی دیگر با فلک‌کردن دو تاجر، گاهی با کشتن سیدی قرآن به دست، زمانی با انتشار خبر امتیازی به غرب یا عمامه به سر گذاشتن یک مستشار غربی.

این نوشتار در پی آن است که با بررسی اجمالی روزهای منتهی به امضای فرمان مشروطه، از امیدها و ناامیدی‌های مردم ایران، از رؤیای آزادی تا روزهای نحس استبداد، روایت‌هایی نزدیک نقل کند.

مگر نمی‌دانى که ما قانون اساسى داریم و دیگر «کرنش» وجود ندارد؟

روایت‌های برخی شرق‌شناسان اروپایی نشان می‌دهد بسیاری از مردم و حتی خودِ انقلابیون به فردای پس از امضای مشروطه چندان خوش‌بین نبودند، چراکه چند ماه پیش از آن تاریخ دیده بودند که چگونه وعده تأسیس عدالت‌خانه با مخالفت‌های جدی عین‌الدوله و ولیعهد و برخی دیگر رجال پرنفوذ به محاق رفته بود. دیده بودند در همین چند ماه، چندین بست‌نشینی و اعتراض علما و بازاریان با وعده‌های دروغ پایان یافت.

اما سرانجام یکی از همین بدعهدی‌ها موتور محرکه مشروطه شد. در اواخر آذر سال ۱۲۸۴ خورشیدی، وقتی طاقت مردم تحت حکومت عین‌الدوله (وزیر اعظم مظفرالدین شاه) تمام شد و خبرهای رسیده از انقلاب روسیه، آنها را امیدوار کرد که می‌شود حکومتی دیگر و بهتر داشت، جمع بزرگی از علمای مشهور، شهر تهران را ترک کردند و در حرم عبدالعظیم به اعتراض، بست نشستند. نارضایتی‌ها در تهران و چند شهر بزرگ کشور به اوج خود رسیده بود. علما نزدیک به شش هفته در شهر ری بست نشستند، در نهایت با وعده تأسیس عدالت‌خانه از آنها خواسته شد به تهران بازگردند.

نیاز به گفتن نیست که عین‌الدوله به هیچ وجه قصد وفا به این وعده را نداشت. حکومت گفته بود این درخواست و تأسیس چنین تشکیلاتی همه مراتب و مدارج حتی «میان پسر پادشاه با یک نفر بقال» را به هم می‌ریزد و به معترضان گفت: «اگر ایران را نمی‌پسندند، می‌توانند به آلمان دموکراتیک مهاجرت کنند».

برخلاف انتظار، تا اوایل سالی که در آن مشروطه امضا شد یعنی سال ۱۲۵۸ شرایط تقریبا به آرامى سپرى شد و تا اواسط خرداد آرامش نسبى در تهران حاکم بود. اما در همین دوره شب‌نامه‌های اعتراضی و فعالیت‌های انجمن مخفی علیه استبداد و برخی خارجی‌های پرنفوذ در دربار مظفرالدین شاه ادامه داشت.

از اوایل تیر ماه یعنی تقریبا یک ماه و نیم مانده به امضای سند مشروطه توسط مظفرالدین شاه، مردم که با مشاهده عدم وفاى شاه به وعده‌هایش بی‌قرار و بی‌تاب شده بودند شورش‌های بزرگی به راه انداختند. بازارها بسته و نزدیک به پنج هزار نفر در مسجد جامع تحصن کردند. عین‌الدوله مسجد را به وسیله سربازان محاصره و بدین ترتیب خط تدارکاتى آنان را قطع کرد و آنها را به خروج از مسجد واداشت. در خارج مسجد درگیری سختی درگرفت که طى آن دو سیدِ قرآن به دست کشته شدند. با وجود این، سربازان، عمدتا به سبب مواجب بالایى که طى این قیام‌ها می‌گرفتند، به گونه‌اى غیرمنتظره به شاه وفادار ماندند و مقاومت مردم در هم شکست.

رهبران بست‌نشینان و تنى‌چند از مجتهدین طراز اول، از شهر اخراج شدند و این‌گونه می‌نمود که اوضاع مجددا آرام شده است. اما این صرفا آرامش قبل از توفان بود. هم‌زمان با خروج علما از تهران، مردم نیز تصمیم گرفتند در مقر سفارت بریتانیا بست بنشینند. شاه چندین قاصد را به همراه دستخط‌هایى به مقر سفارت فرستاد. اما مردم از پذیرش آنان سر باز زدند.

