زورنشینی استعماری، گمشده روایت جنگ غزه
در روزهای سرنوشتساز نبرد میان مبارزان فلسطینی و ارتش اسرائیل، جنگ روایتها بر سر حمله غافلگیرکننده حماس به غزه به اوج خود رسیده است. رسانههای طرفدار اسرائیل به شکل گستردهای با کاربست واژههایی مانند «تروریست»، «حمله بیدلیل» و «ستیزهجو» به توصیف عملیات فلسطینیها پرداخته و اسرائیل را سزاوار همدردی و حق دفاع از خود میدانند.
محمد عطایی-تاریخنگار و مدرس دانشگاه:در روزهای سرنوشتساز نبرد میان مبارزان فلسطینی و ارتش اسرائیل، جنگ روایتها بر سر حمله غافلگیرکننده حماس به غزه به اوج خود رسیده است. رسانههای طرفدار اسرائیل به شکل گستردهای با کاربست واژههایی مانند «تروریست»، «حمله بیدلیل» و «ستیزهجو» به توصیف عملیات فلسطینیها پرداخته و اسرائیل را سزاوار همدردی و حق دفاع از خود میدانند. در روایت آنها، دو طرف برابر برای این «نزاع» تصویر میشود که امروز یکی از آنها، یعنی فلسطینیها در مقام تهاجم بوده و طرف اسرائیلی ناچار به دفاع از خود برخاسته است. این رویکرد، در چند روزی که از جنگ غزه میگذرد، خط غالب خبری و تحلیلی در رسانههای غربی و دنبالچههای فارسیزبان آنها بوده است؛ ولی اشکال بزرگ آن اینجاست که زمینه تاریخی 75 سال استعمار ساکنان اصلی فلسطین و زورنشینی صهیونیستها را نادیده میگیرد. در این روایت، اشغالگر و اشغالشده یکسان انگاشته شده، وضع موجود برای فلسطینیها به رسمیت شناخته میشود و مقاومت ضداستعماری آنها برچسب تروریسم و ماجراجویی میخورد.
توصیف بخشی از وضع موجود در غزه، میتواند نقطه عزیمت مناسبی برای این یادداشت باشد. توفانی که شنبه پانزدهم مهرماه خواب را از چشمان اسرائیل ربود، از منطقهای برخاست که در 16 سال گذشته در محاصره تمامعیار قرار داشته است. باریکه غزه، به مساحت 365 کیلومتر مربع (تقریبا یکچهارم جزیره قشم) است که جمعیت دومیلیونی آن از یکسو به اسرائیل و از سوی دیگر به مصر راه دارد. سالهاست که این باریکه از زمین، دریا و هوا در حصار اسرائیل (با همراهی رژیم مصر) به سر میبرد. گزارشهای سازمان ملل آثار این محاصره را «ویرانکننده» توصیف کرده است. این گزارشها، غزه را به دلیل تراکم بسیار بالای جمعیتی، کمبود فزاینده امکانات بهداشتی، مواد غذایی، دارویی، آب سالم و برق، «غیرقابل زندگی» دانسته است. 16 سال محاصره، عملا غزه را به زندان بزرگی برای مردم آن درآورده که گاه و بیگاه مورد حملات زمینی، هوایی و دریایی اسرائیل قرار میگیرند.
