دیگر زمانه «هنر برتر از گوهر آمد پدید» نیست
یادش بخیر زمانی انسان سوژه بود؛ یعنی فاعل شناسا که به واسطه آگاهی همه چیز را در مقام ابژه (مفعول شناساییشونده) شناسایی میکرد. انسان انتخاب میکرد اما اکنون انتخاب میشود.
فاروق مظلومی
یادش بخیر زمانی انسان سوژه بود؛ یعنی فاعل شناسا که به واسطه آگاهی همه چیز را در مقام ابژه (مفعول شناساییشونده) شناسایی میکرد. انسان انتخاب میکرد اما اکنون انتخاب میشود. انتخاب میشود که در جهان فراواقعی، هنرمند باشد و رسانههای مجازی با آدرس غلط افراد ساده را در راه غلط میاندازند. ما بیشتر از هر دورهای احساس ناامنی میکنیم؛ ناامنی اقتصادی و اجتماعی. از اینرو سیل رسانه ما را با خود میبرد که عنوانی دستوپا کنیم. اصلا چیز بدی نیست ولی بدتر آن روزی است که بفهمیم این عنوان را از کسی که حقش بوده است ربودهایم. انسانی والا که به دلیل همین فضل و مناعت بالا تن به نام و نشان مجازی و راههای دسترسی نداده است.
همه چیز عوض شده است. دیگر دورهای نیست که هنرمندان تجسمی را با قلممو و بوم تصور کنیم. که آرام و صبور در برابر سهپایه نقاشی ایستادهاند و با دقت یک جراح نقاشی میکنند. بیش از صد سال است که این وضعیت را خیلی کم میبینیم. مواد و تکنیکهای زیادی برای انتقال ذهن به عین وارد عرصه هنر شدهاند. به جرئت میتوان گفت دیگر مادهای نیست که در آثار هنری به کار نرفته باشد. اتفاق نادرستی نیست اما خیلی نادرستی به وجود آورده است. ابزار صنعتی هم که برای رنگپاشی یا رنگگذاری به کار میروند موجب شدهاند رنگ از کنترل محض هنرمند بیرون بیاید. این هم اتفاق بدی نیست؛ چراکه امر هنری اصیل خارج از کنترل هنرمند عمل میکند که صدالبته این موجز هم مطلق نیست. و همین عدم قطعیت در هنر است که انسان را از قطعیت مقولات خودساخته نجات میدهد. رستگاری متمدنانه آزادی. گفتم تعدد و تنوع مواد و تکنیک در هنرهای تجسمی هم خوب بوده و هم بد. خوب از آن جهت که قوانین آهنین را به هم زده و به روح عدم قطعیت و عدم اطلاق پر و بال داده است و بد از آن جهت که هر کسی با ریختوپاش اولین مواد در دسترس روی اولین سطوح موجود به زعم خودش اثر هنری تولید میکند. اتفاقا در بین این افراد به آدمهای خلاق و باهوشی برخورد میکنیم که اثرشان را با مفاهیم اجتماعی و اخلاقی تزیین میکنند غافل از اینکه به قول سوزان سانتاگ (1933- 2004) -پرنفوذترین منتقد معاصر– هنر روغن تسهیلکننده امور اجتماعی نیست و همین خانم سانتاگ است که میگوید هنر مفهومی انتقام افراد باهوش و خلاق از هنر است. این خانم که از ظریفالظرفای زمانه بوده است، درست میگوید. خلق یک چیز موقوف به وجه عدم آن است؛ یک چیزی اول باید نباشد تا بشود خلقش کرد. اما هنر امر ازلی است و از اول بوده است و هنرمند این امر غریزی را که محصول کارگاه و دانشگاه نیست فقط فرامیخواند. هنرمند خالق نیست، نادی است. امر ازلی که از جهان غیرمادی است در برابر عینیتیافتن –مادیشدن– مقاومت میکند؛ چراکه قرار است از عالم حقیقت پایین بیاید و با عوارض مادی مثل شکل و ابعاد در عالم واقعیت دیده شود. از اینرو هنرمند که شاهد این رنج است همیشه رنجور است. چقدر والاست که ذهن انسان درگیر امری باشد که عدم نداشته و از اول بوده است.