یک انگلیسی حاضر در سفارت بریتانیا در تهران، یک سال بعد در نامه‌ای که در برخی روزنامه‌های لندن منتشر شد، جزئیات جالبی از بست‌نشینی ایرانیان در باغ قلهک سفارت بریتانیا را به تصور کشیده است: «من نمی‌دانم شما از رخدادهاى بزرگى که در تهران به وقوع پیوسته آگاهید یا خیر. جراید انگلیسى عملا «سرزمین شیر و خورشید» را نادیده گرفته و معمولا اخبار ایران به ستون‌هاى کوچک و پرت و دورافتاده حواله می‌شوند. مطمئن هستم این وقایع مورد توجه شما خواهند بود و لهذا این نامه را می‌نویسم تا شرحى پیرامون آنچه به وقوع پیوسته به شما ارائه کنم.

حدود یک ماه قبل- یعنى ژوئیه ۱۹۰۶- (خرداد و تیر ۱۲۸۵) شایع شد تعدادى از مردم قصد دارند در مقر نمایندگى بریتانیا در این شهر «بست» بنشینند... من به آنجا رفته و قریب چهل‌وچند تن از تجار و روحانیون را در باغ سفارت یافتم... روز بعد، تعداد آنان بسیار افزایش یافت... من سه هفته در آنجا ماندم که مسلم تجربه‌اى بی‌نظیر بود. شمار «بستیان» سریعا فزونى گرفت. تا آنکه تمامى بازارها بسته و قریب دوازده هزار نفر در باغ سفارت اردو زدند. منظره‌اى بی‌نهایت جالب بود و مطمئن هستم که شما را شادمان می‌ساخت... تصور کنید همه نقاط باغ با چادرها پوشیده شده و مملو از هزاران تن از مردم تمامى طبقات، از جمله تجار، علما، اصناف و... بود که روزهاى متمادى با شکیبایى سرسختانه‌اى در آنجا نشسته و مصمم بودند تا کسب خواسته‌هایشان در پناه بیرق بریتانیا باقى بمانند. آنها به نکوترین وجهى از خود حفاظت می‌کردند و با توجه به تعدادشان، دردسر اندکى به وجود می‌آوردند.

آشپزخانه و ترتیب تغذیه آنان نمونه‌اى از نظم و ترتیب بود، آنها به سرعت آشپزخانه‌اى از خشت و گل در پشت اتاق نگهبان ساختند و هرروز صفى از پاتیل‌ها دیده می‌شد که به پخت‌وپز این گروه اختصاص داشت. غذاها توسط اصناف مختلف داده می‌شد و سه ساعت طول می‌کشید تا هر وعده غذا تقسیم و تناول شود.

