اهمیت ترکیب مفاهیم در ساختار امپراتوری هخامنشی
بازخوانی «آبانیشت» و نگاهی ژرف به آن
در مقالههای پیشین به این نتیجه رسیدیم که امپراتوری هخامنشی با سیستمی که به وجود آورده لزوما باید منجر به تولیدات مهمی شود. در اینجا باز با کمبود منابع روبهرو هستیم. گفتیم که بر اساس برخی از منابع باید متون دیگری نیز که بهطور مستقیم مربوط به هخامنشیان باشد وجود داشته باشد اما به هر دلیلی به دست ما نرسیده است.
عبدالرضا ناصرمقدسی-متخصص مغز و اعصاب: در مقالههای پیشین به این نتیجه رسیدیم که امپراتوری هخامنشی با سیستمی که به وجود آورده لزوما باید منجر به تولیدات مهمی شود. در اینجا باز با کمبود منابع روبهرو هستیم. گفتیم که بر اساس برخی از منابع باید متون دیگری نیز که بهطور مستقیم مربوط به هخامنشیان باشد وجود داشته باشد اما به هر دلیلی به دست ما نرسیده است. همین هم صحبت درمورد صحت و سقم نتایجی که در مقالههای قبلی بدان رسیدیم را دشوار میکند. اما بهگمانم با تکیه بر طرحی که توسط مفاهیمی چون نحوه عملکرد مغز و نیز پدیدههای ظهوریافته در سیستمهای پیچیده ترسیم شد باز میتوانیم کار خود را پیش ببریم و امید داشته باشیم که یافتههای باستانشناسی بیشتری نیز در این باب به دست آمده و جنبههای مختلف و پیچیده امپراتوری هخامنشی را هر چه بیشتر آشکار کند. در مقاله قبلی گفتیم که با توجه به ساختار امپراتوری، دین هخامنشیان باید دینی اهل تسامح و پذیرای ادیان و خدایان دیگر بوده باشد. میتوان چنین چیزی را در رفتارهای کوروش و داریوش کبیر در برخورد با خدایان سایر مللها مشاهده کرد. اما صرف این تساهل نمیتواند دلیلی بر چندخدایی دین این پادشاهان باشد، زیرا تسامح میتواند جنبهای سیاسی داشته باشد و در چنین امپراتوری بزرگی شاید شاهان هخامنشی راهی جز تسامح در برابر آن همه اقوام مختلف با ادیان متفاوت نداشتهاند. البته توضیح این عملکرد فقط بر اساس تسامح بررسی ما را با مشکل روبهرو میکند. زیرا طبق آنچه گفته شد این تسامح که خود را در ترکیب خدایان و ادیان نشان میدهد نه یک منش سیاسی بلکه یک تولید معنایی از دل سیستم پیچیده امپراتوری هخامنشی بوده و تکیه بر تسامح سیاسی عکس انتظاری است که ما از یک سیستم منحصربهفرد پیچیده داریم. اما اگر پیشتر بیاییم متوجه میشویم که همان ساختار امپراتوری سبب شده اتفاقات مهمی در ساختار فکری موجود در امپراتوری بیفتد و حتی شاهان آن را نیز متأثر از خود کند. این مقاله به دوران اردشیر دوم و اتفاقات فکری مهم در طول سلطنت طولانی وی میپردازد. خوشبختانه چنانکه خواهیم دید به غیر از کتیبهها، متونی نیز مربوط به همان دوره باقی مانده که به ما در بررسی بهتر این دوره یاری میرساند. در عین حال ما از منابع دیگر نیز استفاده خواهیم کرد. منابعی که علوم اعصاب به ما ارائه داده و بیان میکنند که ذهن ما در ترکیب مفاهیم مختلف چگونه عمل کرده و از دیدگاه نوروتئولوژی این ترکیب چگونه میتواند پایههای جدید ادیان و شیوههای پرستش را به وجود آورد.
اردشیر دوم و مجمع خدایان
درست است که تبلور آنچه گفتیم در دوران پادشاهی اردشیر دوم به شکل عیانی آشکار میشود ولی اگر به مقالات پیشین توجه کنیم متوجه میشویم که اتفاقاتی که از این منظر در زمان پادشاهی سایر شاهان هخامنشی افتاده نیز در این دگرگونی تأثیر قابل ملاحظهای داشته و اینگونه نیست که همه چیز محدود به دوران پادشاهی اردشیر دوم باشد. در مقاله قبلی گفتیم که دین هخامنشیان محل بحثهای بسیاری بوده است. بهطور مثال مری بویس در یکی از بهترین بررسیها در زمینه تاریخ دین زرتشت سعی میکند هخامنشیان را پادشاهانی زرتشتی معرفی کند. او سعی دارد تمام یافتهها و نیز نوشتههای این پادشاهان را در سایه دین زرتشتی توضیح دهد (مری بویس، تاریخ کیش زرتشت، همایون صنعتیزاده، نشر گستره). اما همانطورکه شروو در مقالهای از قول د یونگ عنوان میکند نمیتوان از اشارات مشخصی که در باب چندخدایی این پادشاهان از جمله داریوش کبیر وجود دارد بهراحتی عبور کرد. به قول او دین هخامنشی از ماهیت مبهمی برخوردار بوده که شناسایی آن هنوز جای کار دارد. د یونگ (de Jong 2010) نیز در انتقاد از رویکردهای سنتی در مطالعه دین هخامنشی با استفاده از اوستا «به عنوان منبع معیارساز» میگوید که پادشاهان هخامنشی هیچگونه «کارگزاری امور مذهبی» را قبول نمیکردند، بلکه، به گمان او، «به جای آنکه اجازه دهند دینشان [هویت] آنها را تعریف کند... خود به آن شکل میدادند» (دین هخامنشی/ پرُدس اُکتُر شروو - برگردان: ناتالی چوبینه) نیولی هم در کتاب خود «از زرتشت تا مانی» ضمن پذیرش زرتشتیبودن پادشاهان هخامنشی بر این نکته مهم پافشاری میکند که نباید تصور ما از دین زرتشت در زمان هخامنشیان با آن چیزی که در گاهان معرفی شده یکسان باشد. طبق نظر نیولی هخامنشیان زرتشتی بودند اما معتقد به آیینی که بعد از گذشت چندین سده تغییرات اساسی پیدا کرده بود. برای ما اما این استدلالها آشناست. با توجه به آنچه در مقاله پیشین در مورد ساختار امپراتوری