|

انقلابی پرشور اما ناتمام

انقلاب مشروطه اولین جنبش فراگیر ملی ایرانیان نبود. پیش‌از‌آن و پس از حمله اعراب، جنبش‌های ملی نیز در ایران شکل گرفته بود؛ اما ماهیت جنبش مشروطه از نظر فراگیری، حضور و حمایت بخشی از گروه‌های مذهبی و اندیشه‌های تجددخواهانه انقلاب، در مقایسه با قیام‌های ملی پیشین متفاوت بود.

انقلابی پرشور
اما ناتمام

انقلاب مشروطه اولین جنبش فراگیر ملی ایرانیان نبود. پیش‌از‌آن و پس از حمله اعراب، جنبش‌های ملی نیز در ایران شکل گرفته بود؛ اما ماهیت جنبش مشروطه از نظر فراگیری، حضور و حمایت بخشی از گروه‌های مذهبی و اندیشه‌های تجددخواهانه انقلاب، در مقایسه با قیام‌های ملی پیشین متفاوت بود. از طرفی قیام افرادی نظیر بابک، یعقوب لیث، مازیار و... نوعی مقابله با عنصری خارجی بود؛ اما مشروطه، قیام ملی علیه استبداد داخلی و استعمار خارجی به شمار می‌رود؛ از‌این‌رو به نظر نگارنده مهم‌ترین حرکت سیاسی چندوجهی تاریخ ماست.

مشروطه ایرانی مانند مدل‌های غربی‌اش، مثل انقلاب کبیر فرانسه و مدل شکوهمندش در بریتانیا و حتی پیش‌از‌آن در هلند، حاصل سال‌ها تکاپوی فکری و آشنایی با مظاهر مدرنیته بود که ایرانیان را به قیاس با دیگر ملت‌ها کشاند. نتیجه انقلاب مشروطه چندان از مدل‌های غربی‌ پیروی نکرد و ممالک محروسه ایران را از دام استبداد قجری، اسیر استبداد پهلوی کرد. آگاهی ناتمام و تقابل پیدا و پنهان گروه‌ها و اقشار حاضر در انقلاب، عاملی برای رجعت از این استبداد به آن استبداد بود. برای کرامول در انگلستان و روبسپیر در فرانسه و مشروطه‌خواهان در ایران، انقلاب چندان خوش‌یمن نبود، هرچه جان لاک؛ آن پیام‌آور آزادی فرهمندانه قد کشید؛ ولی میرزا تقی‌خان؛ امیری که به غایت کبیر بود و بخل درباریان و حماقت ناصری به زیرش کشاند تا متوهمانه صغیرش کنند، آن‌قدر زنده نماند تا صدای ترک‌برداشتن دیوار استبداد را دست‌کم در اندک زمان اوج مشروطه‌خواهی ببیند.

خرافه‌پرستی، نبود عزت نفس جمعی، دوگانه‌های هویت‌زدا، اقتصاد نابسامان، جامعه فلاکت‌زده، کشاورزی بی‌رمق، مالیات سنگین و... دمار از روزگار جامعه ایرانی درآورده بود. اگرچه کارگاه‌های کوچک و کم‌رمقی ظهور کرد و تجارتی خرده‌پا و نصفه‌و‌نیمه هم بود؛ اما هرچه بود، سر از عیاش‌خانه شاهی درمی‌آورد. طبقه متوسط شهری که در غرب انقلاب بورژوازی را رقم زده بود هم، نبود و اگر وجود داشت، چندان قدرت نداشت تا مانند همتایان غربی ندای حکومت قانون و آزادی و عدالت سر دهد. در آن ایام جواب هر اعتراضی علیه شاه و دربار قجری چیزی نبود جز «پدرسوخته را فلک کنید و پدرش را درآورید تا عبرتی باشد برای آنان که بر ذات اقدس همایونی خرده می‌گیرند».

وقتی ظل بیمار و دروغین الهی؛ مظفرالدین میرزا، به شاهی رسید، فضا اندکی ملایم شد. شاید از ضعف جسمی یا روحی‌اش بود که مانند ناصرالدین‌ شاه، مردم و مطبوعات را ننواخت. اینک کوره‌راهی گشوده شده بود تا «حبل‌المتین» از مصر آزادانه‌تر به دست ایرانیان برسد. شر شوروی شرور در شمال و تجاوز نحس بریتانیا در جنوب، ایران را به زانو درآورده بود. این اجانب هر آنچه خواستند، انجام دادند و هرچه دیدند، به تاراج بردند. سرانجام عقده‌های فروهشته ملت از سده‌های پیش، به مرز انفجار رسید و بغض فروخفته تاریخی ایرانیان ترکید و عمارت بانک استقراضی شوروی را به آتش کشید. گویی بناشدن آن ساختمان بر گورستان مسلمین، تیر خیری بود که شعله به خرمن جماعت مسلمان انداخته بود.