احتمالا این صحنه در شب از بدیع‌ترین صحنه‌ها بود. تقریبا تمامى چادرها یک روضه‌خوان داشتند. این چادرها با دایره‌اى از شنوندگان و منبر روضه‌خوان در انتهاى آن، در حالی که مصائب امام حسین را نقل می‌کرد، تابلویى قابل تحسین بود. در بخش‌هاى غم‌انگیز روضه، شنوندگان به شیوه خاص و خارق‌العاده ایرانى می‌گریستند و به نشانه اندوه بر سر می‌زدند. من بین چادرها می‌گشتم و هر شب شاهد این منظره جالب بودم. واقعا معتقدم در این سه هفته بیش از تمامى شهورى که در ایران بوده‌ام، زبان فارسى آموختم. هر روز سران مردم به دیدن من می‌آمدند و خواهان اخبار و مشورت می‌شدند. به رغم گرماى هوا و تعفن باغ، هنگامى که ماجرا پایان یافت، واقعا متأسف شدم». دست آخر، شاه برای پایان‌دادن به تحص باغ سفارت، مجبور به عزل عین‌الدوله و نصب مشیر‌الدوله به ریاست وزرا شد. مشیرالدوله با مشاهده اینکه اوضاع تا چه حد وخیم شده است، شاه را به اعطاى امتیازاتى بزرگ وادار کرد. پس از مباحثاتى بی‌پایان، سرانجام مخالفان، یک دستخط شاه را که در آن تأسیس مجلسى مرکب از تمامى طبقات، شاهزادگان، قاجاریه، نجبا، ملاکین، تجار و پیشه‌وران اعطا گشته بود، پذیرفتند. قول داده شد به اقوام ساداتِ مقتول خون‌بها پرداخت شود و از روحانیون تبعیدى هم خواسته شد به پایتخت بازگردند و آنها با پیروزى به شهر خواهند آمد و بناست عدالت‌خانه نیز تأسیس گردد. احتمالا برای همه مردم سؤال شده بود، که شاهد طلوع آزادى در ایران هستند یا نظاره‌گر آغاز نمایشى مضحک و اسف‌بار؟ بسیاری می‌دانستند مردم صاحب قدرتى واقعى در این مجلس نخواهند شد. از طرف دیگر حکومت نیز مطمئن بود مجلس را به گونه‌اى خواهد ساخت که تنها ابزار تصویب نظرات دربار باشد. یکی از کارکنان سفارت انگلیس نوشته است: «وقتی در مقر سفارت بریتانیا در تهران بودم، برخی مردم و انقلابیون به دیدارم آمده از کیفیت پیدایش قانون اساسى ما می‌پرسیدند و آنچنان ساده‌لوحى بروز می‌دادند که تقریبا رقت‌آور بود. ایشان هدف خود را به روشنى فراروى دارند، اما در مورد شیوه اکتساب آن سخت گیج و سردرگم هستند. بی‌تردید سنوات بسیار طول خواهد کشید تا این مجلس بتواند به واقع مؤثر افتد. اما بسیارى از رهبران قیام، واقعا درک روشنى از آنچه نیاز است دارند. تنها درصورتی‌که آنها متحد بمانند و نگذارند حکومت بذر نفاق بینشان بپاشد، باید پیروز گردند؛ آیندگان خواهند دید».

نخستین جلسه دوره اول مجلس شورای ملی در ۱۴ مهر ۱۲۸۵ در کاخ گلستان و در حضور مظفرالدین شاه قاجار گشایش یافت. مراسم افتتاح مجلس بسیار باشکوه بود و در اغلب روزنامه‌های مهم جهان بازتاب گسترده‌ای داشت. پس از افتتاحیه در کاخ گلستان، خانه‌ای در میدان بهارستان به تشکیل جلسات مجلس شورای ملی اختصاص پیدا کرد. از همان روز اول هم قرار نبود دربار و مجلس یکدیگر را تحمل کرده و با هم مدارا کنند. با هر موضوع و لایحه‌ای اختلاف پادشاهی و مجلس عمیق و عمیق‌تر می‌شد. چند روز پس از آغاز به کار مجلس، صحبت از یک وام خارجی به مبلغ ۴۰۰ هزار پوند از انگلیس و روسیه در بحبوحه وضعیت به‌شدت بحرانی اقتصاد ایران، اختلاف دربار و مجلس تازه تأسیس را کلید زد.

پیشنهاد این وام توسط دربار به مجلس داده شد. اما مجلس با این استدلال که این وام استقلال ایران را به مخاطره خواهد انداخت، با آن مخالفت کرده و نزدیک به ۶۰ نفر از نمایندگان آن را رد کردند و در عوض از طرح یک وام داخلى، به‌مثابه پیشنهادى جایگزین‌ حمایت کردند و یک هفته بعد، این طرح به اتفاق آر‌ا تصویب شد. این تصمیم مهم، فورا این مسئله را روشن کرد که مجلس جدید قصد ندارد که صرفا آلت دست شاه و درباریان باشد و درباره خطر دخالت خارجى و ضرورت مطلق کنترل نفوذ بیگانه، که در ۱۷ یا ۱۸ سال گذشته با سرعتى مخوف رشد کرده بود، کاملا هشیار است.

شرایط تهران اما آرام بود و مردم امید داشتند رفته‌رفته، مجلس ملی جای خود را در نهاد قدرت باز کند.

ادوارد براون، شرق‌شناس مشهور در کتاب انقلاب مشروطیت ایران نامه‌ای از یکی از دوستانش که در تاریخ چهارم دی‌ماه ۱۲۸۵ در ایران بوده، نقل می‌کند که نکات جالبی دارد.