از سال 2008، رأی مردم غزه در یک انتخابات دموکراتیک به حماس، مرحله جدیدی از مجازات دستهجمعی را برایشان به همراه آورد. از آن هنگام تا به امروز، اسرائیل دست به پنج حمله نظامی گسترده علیه غزه زده که علاوه بر کشتار بسیاری از غیرنظامیان، آسیبهای بزرگی به زیرساختهای این منطقه وارد کرده است. تنها برای نمونه، گزارش آنروا، نهاد کمککننده به آوارگان فلسطینی وابسته به سازمان ملل، درباره تلفات حمله نظامی اسرائیل به غزه در سال 2014 حکایت از مرگ دوهزارو 251 نفر فلسطینی به دست ارتش اسرائیل داشت. بنا بر این گزارش، هزارو 462 نفر از این تعداد، مردم عادی بودند که در میانشان 551 کودک وجود داشت. درحالیکه آمریکا و اتحادیه اروپا در برابر مقاومت مسلحانه فلسطینیها، داد از احترام به قطعنامهها و قوانین بینالمللی سر میدهند، کمترین اقدام عملی در برابر تهاجم هرروزه ارتش اسرائیل به مردم غزه و کرانه باختری انجام ندادهاند. البته فلسطینیهای ساکن غزه همه راهها برای شکستن حصار را رفتهاند. ازجمله «راهپیمایی بازگشت» در سال 2018 که در جریان آن مردم در مرزهای غزه و پشت دیوارهای حائل آن گرد آمدند. این راهپیماییهای مسالمتآمیز بارها با گلوله نظامیان اسرائیلی به خاک و خون کشیده شد. تنها واکنش حکومتهای غربی ابراز تأسف بود! پس از عملیات طوفانالاقصی از طرف حماس و جهاد اسلامی در نیمه مهرماه، دور جدید و بیسابقهای از حملات نظامی اسرائیل به غزه (و البته کرانه باختری) آغاز شده که تا این لحظه بیش از سه هزار شهید بر جای گذاشته است؛ اما رسانههای حامی اسرائیل از این نسلکشی چه روایتی برای مخاطبانشان ارائه دادهاند؟
آنچه در همه این روزها گفتهاند، نهتنها اشارهای به زخم کهنه غزه (و همینطور کرانه باختری) ندارد؛ بلکه وضعیت حاکم پیش از رویدادهای نیمهمهر را در شرایطی آرام و بدون تنش توصیف میکند. آنها هرآینه، فلسطینیها، بهویژه حماس را متهم به انجام «حمله بیدلیل» کرده و مکرر از حق اسرائیل برای دفاع از خود میگویند.
این خوانش در لایهای عمیقتر، بر انکار و تحریف تاریخ شکلگیری کیان اسرائیل و مستعمرهشدن فلسطینیها بنا شده است. اسرائیل در میانه قرن بیستم از دل پروژه استعماری انگلیس زاییده شد. بریتانیا در آن زمان مهمترین ابرقدرت جهان بود که دامنه سیطره آن از مالایا و هند به جنوب آفریقا، کنیا و مصر تا عراق و منطقه شام امتداد داشت. با جنگ جهانی دوم، آفتاب این امپراتوری در متصرفاتش آغاز به غروب کرد و بریتانیا ناگزیر تن به عقبنشینی در برابر مبارزات رهاییبخش ملتهای این مناطق داد؛ اما اتفاقی که در سرزمین فلسطین افتاد آن بود که انگلیسها آن را به صهیونیستهای ملیگرای اروپا، برای تشکیل یک دولت یهودی واگذار کردند. به تعبیر جیمز گلوین، استاد تاریخ دانشگاه کالیفرنیا، یک طرف خارجی سرزمین عدهای را به یک طرف خارجی دیگر بخشید و رفت. بهاینترتیب نطفه پروژه صهیونیسم برای تشکیل دولت و ملت در سرزمین واقع میان دریای مدیترانه و رود اردن در رحم استعمار انگلیس بسته شد. با وجود تلاش قدرتهای جهانی برای مشروعیتبخشیدن به اسرائیل در چارچوب ملل متحد که هیچگاه نظر ساکنان اصلی را در نظر نگرفت، مبارزه و مقاومت فلسطینیها علیه غصب سرزمینشان و حامیان پروژه دولتسازی صهیونیستها، یعنی انگلیس و آمریکا، ادامه داشته است.
نکته مهمی که باید گوشزد کرد، این است که این پروژه دولتسازی، اساس نژادپرستانه و فرقهای داشته و بقای خود را بر برتری جمعیتی و خلق کشوری بهاصطلاح یهودی میداند. در منطقه ما که به طور تاریخی سرزمین تنوع اقوام و مذاهب بوده و مثلا در لبنان، دهها مذهب و طایفه از مسیحی مارونی و ارمنی گرفته تا یهودی، دروزی و مسلمان سنی، شیعه و علوی در کنار هم زیستهاند، تشکیل چنین کیان مذهبی آن هم بر مبنای واردکردن افراد غیربومی و اخراج ساکنان اصلی بیسابقه و استثنائی است. در طول 75 سال گذشته، این پروژه دولت و ملتسازی با حجم هولناکی از خشونت و نسلکشی ادامه یافته است. صهیونیستها با کاربست خشونت و ارعاب، صدها هزار فلسطینی را وادار به کوچ از خانههایشان کرده و آنها رهسپار اردوگاهها شدهاند. با اینکه دوران شکلگیری و گسترش مرزهای اسرائیل ردپایی خونین از ستم و آوارهکردن فلسطینیها را بر جای گذاشته است، حامیان این پروژه استعماری برای مشروعیتبخشی به آن از دستاویز نسلکشی (هولوکاست) یهودیان در اروپا استفاده کرده و ادعا میکنند که چیزی به نام فلسطین در میانه قرن بیستم وجود نداشته است. آنها مدعی هستند که اسرائیل مانند دیگر دولت-ملتهای منطقه مانند اردن و لبنان یا عراق، پس از جنگ دوم جهانی شکل گرفته است و تافتهای جدابافته از دیگر ملتهای منطقه نیست.