هنر اصیل مصرف زبانی ندارد و توسط زبان تکهتکه و سلاخی نمیشود. اما اغلب آن چیزی که به نام هنر این روزها عرضه میشود از زبان تغذیه میکند. مفسرین اعظم که میراثدار سنت هرمنوتیک کلیسا بعد از شکست در جنگهای صلیبی هستند، تفسیرهای رنگارنگ و عوامخواه برای اثر هنری مینویسند. آنها با نام جعلی منتقد و با دقت یک جراح اثر هنری را کالبدشکافی میکنند؛ غافل از اینکه «صفحه نقد میز تشریح نیست». این مفسرین بزرگوار با ابزاری ازجمله کمی دستور زبان، مقداری تاریخ هنر و چند پیمانه مدح و ستایش، هنرمند خاورمیانهای را به افرادی معروف در اروپا و آمریکا متصل میکنند. هنرمندی داشتیم که عنوان نمایشگاهش این بود: اندی وارهول نجاتم داد و من برایش نوشتم اندی وارهول خودش را هم نتوانست نجات دهد و از چاله ایده به چاه مفهوم افتاد. یک نفر باید به علاقهمندان هنر بگوید که جوزف بویس یک ابژه اجتماعی بود که از بستر هنر برای ارائه کارهایش استفاده کرد؛ درست مثل کسی که ماشین شما را برای رسیدن به مقصد قرض میگیرد. جف کونز (1955) یک فرصتطلب است که از نظام نشانهای و اعتباری هنر سوءاستفاده میکند. آیویوی (1957) یک بازیچه سیاسی است که با نام هنر، فعالیت اجتماعی غیرهنری میکند و موزهها و گالریها برای تجارت و جذب اسپانسر به ایدهپردازان شهربازی مثل دیمین هرست (1965) و جف کونز نیاز دارند. جالب است که فعالیتهای هنری این افراد که عموما ضد محیط زیست است، از جانب شرکتهای آلاینده محیط زیست با شعار حمایت از هنر و محیط زیست پشتیبانی میشود. لطفا کریستین بولتانسکی (1944 -2021) را با نام هنرمند مفهومی تخریب نکنیم. اما چرا این آدمها و هنر مفهومی که ترکیبش حامل تناقض (ضدیت هنر و فهم) است طرفدار دارد؟
چون فهمیدن موجب تسلط میشود و حس سلطهجویی را ارضا میکند. چون فهمیدن و پاسخگرفتن سختتر از گیجشدن و شککردن و سؤال است. جهان سؤال رنجآمیز است و زندگی در جهان پاسخها همان عافیتطلبی است و احتمالا خاورمیانه به دلیل اشباعشدن از جنگ و ناامنی در جهان واقعی، در جهان هنر دنبال امنیت و عافیت است. هنر مفهومی به یک خاورمیانهای حداقل در گالری و در حال نوشیدن قهوه احساس پیروزی میدهد و برای یک اروپایی تأمین هیجان لازم برای فرار از کسالت رفاه –الزاما نه خوشبختی– است. هنرمند مفهومی در فضای شیک و آکوستیک گالری، انتقام ویتنام و همه مظلومان را از ظالمان میگیرد و غافل است که در تلطیف و تقلیل و تفکیک ظلم به کمک ظالم میشتابد. ایکاش این تقطیع سیل اعتراض به جویهای روان و زیبا از روی یک عقیده بد باشد و نه یک غفلت کودکانه.
آیا هنر ما مستعمره اروپاست؟ در گذشته نه. قرن هفتم و هشتم هجری قمری نگارگری داشتیم که یک ناظر با چند صفحه تصویر p.p (اوج مدرنیسم با خروج از قواعد پرسپکتیو) داشت. اما اعتراف میکنم این متن کمی مستعمره سوزان سانتاگ و
French theory است ولی در بخش قائلیت امر ازلی به هنر از فقه اسلامی وام میگیرد. ولی هنر مفهومی در همهجای دنیا مستعمره اقتصاد است. جهان بعد از جنگ جهانی دوم به تسکین و فرونشاندن خشم توسط ابزاری با نام متناقض هنر مفهومی نیاز داشت.