هخامنشی بیان کردیم پذیرش نوعی دین سیالتر نسبت به دین زرتشتی سنتی و گاهانی کاملا قابل درک است. حتی اگر به قول نیولی پادشاهان هخامنشی زرتشتی بودند باز فرمی از آن را به وجود آوردند که پذیرای خدایان دیگری در کنار اهورامزدا باشد. مانند آن چیزی که در زمان اردشیر دوم رخ داد و موضوع بحث ماست. اگر کتیبههای شاهان هخامنشی را با یکدیگر مقایسه کنیم متوجه میشویم که اردشیر دوم کمترین تقلید را از نیاکان خود کرده است. او تنها در یک کتیبه از شیوه شاهان گذشته تبعیت کرده و کتیبه را با ستایش اهورامزدا آغاز میکند. نهتنها شیوه شروع کتیبههای یافتهشده از او با کتیبههای قبلی متفاوت است بلکه محتوای آن نیز تغییر جدی دارد. در این دوره است که میترا و آناهیتا در کنار اهورامزدا قرار میگیرند (احسان اکبری، ناصر جدیدی، شکوهالسادات اعرابیهاشمی، مطالعه کتیبههای هخامنشی و ساسانی با تأکید بر انگیزههای ساخت کتیبههای پادشاهی و شرایط تاریخی آنان، پژوهشهای باستانشناسی ایران، شماره 30، 1400). موضوعی که هم میتواند تسامح اردشیر دوم را نشان دهد و هم حاکی از تغییرات عمیق عقیدتی در این دوره از امپراتوری باشد (سید محسن قائممقامی، بررسی سیاست دینی هخامنشیان بر اساس کتیبهها، پژوهشهای تاریخی دانشگاه اصفهان دوره دوم تابستان 1389 شماره 2). شاید بارزترین این تغییرات را بتوان در کتیبه مشهور از اردشیر دوم یافتهشده در کاخ آپادانای شوش مشاهده کرد: «گوید اردشیر شاه بزرگ شاه شاهان شاه کشورها شاه این سرزمین...: این آپادانا را داریوش بر پا کرد آنگاه هنگام پادشاهی اردشیر پدر پدرم در آتش سوخت. به یاری اهورامزدا، آناهیتا و میترا فرمان دادم این آپادانا را دوباره بسازند. اهورامزدا آناهیتا و میترا مرا از هر بدی بپایند و آنچه را که من ساختهام از گزند دور کنند و از ویرانی پاس دارند». همانطورکه مشاهده میکنیم در این کتیبه برای اولین بار نام میترا و آناهیتا در کنار اهورامزدا قرار میگیرد. این موضوع حاکی از تحولات مهم فکری در امپراتوری هخامنشی است. این تحولات همسو با بررسیهای ما در مقاله پیشین است: اینکه سیستمی آنگونه پیچیده باید محتوایی پیچیده و درهمتنیده را تولید کند. از این رو باید دنبال اندیشههایی باشیم که به جای تأکید بر یک آیتم فکری، ترکیبی از تفکرات و اندیشههای مختلف در آن دوران باشند. موضوع مقاله امروز ما نیز همین مورد است. پس ببینیم در دوران اردشیر دوم چه اتفاقاتی افتاد که منجر به نگاشتن کتیبهای شد که برای اولین بار در آن نام دو خدای دیگر در کنار اهورامزدا ذکر شده است. از آنجا که به دلیل کمبود منابع، تفسیر چنین تغییر بزرگی بسیار سخت است، ما برای اینکه در اتفاقات تاریخی گم نشویم سعی خواهیم کرد تمرکز خود را بر همین کتیبه مهم و آنچه بازتاب میدهد بگذاریم. خواهیم دید که همین جمله کوتاه اتفاقات مهمی فکریای را در دوره اردشیر دوم نشان میدهد. اما پیش از آن بیایید کمی عمیقتر به موضوع نگاه کنیم.
چگونگی ترکیب مفاهیم مختلف در مغز
همانطور که در مقاله پیشین گفته شد بررسیهای اینچنینی نیازمند گسترش درک ما از مفهوم شواهد است. نمیتوانیم شواهد را محدود به نوشته یا سازهای باستانی کنیم. بلکه شیوه تفکر انسان، شیوه نگرش او به جهان و نحوه فعالیت مغز ما همه و همه جزئی از این شواهد هستند. نگارنده نیز در این مقاله همین راه را پی میگیرد. در کتاب «درآمدی بر اسطورهشناسی عصبی – تکاملی» سعی کردهام که این راه را بگشایم و در اینجا نیز در یک بررسی تاریخی آن را پی خواهم گرفت. ما قبل از اینکه ببینیم علل کنار هم قرارگرفتن این سه ایزد در دوره اردشیر دوم هخامنشی چه بوده میخواهیم بدین سؤال پاسخ دهیم که به طور کلی مغز ما چگونه دو موضوع متفاوت را میتواند با هم ترکیب کند. زیرا چیزی که در این دوره مشاهده میکنیم ترکیب سه ایزد در مجمع خدایان است. تا پیش از این اهورامزدا تنها ایزد برتر بود. اما در اینجا این مفهوم برتری با سه ایزد دیگر یعنی میترا و آناهیتا ترکیب یا تقسیم شده است. ترکیب این سه خدا برای شکلدهی به مجمع خدایان از طرفی دیگر به معنای ایجاد مفهومی جدید است. پس میتوانیم این سؤال را هم مطرح کنیم که مغز ما چگونه ایدههای جدیدی را به وجود میآورد. قبل از آن لازم به تذکر است که نگارنده بههیچوجه به دنبال تقلیل مفاهیم به عملکردهای مغزی نیست و عوامل بسیاری از جمله عوامل محیطی را در ایجاد یک مفهوم و ایده دخیل میداند. به بحث خود در مورد این مجمع جدید خدایان باز میگردیم. اگر این گونه به موضوع نگاه کنیم باید آن را بیش از هر چیزی یک فعالیت خلاقانه بدانیم. یعنی ورای تمام تفکرات سیاسی و تسامحات فرهنگی یا تصمیمهای تاریخی در پایههای این ترکیب، نوعی خلاقیت را مشاهده میکنیم. بدون خلاقیت چنین ترکیبی ممکن نخواهد بود. طبق تعریف، خلاقیت به معنای توانایی ما در داشتن تفکری نو برای حل مسائل است. اما ارائه راهحلی نو به تنهایی کافی نیست. این راهحل باید قابل اجرا و نیز قابل دفاع و استدلال باشد. یعنی بتواند در نرمهای موجود راه خود را