«دوست محترم و عزیز، قربانت گردم! حال، اوضاع تهران بسیار خوب است. شور و شوق غریبى در مردم مشاهده می‌شود. در‌حال‌حاضر‌ مجلس ملى اجلاس دارد و دیروز، پس از مباحث بسیار که تا نیمه‌شب به درازا کشید، موافقت کردند و قرار شد فردا «نظام‌نامه حقوق ملت» توسط شاه و ولیعهد تصویب و توشیح گردد. از آنچه تاکنون مشخص شده، این منشور بسیار محکم تدوین گشته و شباهت بسیارى به منشور انگلستان دارد. هیئت دولت در برابر مجلس مسئول است؛ مجلس سنا متشکل از ۳۵ نماینده منتخب مردم و ۲۵ نماینده برگزیده حکومت خواهد بود و تعداد اعضاى مجلس ملى بالغ بر ۲۰۰ نفر خواهد بود که داراى حق انتقاد از ترتیبات مالى حکومت هستند. شاه بیچاره در بستر مرگ است و هرلحظه انتظار درگذشت وى می‌رود. اگر حزب مردمى خشونت نکرده عاقلانه عمل کند، موقعیت مجلس بسیار قدرتمند خواهد بود. یک حزب جمهوری‌خواه وجود دارد که عنوان «فدائیان» گرفته است. این افراد در شب تشکیل جلسه داده به قرآن سوگند می‌خورند که تا زنده‌اند علیه حکومت مطلقه مبارزه کنند. بنایى به خانه یک وزیر آمد که بخارى آهنى او را تعمیر کند. وى هنگام ورود به وزیر سلام کرد. مستخدم وزیر به او دستور کرنش داد. وى در پاسخ گفت: «آدم رذل! مگر نمی‌دانى که ما اینک قانون اساسى داریم که به موجب آن دیگر کرنش وجود ندارد؟». استقلال و آزادى غریبى در مردم قابل‌رؤیت است و نمی‌توان گفت که چگونه این تغییر در شخصیت آنها چنین سریع تحقق یافته است. روحانیون و اقشار فرنگی‌مآب در بهترین شرایط دوستى به سر می‌برند».

بازگشت روزهای  نحس استبداد

محمدعلی شاه پس از رسیدن به سلطنت تصمیم گرفت نه‌چندان مانند پدرش مظفرالدین شاه‌ بلکه بیشتر، چون پدربزرگش ناصرالدین شاه حکومت کند. او با دعوت‌نکردنِ نمایندگان مجلس به مراسم تاج‌گذاری خود، با آنان بی‌اعتنایی کرد. بیهوده کوشید موسیو نوز بلژیکی را ابقا و برای وام جدیدی با انگلیس و روسیه مذاکره کند. به وزرایش سفارش کرد مجلس ملی را نادیده بگیرند.

به‌جای مشیرالدوله میانه‌رو، امین‌السطان صدراعظم محافظه‌کار سابق را برگزید. به اختلاف قومی و مذهبی که مدتی آرام شده بود، دامن زد. اما مبارزه اصلی بین شاه و مجلس ملی، حول ساختار آینده حکومت شکل گرفت. شاه زیر بار تفکیک قوا که طبق قانون اساسی تصویب شده بود، نمی‌رفت. قدرت در دست قوه مقننه بود و قوه مجریه «متعلق» به شاه اعلام شده بود‌ اما وزیران آن را اداره می‌کردند. شاه می‌بایست در برابر نمایندگان سوگند یاد کند و بودجه دربارش به تصویب مجلس برسد. ورود پسران، برادران و عموهای شاه به کابینه ممنوع بود. به خود شاه فرماندهی اسمی نیروهای مسلح تفویض شد. سلطنت او نه ودیعه‌ای از سوی خداوند‌ بلکه از جانب مردم اعلام شده بود. وزیران او فقط در برابر مجلس مسئول بودند. برای شاه در‌واقع تنها یک منبع مهم قدرت، یعنی اختیارِ تعیین نیمی از نمایندگان مجلس سنا باقی مانده بود. اما این نیز یک مزیت توخالی بود؛ چرا‌که تا چهل‌و‌چند سال بعد، دیگر مجلس سنایی تشکیل نشد. شاه که می‌دید همه اقتدار شاهی زایل شده است، از تأیید متمم قانون اساسی امتناع کرد‌ و در عوض چهار نفر از رهبران پرنفوذ، ملک‌المتکلمین، جمال‌الدین اصفهانی، میرزا جهانگیر‌خان صوراسرافیل‌ و محمدرضا شیرازی را توطئه‌گر و ملحد نامید. او اعلام کرد به‌عنوان مسلمان حقیقی، لفظ اسلامی مشروعه را می‌پذیرد‌ اما اصطلاح بیگانه مشروطه را نمی‌تواند قبول کند.