به نقل از هومی بابا (1949) -پژوهشگر هندی و پارسینژاد- «استعمار از بین نرفته است و همچنان مزاحم تاریخ و فرهنگ استعمارشدگان است، پس ما باید درکمان از روابط میانفرهنگی را متحول کنیم».
افرادی که در مجلات مجازی یا چاپی با عنوان جعلی منتقد نقش مفسر را دارند در این جریان استعماری مشارکت میکنند. نقل از زبان هومی بابا: «دانش و معرفت کلیشهای در برابر مردم مستعمره، همزمان که به عنوان ابزار کنترل مستعمرهنشینان به کار میرود، از دسترس نقد روشنگرانه یا دلیلتراشیهای فلسفی برای مشروع جلوهدادن مأموریت «متمدنسازی» استعمار، به دور میماند». وی در «مکان فرهنگ» مینویسد: «وقتی جمعیت بومی را توسط چنین اصطلاحاتی [اصطلاحات و خصوصیات کلیشهای] میشناسیم، فرمهای تبعیضآمیز و اقتدارآمیز کنترل سیاسی، مناسب تلقی میشوند؛ بنابراین جمعیت مستعمره، هم علت و هم معلول این سیستم تلقی میشوند و در تسلسل تفسیرها، زندانی میگردند (Bhaba1994:83). حالا حکایت ماست؛ ما اسیر کلیشههایی مانند هنر مفهومی، تلفیقی، انتزاعی و... شدهایم و از تکرار شنیدن کلمه مینیمال حالمان بد میشود.
لازم نیست یک کتابخوان سمج باشی تا به این دردنامه جهانی برسی. عینا از ویکیپدیا کپی کردهام: «ژان بودریار Jean Baudrillard (۱۹۲۹- ۲۰۰۷) جامعهشناس، فیلسوف و نظریهپرداز پسامدرنیته و پساساختارگرایی است. ژان بودریار معروفترین و جنجالیترین نظریهپرداز پسامدرنیته است. او استدلال میکند که جوامع پسامدرن از تکنولوژیهای اطلاعاتی و ارتباطاتی اشباع شده و به عصر وانمایی (شبیهسازی) وارد شدهاند. به نظر بودریار، طلیعه فرهنگهای مصرفی اساسا مرزبندیهای معمول بین هنر والا و هنر نازل، امور عمیق و امور سطحی، فرهنگ و کالا، دال و مدلول و نفس ایده نیازهای انسانی را برای برآوردهساختن آنها در ورطه تردید افکنده است. او از طریق تحلیلی که رویکرد پساصنعتی آشکارتری به خود بودریار به واسطه ایدههایی همچون وانموده (simulation) و ابرواقعیت یا واقعیت حاد (hyper-reality) شهرت یافت». اصلا این تقدیس و اعتباردهی از جانب هنر از کجا میآید؟ از اقتصاد. کنترل قیمت اثر هنری غیرممکن است. جالب است بدانیم که موضوع، هنرمند و روایت پشت اثرش از عوامل مؤثر قیمتگذاری اثر هنری هستند. روایتهای احمقانهای مثل اینکه دست فرح پهلوی به این اثر خورده است. شاید آنچه که ما بیهنرها هستیم از هنرمندبودن بالاتر باشد. به قول کالین فارل در یک فیلم سهمگین، انسان خوب بودن مهمتر از هنرمند بودن است.
به این موجز آخر مشکوکم ولی امیدوارم درست باشد. مخصوصا وقتی آلن بدیو گفته است: رخداد حقیقت در چهار چیز ممکن است: عشق، سیاست، هنر و علم. حداقل امیدوار باشیم عشق و هنر همرتبهاند که شاید از طریق عشق رستگار شویم و خوشا به حال عشاق هنرمند.
پاورقی: هومی بابا به خاطر استفاده از زبان غیرقابل فهم و لفاظیهای غامض مورد انتقاد است. در سال ۱۹۹۸، مجله فلسفه و ادبیات (Philosophy and Literature) جایزه دوم «بدنویسی» را به وی اهدا کرد. این نشریه در توضیح این جایزه مینویسد به «بدترین ترکیبها و عباراتی (از دیدگاه سبک) که در تمام کتابهای علمی و مقالات یافت میشود» اهدا میشود.