عشق در زمانه هوش مصنوعی
آیا فناوری روابط عاطفی و اجتماعی انسان را به دست باد خواهد سپرد
در سال 2013، «اسپایک جونز» با ساختن فیلم Her، نهال ترسی را در دل بینندگان کاشت و حکایت از روزگاری کرد که عشق به سیستمهای عامل کامپیوتری سپرده شده و مقام عاشقی -که آن را بهعنوان عالیترین احساس آدمی و نهایت تجلی فضایل انسانی میشناختیم- به دست پردازندههای دیجیتال افتاده است.
مسلم ناظمی: در سال 2013، «اسپایک جونز» با ساختن فیلم Her، نهال ترسی را در دل بینندگان کاشت و حکایت از روزگاری کرد که عشق به سیستمهای عامل کامپیوتری سپرده شده و مقام عاشقی -که آن را بهعنوان عالیترین احساس آدمی و نهایت تجلی فضایل انسانی میشناختیم- به دست پردازندههای دیجیتال افتاده است. بدینسان آدمی در چرخهای پوچ از غریزه، ارتباطات، اطلاعات و بازنمایی اطلاعات اسیر میشود. درواقع اندیشه این یادداشت نیز از نشستی برای نقد همین فیلم در یکی از دانشگاههای هنری شکل گرفت. جایی که درباره فنهراسی (تکنوفوبیا) سخن گفتم و اینکه ترس از سپردهشدن کرامت آدمی به ماشین، چقدر واقعی است؟ مگر نه این است که پیش از این عشق، قلمرویی انسانی-آسمانی به حساب میآمد و به قول حافظ «نشان اهل خدا» بود؟ حالا شاید انسان حق دارد نگران باشد که این تشرف بهراحتی به تکنولوژی سپرده شود. عاشق، فقط یک ماشین باشد و معشوق، تنها یک کاربر! در اولین گام باید پرسید حالا که غوغای هوش مصنوعی در جهان بالا گرفته و هر روز از یک جای جهان خبر میرسد که این تکنولوژی قدرقدرت درحال فتح دروازهای جدید است، چه چیزی دارد از دست میرود؟ بهتر است گامی واپس بگذاریم و بپرسیم «چه چیزی برای ازدسترفتن وجود دارد؟». اجازه بدهید حرف آخر را همین اول بزنم؛ به نظر میرسد خیلی از گنجهایی را که سخت هراس باختن آنها را داریم، یا هرگز در دست نداشتهایم یا اگر داشتهایم دیرزمانی است که آنها را از کف دادهایم. تازه حکایت امروز و دیروز هم نیست و در همان دنیای سنت هم چندان با جادوی عشق اثیری و اسطورهای -به قول معروف افلاطونی- دمخور نبودهایم که امروزه فقدان آن را گردن هوش مصنوعی بینوا بیندازیم. البته هوش مصنوعی از نوع چت جیپیتی هنوز متواضعانه ادعا میکند که تجربه اول شخص ندارد و نمیتواند عواطف و احساسات را درک کند. شاید هم درحال نعل وارون زدن است که ترس ما بریزد و با او خودمانیتر شویم. ولی آیا فرایند روابط عاطفی ما آدمیان و نحوه برقرارکردن ارتباطات صمیمانه و ظاهرا عاشقانه آنقدر پیچیده و نافهمیدنی بوده که هوش مصنوعی با اینهمه وجنات و کمالات نتواند تقلید کند؟ آیا فهم این احساسات به تجربه کاملا شخصی آنها بستگی دارد و به قول مولانا «عاشقی پیداست از زاری دل».
مگر هوش مصنوعی یا هر برنامه کامپیوتری دیگر که با داده کلنجار میرود، چه میکند جز دریافت، پردازش، دستهبندی داده، تصمیمسازی و بعضا تصمیمگیری و بازنمایی نتایج پردازش خود در قالب سیگنالهایی از جنس صوت، تصویر، ویدئو، متن یا چیزی مانند آن؟ هرچه هست به داده و پردازش و تصمیم مربوط میشود. مگر ما فرزندان آدم تا حالا چه کاری جز این کردهایم و البته نامهای دهنپرکن مثل عشق و عاطفه برآن نهادهایم تا به آن صورتی والا و استعلایی ببخشیم؟
در روزگار قدیم و در همین سرزمین پدری، اگر بنا بود وصلتی سربگیرد، بزرگتری از خاندان پسر، دخترک را زیر نظر میگرفت و اگر کمی غریبه بود، شروع به کسب اطلاعات درباره خانواده او میکرد. شاید هم به بهانهای، تن او را برانداز میکردند تا مباد «عیب و ایرادی» داشته باشد و درنهایت پس از پردازش این اطلاعات، در صورت تأیید، سیگنال لازم صادر میشد و چراغ خانهای در گوشهای از این خاک روشن میشد.