اسرائیل، ماشین جنگی ترجمان ظلم تاریخی به یهودیان اروپا به یک دولت- ملت در غرب آسیا شد؛ اما نه نسلکشی فلسطینیها را میتوان با هولوکاست توجیه کرد و نه اسرائیل را میتوان نماینده کلیمیان دانست. جنبش ملیگرایانه صهیونیسم در قرن 19 در موج زایش خیزشهای ملیگرا در اروپا متولد شد؛ بنابراین صهیونیسم یک جنبش سیاسی مدرن است که با یهودیت، بهعنوان یکی از ادیان ابراهیمی، تفاوت اساسی دارد. بهعلاوه هیچیک از دولت-ملتهایی که در منطقه ما پس از جنگ جهانی دوم شکل گرفت، برخاسته از مهاجرت مردمانی غیربومی و بیرونراندن ساکنان اصلی آن منطقه نبوده است. این روند مهاجرت برای سرِ پا نگهداشتن این کیان تا به امروز ادامه داشته است که آثار آن را میتوان در توسعه قارچگونه شهرکهای صهیونیستنشین در قلب کرانه باختری دید. تعجبی هم ندارد که در حمله اخیر فلسطینیها، تعداد درخورتوجهی از صهیونیستهای کشتهشده دارای تابعیتهای آمریکا، انگلیس یا کشورهای آسیایی بودند. در واقع همین ویژگیهاست که اسرائیل را در رده یک رژیم استعماری-زورنشین (settler-colonial) قرار میدهد. این رژیمها نهتنها به بهرهکشی از ساکنان بومی میپردازند؛ بلکه با واردکردن افراد غیربومی درصدد کوچاندن ساکنان اصلی و تاریخزدایی از آنها هستند. صهیونیستها این زورنشینی را در جریان تأسیس اسرائیل در 1948 و پس از جنگ ششروزه 1967 انجام داده و امروز هم دقیقا با سیاست سرزمین سوخته به دنبال کوچاندن اجباری مردم غزه به سینای مصر و (اگر بتوانند) الحاق آن به خاک اسرائیل هستند. همین ویژگی بیگانهبودن در سرزمین دیگری است که امنیت را به نگرانی اصلی صهیونیستها تبدیل کرده تا دورتادور خود را با انواع دیوار و حصارهای فوق پیشرفته جدا کنند. این وضعیت منحصربهفرد، وجه دیگری هم دارد که در عین همه این حصارکشی، حدود مرزهای اسرائیل هیچگاه مشخص نیست. یک روز بر جولان سوریه، روز دیگر بر مزارع شبعای لبنان/سوریه و دیگر بار بر کرانه باختری ادعای حاکمیت دارد و آنها را به بهانه امنیتی و شهرکسازی به خود الحاق میکند.
مردم فلسطین امروز در یک نبرد رهاییبخش علیه فراموششدن و بازپسگرفتن سرزمین غصبشده از زورنشینان مهاجر هستند. آنها راهی را میروند که مردم آفریقای جنوبی، کنگو و الجزایر رفتند. سرنوشت اسرائیل هم چیزی جز سرنوشت رژیم آپارتاید، استعمار بلژیک در کنگو و استعمار فرانسه در الجزایر نخواهد بود. تکامل استعماری-زورنشین اسرائیل، زمینه تاریخی گمشده بیشتر تحلیلها و روایتهایی است که این روزها درباره رویدادهای جنگ غزه میشنویم.