فلک‌کردن دو تاجر معروف تهران در بازار به بهانه گرانی قند و شکر، به بست‌نشینی در حرم شاه عبدالعظیم؛ که اوج هنر اعتراضی آن زمان بود، انجامید و مهاجرت صغری رقم خورد. عین‌الدوله، این دشمن راستین مشروطیت، بازار را به غارت برد تا زنان ایرانی از کنج عزلت بیرون آیند و در نبود مردان‌شان، عریضه بر شاه علیل برند. مهم‌ترین خواسته ملت تأسیس عدالت‌خانه و برکناری عین‌الدوله بود؛ اما سرانجام عین‌الدوله ماند و عدالت‌خانه هم برپا نشد. عده‌ای تبعید شدند و مردم به گوشه‌ای خزیدند و غرولندکنان بر خود می‌ژکیدند.

مهاجرت کبری که سر رسید، باز هم مواعید به نسیان رفت. مرگ طلبه جوانی در اعتراض به بازداشت شیخ محمد واعظ سبب شد که بازاریان دوباره دکان‌های خود را بستند و به همراه سیدین سندین بست نشستند. جمع کثیری قریب به 12 هزار نفر هم در سفارت بریتانیا تحصن کردند تا عین‌الدوله عزل شود و عدالت‌خانه برپا شود. این‌بار عین‌الدوله رفت و شاه در 13 مرداد 1285 فرمان مشروطیت را صادر کرد و ولیعهد نیز با اکراه بسیار آن را تأیید کرد. افسوس آن همه جهد و جهاد، قربانی ناآگاهی تاریخی ایرانیان از اوضاع و احوال خود و جامعه شد. به واسطه شکل‌گیری دوگانه اسلامی- ملی، انقلاب نوپا، به دیوار بلند سهم‌خواهی کوبیده شد، شاه فرمان دیگری صادر کرد تا پیامدش برآمدن مجلس شورای اسلامی به جای ملی باشد. مظفرالدین میرزا که درگذشت، ولیعهد نه‌چندان خردمندش بر سریر قدرت تکیه زد و امین‌السلطان، دیگر دشمن آزادی، را از فرنگ فراخواند و صدارتش بخشید. «شابشال» معلم روس با محمدعلی چنان کرد که هرگز نفهمید او شاه ایران و ایرانیان است. شورشی نو آغاز شد و انفجار بر سر راه کالسکه محمدعلی‌ شاه به تدبیر «حیدرخان عمو اوغلی» همانا و به توپ بستن مجلس به دستور شاه بهانه‌جو به دست «لیاخوف» روسی همان؛ اما کشتار بی‌رحمانه مدافعان قانون و پاسداران آزادی هم نتوانست شاه ملعون را مانند لوئی شانزدهم از نکبت برهاند.

زمانی که «ملک‌المتکلمین»، «جهانگیرخان صوراسرافیل» و«روح‌القدس» در باغ‌شاه به فرمان محمدعلی شاه به قتل رسیدند، امین‌السلطان مشتی رند را سیم و زر داد تا مشروطه و مشروطه‌خواهان را سنگ زنند و فریاد وااسلاما سر دهند. جمعی از روحانیون پرچم مشروعه را عَلَم کردند و شیخ فضل‌الله، مشروطه مشروعه را فریاد می‌زد. کار به جایی رسید که مذهبیون مشروطه‌خواه نیز تنها هدف‌شان را برپایی عدالت‌خانه خواندند، نه تقابل با ظل پوشالی. آخوند خراسانی و میرزای نائینی اما سوی دیگر میدان بودند و به تأیید و تفسیر مشروطه در پرتو مذهب پرداختند و شیفته محدودیت اختیارات شاهی و حکومت شورا بودند. طلیعه رویکرد آن دو تا همین اواخر در پژوهش‌های داوود فیرحی رخ می‌نمود. تلاشی اگرچه وسیع، اما ناتمام.

عَلَم انقلاب در جای‌جای مملکت برافراشته شد. ستارخان و باقرخان در تبریز، محمدولی‌خان تنکابنی در رشت، سردار اسعد با همراهی بی‌بی مریم بختیاری در اصفهان؛ عَلَم دفاع از انقلاب برداشتند و رهسپار تهران مخوف شدند. شاه بزدل بوسه بر قبای تزار زد و به نوکری‌اش درآمد تا خرید جان بی‌مایه‌اش مزید لعن و نفرتش شود. قشون «لیاخوف» و دربار بی‌شاه، درهم شکست و انقلاب به ثمر نشست. شاه خبیث خلع و احمدشاه به پادشاهی رسید. کودکی کم‌مایه با آینده‌ای تار. شورای انقلاب «عضدالملک» را به نیابت شاه برگزید، سپهدار تنکابنی صدارت یافت و سردار اسعد به وزارت جنگ رسید. شیخ فضل‌الله نوری مخالف سرسخت مشروطه، با حکم شیخ ابراهیم زنجانی در 9 مرداد 1288 بر دار شد. ترور و اعدام هم از میان طرفداران مشروطه و هم مشروعه‌خواهان، انقلاب را خونین کرد. احمدشاه مرد میدان شاهی نبود. دولت‌ها آمدند و رفتند. شاه عیاش عاشق مظاهر دلفریب غرب بود. آن‌چنان ضعیف و بی‌لیاقت می‌نمود که «کلم‌فروشی در سوئیس» را بهتر از «پادشاهی بر ممالک محروسه» می‌دانست. آفتاب که در خاندان قجر غروب کرد، بر بام خانه پهلوی طلوع کرد، تا با شاهی‌اش میخ محکمی بر تابوت انقلابی بکوبد که در عنفوان جوانی جان سپرده بود.