کمی که جلوتر آمدیم و پای فردیت به میان آمد، به دختر و پسر اجازه میدادند که دقایقی در اتاقی از خانه با هم خلوت کنند، اطلاعات لازم را به همراه قیود و چارچوبهایشان در اختیار یکدیگر بگذارند و نهایتا منتظر دریافت سیگنال قبول و رد بشوند. در زندگی مشترک هم کموبیش همه چیز بر مبنای اطلاعات و سنجش آن با چارچوبهای از پیش تعریفشده پیش میرفت. خیانت شرمآور بود، اعتیاد خانمانسوز بود، فداکاری، راستگویی، گشادهدستی و... هم نشانههایی بودند برای امید به گرمماندن اجاق خانه. فرایندهای ادامه زندگی یا پایان آن هم کموبیش معلوم بود و در بیشتر موارد هم همین فرمولهای قدیمی چارهساز میشد.
شاید گمان رود در دوران حاضر که دیگر فردیت خیلی مهم شده و آدمها برای خود حریم خصوصی سفتوسخت و حق انتخاب گسترده تراشیدهاند، دیگر قضیه بهسادگی قدیم نیست. روابط پیچیدهتر از آن است که بتوان الگوی مشخصی بر آن نهاد و به فرایند دریافت و پردازش و پاسخ دادهها فروکاست اما با کمی دقت بازهم میبینیم که هنوز هم درگیر فرایندهای ساده اطلاعاتی هستیم. نگاهی به الگوی روابط میان نوجوانان و جوانان امروز نشان میدهد که به برکت زبانی که با سیطره شبکههای اجتماعی شکل گرفته، کشف الگویی برای تپش دلهای آنان خیلی هم دشوار نیست. الگوهای فعلی روابط انسانی، گرایش بسیاری به دستهبندی انسانها و روابط میان آنان دارد. در نتیجه اصطلاحاتی مانند کراش، رل، اکس، سوشیال فرند، جاست فرند و فلان و بهمان در میان این نسل ظاهر میشود که همگی معنایی واضح دارند و نوع برخورد بهینه با هرکدام از آنها آنقدر پیچیده نیست که از هوش مصنوعی برنیاید. اساسا کارکرد سیستمهای اطلاعاتی، دستهبندی، طبقهبندی و خوشهبندی داده است. امروزه نیست نوع رابطه بستگی به این دارد که طرف مقابل با توجه به اطلاعات موجود، در کدامیک از دستهها جای بگیرد. حتی اگر در قدیم به مدد کلک خیالانگیز کارگاه خلقت، تنوعی در ریخت و قیافه و اندام آدمیان حکمفرما بود، امروز با انواع روتینها و آرایشها و -اگر اینها جواب نداد- جراحی زیبایی همه قالب خوردهاند و تا حد وسع جیب خود و اعجاز چاقوی جراح به الگوهای موردنیاز برای خواستنی بودن و جذابیت نزدیک شدهاند. همه شبیه به هم یا حداکثر در چند گونه محدود و آشنا. فقط کافی است از یکی از سیستمهای هوش مصنوعی بخواهید پسر یا دختر جذاب ایرانی را برایتان تصویر کند. آنگاه میبینید که این شمایل باسمهای، در هر کوچه و برزن بهوفور یافت میشود و هر روز صدها بار از برابر چشم ما میگذرد. در سایر ممالک گیتی هم کموبیش همین آش و همین کاسه است. اصلا اگر الگوی رفتاری ما در روابط عاطفی اینقدر که ادعا داریم خاص، رازآمیز و افسانهای بود، دیگر دکان روانشناسان زرد اینقدر رونق نداشت. آنان خیلی پیشتر از هوش مصنوعی الگوهای روابط عاطفی زودبازده جامعه را کشف کرده و به خود جامعه فروختهاند. بسیاری از مردم هم این فرمولها را پسندیده و مانند وحی منزل در زندگی خود به کار میبندند. حالا که سخن از روانشناسی -از هر رنگی- به میان آمد، ممکن است بر این مدعا خرده بگیرید که اغلب رفتارهای آدمی ارادی نیست. بسیاری از کردارهای انسان بر اثر ناخودآگاه و در تاریکی سرمیزند و آدمی بر آن تسلطی