بگشاید. پس برخلاف تفکر ما که راهحل نو را بنیانافکن و انقلابی میپنداریم شیوه بهکاررفتن یک ایده خلاقانه در بطن آن حوزه این موضوع را نشان نمیدهد. انگار برای موفقیتِ هر راهحل تازهای درجهای از محافظهکاری نیز لازم است. این است که اگر از انقلابهای علمی بگذریم اکثر راهحلهای نو نیز – یعنی آن چیزی که به شکلی مرسوم در تاریخ بشری رخ میدهد- در بستر پارادایم موجود اتفاق میافتد. مطالعات نیز همین را نشان داده است. دانشمندان متوجه شدهاند که برای حصول چنین چیزی دو شبکه عصبی متفاوت و شاید متضاد باید در مغز فعال شوند. در وهله اول شبکهای فعال میشود که به اندیشه همخوانگرا یا associative thinking پرداخته و نوعی تفکر آزاد مانند آنچه در خواب میبینیم را به ما ارائه میدهد. طبق تعریف اندیشه همخوانگرا به روند پردازشی ذهنیای اطلاق میشود که دو موضوع بهظاهر نامربوط را به یکدیگر مربوط میکند. در طی آن مناطقی از مغز از جمله
medial prefrontal areas و posterior cingulate cortex فعال میشود. از طرف دیگر شبکهای که مربوط به کنترل شناختی و ایجاد نوعی ممانعت است، مانند ventral anterior cingulate cortex نیز فعال شده که سبب نوعی نظارت و کنترل بر افکار آزادی میشود که مبنای تفکر خلاقانه است. مجموع همکاری این دو شبکه سبب ایجاد مفهومی خلاقانه میشود که در عین نوبودن قابلیت اجرا را نیز داشته باشد.
(Mayseless N, Eran A, Shamay-Tsoory SG. Generating original ideas: The neural underpinning of originality. Neuroimage. 2015 Aug 1;116:232-9.)
همانطورکه در ادامه خواهیم دید، ترکیب اهورامزدا و آناهیتا و میترا دین زرتشتی را تحت تأثیر قرار میدهد. این تأثیرگذاری دال بر خلاقیت این ترکیب است. اگر بخواهیم طبق یافتههای فوق سخن بگوییم، باید عنوان کنیم که این تغییرات در بستری قابل قبول و قابل استدلال رخ داده است. اردشیر دوم برهمزننده همهچیز نبوده بلکه نوعی تغییر آرام را در پارادایم موجود به وجود آورده، تغییری که خلاقانه بوده است. در اینجا باید به دو نکته توجه کرد: اولا این تغییر آرام میتواند نشان دهد که همه چیز در بطن آیین زرتشتی رخ داده است. این موضوع مؤید نظر آن دسته از محققان مانند نیولی است که عنوان میدارند دین هخامنشیان زرتشتی بوده اما با دین زرتشتی گاهانی تفاوتهای اساسی دارد. ثانیا هیچ تغییری یکشبه رخ نمیدهد و بسیاری از تغییرات میتواند نوعی بازخوانی همان افکار پیشین منتها در فضایی جدید باشد. شاید در ذهن خوانندگان انقلابهای علمیای مانند فیزیک نیوتنی یا مکانیک کوانتوم مطرح شود و به همین واسطه حرف من را نپذیرند ولی من توصیه میکنم به تغییرات انقلابیای توجه شود که در بسترهای جوامع انسانی رخ داده است. مثلا اینکه یک یورش نظامی بخواهد دین جامعهای را به شکلی بنیادی تغییر دهد. تاریخ – و از جمله تاریخ کشور ما- نشان داده است چنین چیزی ممکن نیست و دین پیشین دوباره سرباز کرده و به حیات خود ادامه میدهد. حال شاید شکلش عوض شده باشد اما تأثیرات عمیق آن پابرجا خواهد بود. درباره این ترکیب اهورامزدا و میترا و آناهیتا نیز همین رخ داده و ما سیر عصبی-تکاملی آن را در ادامه در بررسی «آبانیشت» خواهیم دید. اما پیش از آن باید به نکتهای بنیادین درباره علت این موضوع بپردازیم. این موضوع نیز توضیحی نوروساینتفیک دارد. برای درک آن باید با علمی میانرشتهای به نام نوروتئولوژی آشنا شویم. این علم به بررسی الهیات و تجربههای دینی از منظر علوم اعصاب میپردازد. دانشمندانی که در این زمینه کار میکنند، به دنبال بررسی زمینههای نوروساینتیفیکی هستند که در هنگام کسب تجربههای دینی در فرایند مغزی فرد اتفاق میافتد.
(Sayadmansour A. Neurotheology: The relationship between brain and religion. Iran J Neurol. 2014;13(1):52-5.)
برای مثال هنگامی که یک لاماییست از یکیشدن با جهان پیرامونی سخن میگوید چه اتفاقی در مغز او میافتد؟ هنگامی که راهبههای مسیحی از تجربههای دینی خود سخن میگویند، مابازای این تجربهها در سیستم پردازش مغزی آنها چیست؟ اگر تاریخ این علم را دنبال کنیم، متوجه میشویم که این علم نمیتواند عامل اصلی و منشأ تجربههای دینی را عنوان کند ولی میتواند به ما بگوید که مغز انسان برای کسب تجربههای دینی در عرصه تکامل اصطلاحا سیمپیچی شده است. انگار مغز ما طوری تکامل یافته که دینی بیندیشد. در ابتدا دانشمندان به دنبال آن بودند که تمام تجربههای دینی را با علوم اعصاب توضیح داده و نشان دهند که تجربه دینی چیزی نیست مگر یک سری فعل و انفعالات مغزی. چیزی که به عنوان کلاهخود خدایان «God Helmet» مشهور است، از مهمترین این تلاشهاست. مایکل پرسینجر با ساخت این وسیله لوب تمپورال یا گیجگاهی را در معرض یک میدان مغناطیسی ضعیف قرار میداد. او دریافت که بسیاری از کسانی که در معرض این آزمایش قرار میگرفتند، نوعی «حس حضور» را تجربه میکردند. او نتیجه گرفت که تجربیات دینی چیزی نیستند جز تحریک لوب تمپورال که میتواند در غیاب یک ابژه مذهبی رخ داده باشد.
