|

پلمب فروشگاه‌ها و دردی که دارو ندارد!

چند روز پیش با همسرم در یک فروشگاه پوشاک بودیم که ناگهان چند مرد با لباس معمولی وارد شدند و بدون آنکه توضیحی دهند، صاحب فروشگاه را خواستند.

آرمان نیک‌بین: چند روز پیش با همسرم در یک فروشگاه پوشاک بودیم که ناگهان چند مرد با لباس معمولی وارد شدند و بدون آنکه توضیحی دهند، صاحب فروشگاه را خواستند. فروشنده‌ها که جوان هم بودند، گفتند مسئول اصلی فروشگاه نیست. یکی از مرد‌ها که دوربین ویژه و کوچکی بر گردنش آویزان بود، در فروشگاه می‌چرخید و فیلم می‌گرفت. یکی از آنها که گویا رئیس بود، رو به فروشنده جوان کرد و با غرور و اخم ترسناکی به تتوهای دست و زنجیری که برگردنش بود، گیر داد و پیش از آنکه منتظر شنیدن توضیح او بماند، به موزیکی که پخش می‌شد، لباس‌های فروشگاه و پوشش دیگر فروشنده‌ها و... ایراد گرفت. فروشنده و فروشنده‌های جوان که زبان‌شان بند شده بود، پی‌در‌پی روسری‌های خود را جابه‌جا می‌کردند و برای پنهان نگه‌داشتن زیورآلات خود تلاش جان‌فرسایی می‌کردند و... . اوج ترس زمانی بود که یک خانم بدون روسری وارد فروشگاه شد. رئیس نگاهی به فروشنده ارشد کرد و با چشم‌غره‌ای وحشتناک به او فهماند که باید به آن خانم بگوید روسری‌اش را بپوشد و... . خانم بدون روسری، که متوجه داستان شده بود، به‌سرعت فروشگاه را ترک کرد؛ اما گویا تأخیر فروشنده و البته پوشش و تتوهای دستش کار دست فروشگاه داده‌ بود. خواستم حرفی بزنم و پادرمیانی بکنم که یکی از مأموران به سمتم آمد و با نیمه‌فریادی گفت شما دخالت نکن، وضعیت را برای‌شان بدتر می‌کنید. مأموران پس از نوشتن یک برگه، فروشگاه را ترک کردند و البته تأکید کردند که برمی‌گردند. فروشنده که همچنان استرس و اضطراب در چهره‌اش هویدا بود، گفت چند دوست هستیم که با روی هم گذاشتن سرمایه‌هایی اندک این فروشگاه را راه انداخته‌ایم و در این شرایط اقتصادی با چنگ و دندان حفظش می‌کنیم؛ نزدیک هفت، هشت خانواده، هم به درآمد این فروشگاه وابسته‌اند و هم به اجاره‌اش... . فردای آن روز با‌خبر شدم که فروشگاه پلمب شده و گویا دست‌کم دو هفته  باید تعطیل باشد.

گرچه در آنچه دیدم، خشونت و بد‌زبانی از سوی مأموران اماکن ندیدم؛ اما پیشینه برخوردهای این‌چنینی و پیامدهای شغلی برای فروشنده و صاحب کسب‌و‌کار آن‌چنان است که افراد را به سکوت بجا و نابجا وامی‌دارد و ترس را در وجود هر‌کسی می‌نشاند. دو هفته تعطیلی اجباری، آن هم در دوره بحران‌های اقتصادی، اجاره‌های سنگین چند ده میلیونی، هزینه‌های خواسته و ناخواسته کسب‌و‌کارها در این دوران، بی‌کاری فراگیر میان جوانان و وابستگی‌های شدید خانواده‌ها به درآمدهای روزانه و... کافی است تا در این موارد مُهر سکوت را بر لب‌ها بنشاند و قلب را به تپش‌های تند بیندازد، دل را بفشارد و رنگ را از چهره بزداید و دست‌و‌پا و البته اندیشه را سست و ناکارآمد کند. شوربختانه بسیاری از مردم که اکنون چوب سیاست‌های جاری دست‌اندرکاران اجرائی در این‌گونه موارد را می‌خورند، صدایی در رسانه‌ها ندارند و اتحادیه‌های صنفی و تشکل‌های وابسته به بخش‌های گوناگون کسب‌و‌کار نیز در این زمینه‌ها کارایی لازم را ندارند و پیرو سیاست‌های موجود هستند.

مأموران و معذوران چندان به پیامدهای چنین رفتارهایی نمی‌اندیشند و اگر هم بیندیشند، کاری جز انجام وظیفه ندارند؛ اما آیا مدیران ارشد اجرائی به پیامدهای چنین برخوردهایی فکر کرده و می‌کنند؟ آیا کسبه‌ای که امروز با کوچک‌ترین سوء‌ظن مأموران آسیب می‌بینند، می‌توانند به‌آسانی از آن بگذرند؟ آن‌هم در دوران مشکلات هر‌روزه اقتصادی! آیا پیامدهای رفتاری آن جوانی که ترسیده و کاری جز سکوت نمی‌تواند بکند، مورد ارزیابی و تحلیل مدیران سیاسی- اجرائی قرار می‌گیرد؟ راستی چه اندازه از معضلات جاری در جامعه ایران پیامد این سکوت‌ها و در خود ریختن‌ها و فرو‌بردن خشم و عصبانیت چنین جوانانی است؟ چه تعدادی از جوانانی که امروز بار سفر می‌بندند و جلای وطن می‌کنند، به خاطر چنین رفتارهایی است؟ چه تعداد از جوانانی که یا تن به ازدواج نمی‌دهند یا اگر هم ازدواج کنند، از سیاست‌های جمعیتی پیروی نمی‌کنند، از چنین برخوردهایی دلخور، عصبانی و سرخورده‌‌اند؟ به باور نگارنده اگر امروز دست‌اندرکاران اجرائی، گرفتار موضوع حجاب هستند، بیش از آنکه جامعه، جوانان، خانواده‌ها و... را مقصر بدانند، باید خود و سیاست‌های اجتماعی سال‌های گذشته را که با همین رفتارهای آسیب‌زا همراه بوده است، ملامت کنند. شاید زمان آن باشد که هوشیار شویم و اندکی گذشته خود را نقد کنیم.