این رویکرد شاه، اعتراض‌های مردم به‌خصوص در تهران، تبریز، اصفهان، شیراز، مشهد، کرمان و رشت را برانگیخت. در تبریز جماعتی ۲۰ هزار‌نفری تصمیم به اعتصاب گرفتند و حتی تهدید کردند آذربایجان را از ایران جدا خواهند کرد. مخالفان شاه در تهران یک راهپیمایی ۵۰ هزار‌نفری ترتیب دادند. اعتصاب بازار تهران، شهر را فلج کرد. نزدیک به سه‌هزار داوطلب مسلح برای دفاع از مجلس، بسیج شدند. شاه هراسان از ترور و راهپیمایی عمومی، عقب‌نشینی کرد. یک شاهد عینی گزارش می‌دهد: «شاه با سربازان بی‌سلاح، بی‌مواجب، ژنده‌پوش و گرسنه‌اش، در برابر تهدید اعتصاب عمومی و شورش مردم چه کار دیگری می‌توانست بکند». شاه، شاهزاده‌ها را به مجلس فرستاد تا سوگند وفاداری به قانون اساسی یاد کنند و ناصرالملک را صدراعظم قرار داد و خودش نیز فروتنانه در مجلس ملی حضور یافت و عهد کرد به قانون اساسی احترام می‌گذارد و مهر سلطنتی را به متمم قانون اساسی زد. با این کار عجالتا مشروطیت تأمین شده بود.

این پیروزی مشروطه‌خواهان‌ اما به مرور رنگ باخت. بسیاری از افراد رادیکال در مجلس خواهان عبور از سلطنت و مذهب شدند. هم‌زمان مجلس هزینه‌های دربار را قطع کرد، مستمری و حقوق شاهی را کاهش داد. در همین بین، رادیکال‌ها در خارج از مجلس نهضتی به‌منظور اصلاحات غیرمذهبی به راه انداختند. روزنامه صوراسرافیل با این پیشنهاد که روحانیون نباید در سیاست دخالت کنند و با هجو روحانیون به‌عنوان «مال‌اندوزانی» که منافع مبتذل خود را در لفافه موعظه‌های معنوی پنهان می‌کنند، جنجال بزرگی به راه انداخت. این نخستین مقاله ضد روحانیت در تاریخ ایران بود اما آخرین آن نبود و در روزهای بعد نیز در روزنامه حبل‌المتین نیز ادامه یافت. پیشنهاد تأسیس مدرسه دخترانه و انجمنی برای زنان جنجالی دیگر به راه انداخت. بودجه سختگیرانه مجلس، تعداد زیادی از کارکنان دربار را بی‌کار کرد. بدتر اینکه این اقدامات هم‌زمان شد با افزایش شدید نرخ مواد غذایی و تورم و همچنین افزایش مالیات توسط مجلس. نان گران شد، دربار علیه مجلس شد و مردم شهر ناراضی شدند. سرانجام مخالفان مجلس در اوایل زمستان سال ۱۲۸۶ با جلب حمایت شیخ فضل‌الله نوری، مجتهد بسیار مورد احترام‌ اما سخت محافظه‌کار که روزی با مشروطه‌خواهان همراهی کرده بود، در خیابان‌ها ظاهر شدند. شیخ از همه مسلمانان خواست در میدان توپخانه برای دفاع از شریعت در برابر مشروطه‌خواهان «کافر» گرد آیند. چنان جمعیت عظیمی آن روز در میدان جمع شدند که رفت و آمد در شهر مختل شد. از سوی دیگر نیز موافقان مشروطه و مدافعان مجلس جمعیت زیادی را برای دفاع از مجلس بسیج کردند که تعدادی از آنها مسلح بودند.