(Ruttan LA, Persinger MA, Koren S.Enhancement of Temporal Lobe-Related Experiences During Brief Exposures to Milligauss Intensity Extremely Low Frequency Magnetic Fields. Journal of Bioelectricity 1990; 9(1): 33-5)
اما حرف پرسینجر با انتقادات زیادی روبهرو شد. اندرو نیوبرگ با تحقیقات خود روی راهبان بودایی دریچه نوینی را به روی این موضوع گشود. نیوبرگ با روش تصویربرداری SPECT مطالعه خود را انجام داد. او میخواست بداند زمانی که این راهبان حس یکیشدن با جهان را دارند، چه اتفاقی در مغز آنها میافتد. او نشان داد که در حین این تجربه فعالیت لوب آهیانه کاهش مییابد.
(Newberg A1, Alavi A, Baime M, Pourdehnad M, Santanna J, dAquili E. The measurement of regional cerebral blood flow during the complex cognitive task of meditation: a preliminary SPECT study. Psychiatry Res 2001; 106(2): 113-22)
لوب پاریتال یا آهیانهای مسئول درک فضایی ما از محیط پیرامون بوده و بهنوعی به ما این امکان را میدهد که خود را از محیط بیرونی منفک کنیم. وقتی عملکرد این لوب کاهش یابد، مرز بین ما و جهان خارج از بین رفته و ما با آن احساس یگانگی میکنیم. این یافته امیدهای زیادی را برای توضیح شبکه عصبی دخیل در تجربههای دینی ایجاد کرد. اما مطالعات بروگارد نشان داد که تجربههای دینی و عرفانی مانند بسیاری از تجربههای عالی شناختی موضوعی کاملا پیچیده در مغز بوده و نواحی مختلفی از مغز را شامل میشود. همانطورکه بروگارد عنوان میکند این مطالعات هیچ چیز در مورد ماهیت و منشأ تجربههای دینی نمیگویند، فقط میتوانند نشان دهند که در طول تکامل، مغز انسان برای داشتن تجربههای دینی برنامهریزی شده است.
(Mario Beauregard M, Denyse O’Leary D. The Spiritual Brain: A Neuroscientist’s Case for the Existence of the Soul. 1st ed. New York, NY: HarperCollins Publisher; 2007)
بنابراین تجربههای دینی باید برای بقای انسان ارزش فراوانی داشته باشد که انتخاب طبیعی چرخههای مربوط به آن را حفظ کرده است. به نظر میرسد که تجربه دینی به یکی از تواناییهای شناختی انسان بدل شده که همگام با سایر تواناییها مانند یادگیری ریاضی و زبان رشد میکند.
(Naser Moghadasi A. Ability to gain religious experiences as a part of cognitive abilities. Iran J Neurol. 2014; 13(3): 191-2)
در بستر فعالیتهای شناختی انسانی، تجربه دینی با یک یافته علمی بسیار تفاوت میکند. یافتههای علمی آنهم مواردی چون فیزیک نیوتنی یا مکانیک کوانتوم خیلی بیشتر از آن چیزی که فکر کنیم، متأخر هستند که بتوانند تغییراتی بنیادین در مغز ما به وجود آورند. از این رو است که جایگزینی یک پارادایم بهجای پارادایم دیگر در تاریخ علم زودتر – و البته نه لزوما آسانتر- از یک تفکر دینی رخ میدهد. ایجاد تفکری خلاق در عرصه اعتقادات مذهبی به دلیل همین ریشههای نوروساینتفیک سخت و مشکل است. برای مثال آنچه زرتشت در گاهان بیان میکند با آنچه در یشتها میبینیم، تفاوت بسیاری دارد. اگرچه اصلاحات زرتشت تغییرات بنیادینی در تفکر مذهبی ایرانیان ایجاد کرد اما این به معنای از بین رفتن آیینهای پیشین نبود و آنها دوباره و این بار در قالبی زرتشتیشده، بازگشتند. همین موضوع سبب شد که اقدامات مذهبی اردشیر دوم بستر لازم را برای اعمال داشته باشد و طبق آنچه گفته شد خلاقیت او علاوه بر نوآوری قابلیت اجرا را نیز داشت. حال با این توضیحات به بحث خود ادامه میدهیم تا متوجه شویم که چگونه چنین مجمع خدایانی در دوران اردشیر دوم شکل گرفت و عوامل تأثیرگذار بر آن چه بود.