ندارد. اما این هم برای هوش مصنوعی دردسر بزرگی درست نمیکند. او با نحوه تأثیر کار ندارد، با خود تأثیر کار دارد. همین که دریابد حرفی، رفتاری، رنگی، صدایی یا... آدمی را خوش میآید و او را وابسته میکند، آن را به کار میگیرد و دیگر خودآگاه و ناخودآگاهش مهم نیست. تازه، همانطورکه در نوشتههای پیشین به تفصیل شرح شد، شبکههای اجتماعی درحال دوشیدن اطلاعات شخصی و تنظیم ورودیهای ذهن ما هستند و در سکوت، رفتارهای ما را شکل میدهند تا بتوانند وقت و پول ما را مطابق چارچوبهای سرمایهداری فوق مدرن مدیریت کنند. چگونه ممکن است کسی که بعد سالها اینگونه آدمی را قالبی و قابل پیشبینی کرده است، نتواند یک رابطه عاطفی خوشایند را هم برای او بسازد و انسان بیخبر را با شعار «تو لایق لذت هستی» به هر طرف که خواست روانه کند؟ پس خیلی هم نباید جوشش عواطف آدمی را دست بالا گرفت و تصور کرد که درنهایت ماشینهای یادگیرنده مبتنی بر هوش مصنوعی نخواهند توانست همدم و یار غار مناسبی برای این آدمی باشند. تا همینجا هم شبکههای اجتماعی دیجیتال با جفتکردن افراد، نقش زیادی در ایجاد و ادامه روابط عاشقانه و عاطفی داشتهاند و بعید نیست در گام بعد، خود برای برقراری رابطه با انسان پیشقدم شوند. قاعدتا باید بحث همینجا خاتمه مییافت و نقطه، تمام! اما نگارنده این سطور، نمیتواند ارادت خود را به عشقی که از عاشقان بلاکش اعصار سراغ دارد، پنهان کند. پایان داستان جایی خیلی از دورتر از اینجاست که ما را به آسانی به آنجا راه نیست. عشق در سطور و ابیات مولانا، حافظ، سعدی، دانته، گوته، شکسپیر و هرکس دیگری که با روایت و خلاقیت، راه جاودانگی را پیموده، چیزی سوای دریافت و پردازش و بازنمایی اطلاعات و سیگنالهای سرراست و قابلفهم است. در همان زمان هم این عاشقی همانقدر برای خلق خدا نامفهوم و ناگفتنی بوده که نام جنون را بر آن نهاده بودند. این جنون معما نیست که بتوان آن را به یاری الگوریتمی دستهبندی و سادهسازی کرد؛ بلکه رازی است که با دل و جان و ضمیر آدمی درمیآمیزد و او را اژدهاگونه میبلعد و میگوارد. حیرت است و گمگشتگی بیکران در برابر رازی مگو که کس را یارای پرده برانداختن از آن نیست. اگر نیک بنگریم اتفاق چندان جدیدی درحال رخدادن نیست. در همه اعصاری که آدمیان به پاییدن دیگری و فرصتی برای بهرهگیری از او و ارضای جسم و روان خود مشغول بودند، پرچم عشقبازان به هنر و ادبیات سپرده بود. امروز هم اگر کسی بخواهد از گوهر انسانی-الهی عاشقی بپرسد، باید پاسخ را در کلام آنان بجوید. مثل دیروز و پریروز و همان روزی که آدمی فهمید که عالمی از نو بباید ساخت اما بعد از آن زبانش گنگ شد و نتوانست با خط و کلام نقشه آن عالم را موبهمو ترسیم کند. شاید بتوان با الگوریتمها عاشق شد یا به قول سعدی عشق را به زور بر خود بست. اما با هیچ فرایند طراحیشدهای نمیشود مجنون شد که فرایندها از عقلانیت زاییده میشوند. در اینجاست که پای استدلالیان چوبین میشود. چنانکه عطار از حلاج برای ما خواند که «نقل است درویشی در آن میانه از او پرسید عشق چیست؟ گفت امروز بینی و فردا بینی و پسفردا بینی. آن روزش بکشتند و دیگر روزش بسوختند و سوم روزش به باد بردادند. یعنی عشق این است».