تا حدی پذیرفتنی است که در وقوع یک رویداد اجتماعی، تعلیل معلول به علت واحد، بر خطاست؛ اما ریشه مشروطه را تا حدی می‌توان در کنش‌های اجتماعی و فرهنگی ایرانیان و رویکرد سیاسی سلاطین صفوی جست. اگرچه صفویان باب ورود ایرانیان به مدرنیته را گشودند؛ اما این گشایش آن‌قدر نبود که منجر به جانمایی کامل تفکر مدرن در ساختار جامعه ایرانی شود. گویی مدرنیته برای ما صرفا مراودات تجاری، نظامی‌گری و ظاهرش مقبول افتاد و حقیقت آن را به‌درستی درک نکردیم. از یک سو ارتباط سلاطین شیعه صفوی با اروپاییان دری نیمه‌باز به مدرنیته گشود و مراودات با اروپا اندکی از تفکر مدرن را به ارمغان آورده بود و از دیگر سو تقابل‌شان با سلاطین عثمانی و دولت سنی مذهب، رقابتی مذهبی میان دو دولت به وجود آورد.

سیر تاریخی این تحولات نشان از حاکم‌شدن فرهنگی نه‌چندان سازگار و خردمندانه بر جامعه در زمان قاجاریان دارد. چه به قول «ناظم‌الاسلام کرمانی» ریشه مشروطه را در اعطای امتیاز دخانیات بدانیم یا تحول‌خواهی دانشجویان از فرنگ برگشته یا برکناری علی‌اصغر‌خان اتابک یا قراردادهای ننگین تالبوت و روییتر و چه کنش‌های برون‌مرزی مانند پیشرفت ژاپن با درهم‌شکستن سنت شوگانی، بالاخره ندای تجدد به مرزهای ایران هم رسید، انگار این سرنوشت محتوم ملت‌ها در دوران جدید بود. در‌این‌میان به تعبیر اریکسون، روان‌شناس معاصر، بحران هویت یا دست‌کم دوگانگی در هویت ایرانیان رخ داده بود. متجددان شیفته علم و عقل، سر در وادی تغییر نهادند و بر سنت‌های موجود شوریدن گرفتند، تا به تعبیر هگل برنهادی بر نهاد سنت برآورند.

مشروطه در ایران دو وجه ملی و مذهبی به خود گرفت و البته تا حد زیادی مدیون منورالفکرهایی مانند ملک‌المتکلمین، جهانگیرخان صوراسرافیل، میرزا ملکم‌خان، آخوندزاده و طالبوف و... بود. آخوند خراسانی و نائینی بیش از هر روحانی دیگر شیفته حکومت قانون بودند؛ اما نه به آن شیوه که روشنفکران آن زمان بودند.

گاهی برخی مذهبیون به نظر روشنفکران حتی از سر ناچاری وقعی می‌گذاشتند و گاه هم مستقل و جسورانه، مانند صدور فرمان جهاد علیه ارتش تزاری، جنبش تحریم تنباکو به پا می‌خاستند. این دوگانه آخر نتوانست اجماعی بسازد که حاصلی خوشایند در پی داشته باشد و این قطبیت تا همین امروز در قالب‌های مختلف بروز و ظهور یافته است. با این حال مشروطه‌خواهان سزاوار نگاهی میانه‌اند. نه مانند آدمیت که ملکم‌خان را فرای آدمی برد و نه مانند حامد الگار که از در انکار خوبی‌های نصفه‌و‌نیمه ملکم‌خان درآمد. یا نقد اختلافات فقهی و شخصی شیخ فضل‌الله با روحانیون حداقل مشروطه‌خواه و شیخ ابراهیم زنجانی بر ذمه این مقال نیست و نیازمند نگاهی بی‌طرفانه است.

مشروطه از طرفی حاصل یک تعلل تاریخی نیز بود که دکتر طباطبایی آن تعلل را معلول زوال اندیشه سیاسی در ایران می‌داند. جواد طباطبایی به‌درستی بی‌فرجامی مشروطه را حاصل سال‌ها دورتر و زوال اندیشه سیاسی در ایران دانسته است که نتوانست مانند سایر انقلاب‌های آزادی‌خواه میان عمل و نظر تلازمی منطقی برقرار کند. افول اندیشه سیاسی، در عمل به تولید‌نشدن تفکر و به‌وجودنیامدن مکتبی پیشرو منجر شد و ملتی استبدادپذیر و فاقد مطالبه‌گری حاکمیت قانون و دموکراسی را پروراند. مشروطه برای تاریخ اندیشه ایران نوستالژی تلخ و شیرینی هم‌زمان بود؛ اگرچه فراگیر و پرشور اما ناتمام و ناتمام‌تر در همه این سال‌ها.