تحولات فکری در دوره اردشیر دوم
ما به وقایع تاریخیای در این دوره میپردازیم که نشانگر تحولات فکری آن باشند. از سوی دیگر الگویی را که در مقاله پیشین براساس کارکرد مغز نشان دادیم نیز پی میگیریم. بر اساس این الگو باید دنبال پیچیدگیها باشیم و ببینیم که نمود این پیچیدگیها چه بوده و در عین حال چه عواملی در شکلگیری این پیچیدگیها مؤثر بودهاند. باز تأکید میکنیم که اگرچه رویکرد ما علمورزانه و آن هم به معنای علوم تجربی خواهد بود اما به معنای تقلیل این تحولات به علوم تجربی نخواهد بود. قبل از اینکه نگاهی مجمل به وقایع دوران اردشیر دوم بیندازیم، سعی میکنیم آنچه در قسمت پیشین درباره چگونگی ایجاد تفکر خلاقانه گفته شد را در بستر آن الگوی پیچیدگی منبعث از ساختار مغز درک کنیم. این پیچیدگی میتواند عامل و بستری برای خلاقیت باشد. پیچیدگی ساختار امپراتوری هخامنشی که نزدیکی عقاید و فرهنگهای مختلف را ممکن میساخته، آنها را در معرض ترکیب نیز قرار میداده است. اما هر ترکیبی قابلیت باقیماندن را نداشته است. این ترکیب باید هم قابل استدلال باشد و هم به نوعی در بستر به وجود آمده قابل توضیح باشد. همین موضوع در مورد شکلگیری خدایانی مثل آناهیتا و میترا نیز صادق است. این جستار به طور ویژه به آناهیتا میپردازد. در مقالهای دیگر ساختار شکلگیری میترا را مورد بحث قرار میدهیم. آنچه خواهیم گفت ما را به بنیانهای چگونگی تأثیر ساختارهای پردازشی مغز بر ساخت مفاهیم فرهنگی نزدیک کرده، با این توضیح که این تأثیرپذیری خود در بستری فرهنگی – همان امپراتوری گسترده و پیچیده هخامنشی- رخ میدهد. قبل از آنکه به تحلیل ساختاری آناهیتا بپردازیم، کمی وقایع دوران اردشیر دوم را با هم دوره خواهیم کرد. اردشیر دوم در همان ابتدای سلطنت با شورش برادر کوچک خود یعنی کوروش کوچک روبهرو میشود؛ شورشی که در نهایت و البته با فرازونشیبهای زیاد در نهایت در جنگ موسوم به کوناکسا به مرگ کوروش کوچک منتهی میشود. نکته درخورتوجه حضور یونانیهایی برجسته در هر دو اردوگاه این جنگ بوده است. در اردوگاه کوروش صغیر گزنفون، مورخ معروف یونانی، قرار داشته که شرحی از این نبرد را نوشته است؛ اما در آن سو کتزیاس بهعنوان پزشک مخصوص دربار خدمت میکرده است. این نکته با توجه به روابط پرتنش ایران و یونان درخورتوجه است و از منظر ما پیچیدگی این روابط را نشان میدهد. ما به این روابط فعلا کاری نداریم و تمام توان خود را بر دو خدایی میگذاریم که برای اولین بار در کتیبههای پادشاهان هخامنشی در کنار اهورامزدا قرار گرفتهاند: میترا و آناهیتا. مری بویس در کتابش با اینکه سعی دارد همهجا پادشاهان هخامنشی را پیرو آیین زرتشت نشان دهد؛ اما بهخوبی منابع مختلف مربوطه را جمعآوری کرده و میتوان با خواندن آن به نکات بسیار ارزندهای درباره مجموع تحولات اتفاقافتاده در دوره اردشیر دوم پی برد. در این سلسله تحولات سیاستهای او و نیز کسانی دیگر ازجمله مادرش پری ساتیس بسیار برجسته شده است. بیشک نیز چنین بوده؛ اما به نظر ما و براساس الگویی که ارائه دادیم، ساختار امپراتوری هخامنشیان در این موضوع دخیل بوده و شاید افراد فقط تا حدی در اینکه کدام ایزدها وارد این طرح بزرگ شوند، دخیل بودهاند؛ بنابراین اگرچه در دوره اردشیر دوم از لحاظ فکری اتفاقات مهمی افتاده؛ اما طبق نتیجهگیری ما این اتفاقات ناگزیر نیز بوده است؛ یعنی ما به نوعی منتظر ایجاد چنین چیزی بودیم و شاید سیاستها و نیز کسانی که در اطراف اردشیر دوم بودند، به این موضوع تسریع بخشیدهاند؛ اما اردشیر دوم نزدیک به 150 سال بعد از ایجاد پادشاهی هخامنشی به قدرت رسیده است. در مقالات قبلی از شواهدی سخن گفتیم که در تمام دورههای قبلی وجود داشته است. پس چرا مجمع خدایان – به این شکل مشخص- اینهمه دیر در ادبیات هخامنشی ظاهر شده است؟ شاید و چنانکه خواهیم دید، بهتر است بگوییم این مجمع در زمان اردشیر دوم بیش از هر شاه دیگری رسمی شده است؛ یعنی آن الگوی سیستمهای پیچیده به تولید این محتوا پرداخته؛ اما سیر تحولات در زمان اردشیر دوم به گونهای پیش رفته که به آن صورت رسمی بخشیده و آن را دین رسمی دربار کرده است. مری بویس در کتاب خود نقش مادر اردشیر دوم یعنی پری ساتیس را در این موضوع بسیار برجسته میداند. نظریهای دیگر اهمیت آناهیتا در این دوره را به خشکسالی به وقوع پیوسته در دوره اردشیر دوم و اهمیت آب نسبت میدهد (احمدی، آتوسا (1386)، علل برجستهشدن ایزد آناهیتا در زمان اردشیر دوم هخامنشی (405-359 پ.م). پژوهشنامه ادب حماسی پژوهشنامه فرهنگ و ادب، 3(5)، 139-148). در طرح ما هیچکدام این نظریات رد نمیشود؛ اما آبانیشت در گسترهای از ساختار امپراتوری هخامنشی مورد تحلیل قرار میگیرد، با تأکید بر این نکته که عوامل مختلف میتوانسته در شکلدهی آن مؤثر باشند. ما این موضوع را از طریق بررسی آبانیشت که بنا به گفته کریستن سن باید در دوران هخامنشیان صورت نهایی خود را پیدا کرده باشد، تحلیل میکنیم.