تا چند ماه وضعیت به همین منوال پیش رفت. شاه تا حدود زیادی در برابر مشروطه‌خواهان عقب‌نشینی کرده بود اما فعالیت‌های سلطنت‌طلبان و برخی روحانیون محافظه‌کار مخالف مشروطه نیز همچنان در جریان بود.

ملک‌الشعرای بهار سال‌ها بعد نوشت: «در جریان آشوب‌ها طبقه اعیان و طبقات پایین‌تر حامی استبداد بودند و تنها طبقه متوسط به مشروطه وفادار ماند». سرانجام با بروز اتفاقاتی و حمایت برخی بازرگانان از شاه که به دلیل مالیات‌های سنگین از مشروطه برگشته بودند کفه ترازو را به نفع سلطنت سنگین کرد.

در روز دوم تیر‌ ۱۲۷۸ خورشیدی، محمدعلی‌شاه قاجار که پس از به سلطنت رسیدن نمی‌خواست هیچ‌گونه سازشی با رهبران نهضت مشروطه داشته باشد، پس از دو سال برنامه خود را برای انحلال مجلس به اجرا درآورد. مقدمه این واقعه، انتصاب کلنل پل کونیک لیاخوف روس به‌عنوان فرماندار نظامی تهران بود. نظامیان قزاق اطراف میدان بهارستان و مدرسه سپهسالار را محاصره کردند، توپخانه و سواره‌نظام در مقابل ساختمان مجلس مستقر شدند و درگیری‌هایی میان قوای قزاق و مشروطه‌خواهان شکل گرفت.

‌ دوم تیر‌ماه به دستور محمدعلی‌شاه، گلوله‌های آتشین ساختمان مجلس را نشانه گرفت. یک روز بعد ملک‌المتکلمین، سید‌جمال‌الدین واعظ، جهانگیر‌خان صوراسرافیل و سلطان‌العلمای خراسانی در باغشاه به قتل رسیدند. عده‌ای از سران مشروطه به سفارت بریتانیا پناهنده شدند. برخی‌ چون علی‌اکبر دهخدا و سیدحسن تقی‌زاده به باغ سفارت در قلهک گریختند و تا مدت‌ها در آنجا ماندند. روایت شده است که نزدیک به ۶۶ نفر از شخصیت‌های برجسته آن روز ایران در سفارت انگلستان در قلهک پناهنده شدند، عده‌ای دیگر نیز زندگی مخفی در پیش گرفتند. شاه که توانسته بود کودتایی موفق انجام دهد، حکومت نظامی اعلام کرد. همه انجمن‌ها و اجتماعات عمومی از جمله تعزیه و عزاداری را ممنوع کرد و مجلس ملی منحل شد.

سلطنت‌طلبان تهران را به تصرف درآوردند‌ اما تهران همه ایران نبود. سه نفر از پنج مجتهد بزرگ در کربلا و نجف بی‌درنگ به حمایت از قانون اساسی پرداختند و شاه را به‌صراحت محکوم کردند: «الله سلاطین ستمگر را لعنت کرده است. تو ممکن است چندی پیروز باشی‌ اما همیشه چنین نخواهد ماند» و همین‌طور هم شد. جرقه‌‌ کوچک بیداری از تمامی ایران، شعله کشید. داوطلبان مسلح نخست در تبریز، سپس در اصفهان، رشت و سرانجام در بسیاری از شهرهای دیگر از جمله تهران، به دفاع از انقلاب برخاستند.

حالا و با مرور این روایت‌ها، اگر مظفرالدین شاه به‌جای سیزدهم مرداد یک روز چهاردهم یا پانزدهم هم برای امضای قانون مشروطه انتخاب می‌کرد، چیزی از سختی راه عبور از استبداد برای مردم ایران کم نمی‌کرد. جامعه مدنی ایران برای رسیدن به روزهایی که نحس نباشند، راه درازی را طی کرده است. از «بست‌ها» و «بن‌بست‌های» زیادی برگشته است. اعدام‌ها و به توپ بستن‌های بی‌شماری را تجربه کرده است. شاید گاهی مثل «سعیدِ دایی جان ناپلئون» ناکام شده اما پا پس نکشیده است. داستان مشروطه داستان جنگیدن برای عبور از یک روز نحس است.