آبانیشت
آبانیشت، یشت پنجم از اوستا بوده و به قول استاد پورداود یکی از بلندترین، قدیمیترین و بهترین یشتهای اوستا است و در وصف و ستایش آناهیتا یا اَرِدْ ویسورَ اناهید ایزد بانوی آب و باروری سروده شده است. به نظر میرسد که آبانیشت و شخصیت ایزدبانو آناهیتا شکل نهایی خود را در دوره اردشیر دوم کسب کرده باشد. ازاینرو بهعنوان یک متن مهم موضوع بحث و بررسی ماست. نکته بعدی تغییرات این یشت در طول زمان است؛ یعنی آبانیشت مفاهیم پیشزرتشتی را داشته که به دلیل خوانش متفاوت روحانیان زرتشتی و همچنین تغییرات زبانی تغییر کرده و به صورت کنونی درآمده است (ابوالقاسمی محسن، شعر در ایران پیش از اسلام، تهران، ۱۳۷۴ ش) در کنار این باید به تغییرات دوره اردشیر دوم نیز اشاره کرد که دلایل آن را برشمردیم و در ادامه نیز توضیح میدهیم؛ بنابراین چنین متنی که در طول زمان و تحت تأثیر عوامل محیطی، فرهنگی و زبانی تغییر کرده است، باید به صورت تاریخی نیز مطالعه شود؛ یعنی باید دید این سیر دگرگونی در طول سالهای درازِ خود چه تأثیری بر این متن میگذارد؛ بنابراین بررسی چنین متنی که ثابت نبوده و بعینه تحت تأثیر تاریخیت دچار تغییرات شده، نیازمند رویکردی مبتنی بر علم تکامل است. این همان کاری است که اسطورهشناسی عصبی- تکاملی در برخورد با اسطورهها که در بطن خود موضوعی تاریخی- به این معنا که تحت تأثیر تغییرات زمانی هستند- به نظر میرسد. همین دید تکاملی سبب میشود که بتوانیم بازتاب محیط و زیستگاهی را که در این تغییر نقش داشته، بهتر درک کنیم. یکی از این زیستگاهها بیشک امپراتوری هخامنشیان با آن سیستم پیچیدهای است که در مقالات پیشین به شکل مبسوط به آن پرداختیم. منبع ما برای بررسی این متن تصحیح دکتر چنگیز مولایی (چنگیز مولایی، آبانیشت، نشر خاور) است. به غیر از این متن عالی، ایشان مقدمهای عالمانه نیز بر آبانیشت نوشتهاند که ضروری است قبل از تحلیل متن به مفاد آن بپردازیم. دکتر مولایی در این مقدمه بهخوبی سیر تحول را در آبانیشت نشان میدهد. طبق این تحلیل ما سه چهره از اردوی سور اناهید در آبانیشت مشاهده میکنیم: اولین آن تظاهر لاهوتی و الهی به صورت رودی عظیم است که به تمام هفت کشور آبرسانی میکند؛ پس او در قامت ایزد باروری به حاصلخیزی زمین پرداخته و زایمان زنان را نیز آسان میکند. سیمای دیگر، ایزدبانوی گردونهسواری است که چهار اسب سپید آن را میکشند. او خواستار مردانی است که به درگاه او پیشکش و نیایش ببرند. در نهایت با سیمای دوشیزهای بلندبالا و زیبا با جامههای فاخر و پرچین روبهرو میشویم که گوشوارههای زیبا بر گوش و گردنبندی بر گردن و تاجی بر سر دارد. صورت اول شاید اصیلترین شکل آن بوده که یادآور قدیمیترین و در عین حال ایرانیترین ریشههای این ایزدبانو است و بهعنوان خدای حاصلخیزی شمرده میشده است. سپس با گسترش آیین زرتشتی در غرب ایران و بهویژه در زمان اردشیر دوم که موضوع بحث ماست، با ترکیب با خدایان بینالنهرین چهرهای یافته که خود را در سیمای سوم یعنی دوشیزهای زیبا و بلندبالا نشان میدهد و طبق روایتهای مختلف مجسمههای متعددی از او برخلاف سنت زرتشتی برپا میشود. همراه با این تحول آبانیشت نیز صورتهای جدیدی پیدا کرده است؛ یعنی اینگونه نیست که آبانیشت به طور کل در زمان اردشیر دوم سروده باشد؛ بلکه همزمان با تغییرات سیاستهای مذهبی، تدوینکنندگان یشتها نیز سرودهای تازهای را در آن گنجاندند که به توصیف ایزدبانو به صورت یک دوشیزه بلندبالا منجر شد. از این تحلیل دکتر مولایی میتوان حدسی دیگر نیز زد و آن هم اینکه سیمای دوم ایزدبانو نوعی تحول از ایزدبانوی رود و باروری بوده است؛ ایزدبانویی که سوار بر گردونهای که چهار اسب سفید آن را میکشند، چهار اسبی که از باد و باران و ابر و تگرگ آفریده شده؛ همانند رودی میتازد. شاید این چهره به تحول ایزدبانو از خدای رودی بزرگ به دوشیزهای ثابت و ایستا یاری رسانده باشد؛ بنابراین اگرچه به نظر میرسد که آبانیشت در دوره اردشیر دوم صورت نهایی خود را پیدا کرده باشد؛ اما این به آن معنا نیست که آبانیشت از تکههای پراکنده و نامربوط تشکیل شده باشد؛ بلکه همانطورکه دکتر مولایی میگوید، با مهارت تمام، تمام این مفاهیم از لحاظ زبانی در هم تنیده شدهاند. ما از این سخن فراتر میرویم. براساس آنچه از ساختار امپراتوری گفتیم، اگر این متن در دوره اردشیر دوم تدوین شده باشد، باید از آن ساختار نیز متأثر بوده و به غیر از مفاهیم مذهبی، سیستم پیچیده امپراتوری هخامنشیان نیز در ساختار آبانیشت تأثیر گذاشته باشد؛ پس وقتی مثلا صحبت از رودخانهای خروشان میشود، فقط نباید به ریشههای قدیمی آن نگاه کرد؛ بلکه باید توجه داشت که این رود خروشان در گستره امپراتوری چه معنایی مییابد یا مثلا شاهانی که در آبانیشت ذکر شدهاند، در بازخوانی متن تحت لوای این سیستم پیچیده جدید چه معنایی پیدا میکنند. البته وقتی این متن را میخوانیم، از همان ابتدا مشخص است که همانند بسیاری دیگر از بخشهای اوستا نویسندگانش بر آناند که ایزدبانو آناهیتا نیز در قالب آیین زرتشت شناخته شود. همین موضوع میتواند تأثیر ساختار امپراتوری را در ساخت آبانیشت پنهان کند. اصلاحات زرتشت همه چیز را تحت تأثیر قرار داده؛ پس سعی شده همه چیز زیر سایه آن بازخوانی شود. روش ما در اینجا اینگونه است که ببینیم اگر عناصر مربوط به آیین زرتشت را از آبانیشت حذف کنیم، چه باقی میماند. در ضمن ارتباط آبانیشت با نواحی مختلف جغرافیایی امپراتوری چیست و روابط بین اجزای تشکیلدهنده امپراتوری ازجمله روابط قدرت چگونه در آبانیشت بازتعریف میشود. ما برخلاف متخصصان این حوزه که به دنبال ریشههای قدیمی در چنین متنی هستند، میخواهیم این متن را در سایه امپراتوری هخامنشی بازخوانی کنیم؛ زیرا در این زمانه است که متن تدوین شده و صورت نهایی خود را یافته و متأثر از ویژگیهای این دوره است؛ پس باید این سؤال را از خود بپرسیم که اگر چنین متنی در فضای خاصی- یعنی امپراتوری هخامنشی- خوانده شود، چه معنایی خواهد داشت؟ با توجه به این نکته که خوانش متن امری ثابت و انعطافناپذیر نیست و بسته به شرایط زمانه و سؤالی که از آن میپرسیم، متفاوت خواهد بود. این موضوع در چند قسمت بررسی میشود. ابتدا سعی میشود متن به اجزایی مرتبط به بحث، تقسیمبندی و بررسی شده و در نهایت بهعنوان یک کل به آنها پرداخته میشود. ببینیم این اجزا کدامها هستند؟ گسترهای که در آبانیشت برای حضور و تأثیرگذاری آناهیتا معرفی میشود: این گستره با القاب و نیز خویشکاریهای ایزدبانو مشخص میشود: فراخگسترش، درمانبخش، دوریکننده از دیو، غلهافزای پاک، رمهافزای پاک، خواستهافزای پاک، سرزمینافزای پاک و گیتیافزای پاک. بیشک همه اینها خصلت یک الهه است؛ اما اگر بخواهیم طبق روش خودمان این متن مقدس را در فضای امپراتوری هخامنشی بخوانیم چطور؟ بهویژه در دوره اردشیر دوم که چنین متنی احتمالا باید ارجی بیشتر داشته باشد. آیا همه این صفات به پادشاه چنین سیستمی منتقل نمیشود و اینکه اردشیر دوم در معبد آناهیتا تاجگذاری کرده، آیا نشاندهنده همین موضوع نیست؟ ما میتوانیم متن را فارغ از زمانه بخوانیم و در آن صرفا به دنبال خویشکاریهای یک الهه بگردیم؛ ولی آیا ممکن است آنچه سیستم پیچیده امپراتوری برای تداوم خود نیاز داشته نیز در چنین متنی منعکس شده باشد؟
گستره جغرافیایی
او خدای رودی خروشان است که هزار مدخل و هزار شاخابه داشته و هریک از این مدخلها و شاخابهها، چهل روز سواری است مر مرد سوارکار خوب اسب را. این شاخابهها بر هفت کشور بر همه هفت کشور رفته و آب در زمستان و تابستان یکسان جاری میشود. وقتی در فضای سنتی این سخنان را میخوانیم او چون ایزدبانوی رود است پس باید بر تمام جهان نظارت داشته و جاری باشد. اما همینجا میتوان سؤال جدیدی را مطرح کرد: واقعا چرا باید او ایزدبانوی هفت کشور بوده و تابستان و زمستان سبب تأمین آب هفت کشور شود؟ این جهانشمولی آناهیتا از کجا آمده است؟ دکتر مولایی نظریاتی را عنوان میکند که در آن آناهیتا ایزدبانوی رودی خاص مثل سیحون بوده است. احتمالا نیز در بدو ایجاد خود خدای رودی خاص بوده است. اینکه او به ایزدبانویی جهانشمول بدل میشود ناشی از گسترش آیین در گسترهای بسیار وسیع بوده که خود حاصل امپراتوری وسیع هخامنشی است.
کارکرد سیاسی
حتی میتوان در آبانیشت کارکردهای سیاسی برای این ایزدبانو یافت. اهورامزدا میگوید که من او را آفریدم برای گسترش خانه و دیه و قبیله و سرزمین. این طبقهبندی ناشی از نوعی نظام سیاسی است که از خانه شروع میشود و به سرزمین میرسد. همین موضوع یعنی وجود یک نظام سیاسی که خانه را در ارتباط و چه بسا در خدمت سرزمین مینماید باز میتواند ناشی از سیستم پیچیده هخامنشی باشد. همچنین ما با لیستی از پادشاهان در این متن روبهرو هستیم که آن هم میتواند کارکرد سیاسی داشته باشد. این پادشاهان بعدها به شکل سلسلههای پیشدادیان و کیانیان درمیآیند. سلسلههایی که بهنوعی سرنمون سیاسی برای حکومتهای این سرزمین تلقی میشدند. از این رو نمیتوان از دعاهای این پادشاهان در نزد آناهیتا چشمپوشی کرد و شاید تصور اینکه اردشیر دوم و چه بسا پادشاهان بعدی هخامنشی نیز در پیشگاه آناهیتا چنین دعاهایی میکردند دور از ذهن نباشد. لیست پادشاهانی که در برابر آناهیتا و برای او قربانی میکنند هم وجهی سیاسی دارد. مثلا دعای هوشنگ که میخواهد بر تمام ممالک و کشورها پادشاه شود میتواند با امپراتوری وسیع هخامنشی و توسعهطلبی آن در ارتباط باشد. همین دعا را جمشید و کیکاووس در پیشگاه آناهیتا میکنند: آنها هم میخواهند بر همه کشورها شهریاری داشته باشند. در عین حال با یکسری از جنگها نیز در آبانیشت مواجه میشویم: فرضا کیخسرو دعا میکند که از همه گروه اسبانِ بسته به گردونهها پیش براند و کسی نتواند بر او کمین کند. یا طوس خواهان زور برای اسبهاست برای شکست قطعی دشمنان و اینکه بتواند بر فرزندان ویسه چیره شده و صد هزار نفر از مردمان تورانی را بکشد. وقتی این جنگها معنا پیدا میکند که مابازای آن هم در چنین وسعتی در جهان خارج وجود داشته باشند. شاید این جنگها برای کشورگشایی بوده ولی چندان دور از ذهن نخواهد بود که به تقلید از آنها در یک متن دینی برای توسعه دین مصادره شوند. مثلا در بندی سخن از کشتن مخالفان مزدیسنان به تعداد موهای سر میشود.
سلطنت آناهیتا
یکی دیگر از نکات قابل توجه شیوه سلطنت آناهیتاست. در کنار هر یک از شاخابهها خانهای بر پاست دارای صد روزن درخشان با هزار ستون خوشترکیب و ده هزار پایه استوار. چنین کاخهایی انسان را به یاد کاخهای پادشاهان از جمله پاسارگاد و تخت جمشید با ستونهای متعددشان میاندازد. در ادامه از خصلتهای املاکی سخن میگوید که پیشکشآوران او طالب آنها هستند: املاکی که در آنها بسیار پخت و پز میکنند، خوردنیها زیاد است. اسبها شیهه میکشند، گردونهها میخروشند، خورشها زیاد است، خوراکیها انبار شده و در انبارها همه چیز وجود دارد. این گستره سلطنتی نیز بیشک مابازایی بیرونی داشته است و مهمترین مابازای آن سلطنت انسان در محیط خارج است. اما سلطنتی که باید در چنین وسعتی باشد.
آبانیشت بهعنوان یک کل
همه آنچه گفته شد چگونه در تکوین یک متن در کنار هم مینشینند؟ برای درک این موضوع باید آبانیشت را مانند یک کل دید و روابط اجزای مختلفی را که بیان شد در قالب متن بهعنوان یک کل درک کرد. اینکه چگونه سه درک متفاوت از اَرِدْ ویسورَ اناهید توانستهاند این گونه خوب در کنار هم بنشینند نهتنها حاکی از دانایی و تیزهوشی تدوینکنندگان آن است بلکه بهگمان من سیستم پیچیده امپراتوری هخامنشی نیز در ایجاد این کلیت دخیل بوده است. یعنی چنین متن شستهرفتهای با چنین یکپارچگی – علیرغم وجود عناصر و تصویرهای متفاوت – فقط میتوانسته در فضایی مناسب تدوین یابد و ما در مقالات قبلی دیدیم که امپراتوری هخامنشی به دلیل ماهیت خود چگونه این فضا را ایجاد کرده است. اما آیا آبانیشت یک متن بنیادین برای امپراتوری هخامنشی است؟ اینگونه فکر نمیکنم. ما در ادامه دو یشت مهم دیگر یعنی فروردینیشت و مهریشت را بررسی خواهیم کرد و خواهیم دید که چگونه متونی مهم در سایه امپراتوری هخامنشی و متأثر از سیستم پیچیده آن شکل گرفتند – در مقاله قبلی همین موضوع را درمورد تورات بیان کردیم- اما اینها به معنای این نیست که این متون به مثابه متنی بنیادین عمل کرده باشند. هنوز برای چنین نتیجهگیریای زود است. در انتها فقط به یک نکته دیگر میپردازیم که بهنوعی میتواند نتیجهای فرعی در تحولات دوره اردشیر دوم محسوب شود.
نقش بتان و تأثیر آنها در پردازش ذهنی
گفتیم که در دوران اردشیر دوم تحول دینی مهمی رخ داد که طی آن ایزدان میترا و آناهیتا در کنار اهورامزدا قرار گرفتند. اما این بدعت صرفا به اینکه خدایانی چون آناهیتا و میترا در کنار اهورامزدا مورد پرستش قرار بگیرند ختم نشده و بدعت دیگر چنانکه مری بویس نیز بدان اشاره دارد ساخت بتهایی از آناهید برای پرستش است. او از بروسوس که در زمان آنتیوکوس Antiochus اول (سده سوم پیش از میلاد) میزیسته و او را مؤلف کتابی با زبان یونانی موسوم به بابیلونیاکا Babyloniaca میدانستند، نقل قولی دارد که این موضوع را نشان میدهد: «پس از مدت زمان طولانی، به پرستش مجسمههای شبیه پیکر آدمی پرداختند. این رسم را، اردشیر پسر داریوش باب کرد.... نخستین کسی بود که مجسمههایی از «افرودیت انایتیس» در بابل و شوش و اکباتان، تخت جمشید، باکتریا، دمشق و سارد برپا داشت و مردم را به پرستش آنها موظف ساخت». هیچگاه به تغییری که در شیوه پردازش ذهنی در مواجهه با شکل پرستش رخ داده توجه نشده است. پرستش و دین در شکلگیری ذهنیت انسانها نقشی بسیار مهم داشته و شیوه پرستش بهنوعی تضمینکننده آن دین خاص بوده است. اینکه چند خدا پرستش شود یا تکخدا مستلزم تغییرات شناختی عدیده است. تکخدایی با حذف تمام نمودهای بصری، درک انتزاعی از خداوند را دهچندان میکند همانند تصویری که ادیان ابراهیمی از خداوند ترسیم میکنند. از طرفی دیگر چندخدایی از آنجا که بحث تمایز بین خدایان مختلف را نیز به دنبال دارد لاجرم ما را با نمودی بصری از خدایان روبهرو میکند. از این رو در ادیان تکخدایی پردازشهای زبانی بیشتر از پردازشهای بصری اهمیت داشته حتی تا جایی که هنرهایی همچون مجسمهسازی یا نقاشی نکوهیده میشوند. باید توجه داشت که در مغز ما نیز پردازشهای زبانی و بصری مسیرهای متفاوتی دارند. شاید بهترین حالت زمانی باشد که از هر دو این پردازشها استفاده شود؛ یعنی هم تواناییهای بصری تقویت شود و هم تواناییهای زبانی. اما وقتی صحبت از مسائل عقیدتی باشد مسئله تا جایگزینکردن یکی به جای دیگری نیز پیش رفته است. اینها موضوعاتی است که مورد بررسی قرار نگرفته است. اینکه علوم اعصاب در مورد تحول پرستش خدایان در تاریخ تفکر ایرانی چه چیزهایی میتواند به ما بگوید موضوعی است که باید بهصورت مجزا بدان پرداخته شود. این مسئله شاید به بحث اصلی ما ارتباطی نداشته باشد و صرفا بهعنوان یک نتیجه فرعی از روند تحولات در زمان اردشیر دوم مورد بحث قرار گیرد اما باید توجه داشت نمیتوان اتفاقات تاریخی را مجزا از هم دید و تجربههای انسانی امری درهمتنیده است که باید به مثابه یک کل به آن پرداخته شود.