از پاریس تا تهران
یاد آن که مرا وقت سفر یاد نکرد
چهار روز پیش بود که به عادت همیشگیام به دوست خوب جوانم، حسن فتاحی، زنگ زدم. گاهگاهی با هم تلفنی حرف میزنیم. او از داستانهای تدریس و کتابهایش میگوید یا از من میخواهد تا خاطراتی را بازگو کنم. من هم از روزگار بازنشستگی میگویم. وجه اشتراک ما هم چهار چیز است. نخست اینکه نام هر دو ما «حسن» است.
عبدالحسن بصیره -استاد بازنشسته فیزیک دانشگاه کردستان: چهار روز پیش بود که به عادت همیشگیام به دوست خوب جوانم، حسن فتاحی، زنگ زدم. گاهگاهی با هم تلفنی حرف میزنیم. او از داستانهای تدریس و کتابهایش میگوید یا از من میخواهد تا خاطراتی را بازگو کنم. من هم از روزگار بازنشستگی میگویم. وجه اشتراک ما هم چهار چیز است. نخست اینکه نام هر دو ما «حسن» است. دیگر اینکه هر دو اهل کتاب و قلم هستیم و زندگیمان با نوشتن گره خورده است. سوم اینکه هر دو دلباخته فیزیک هستیم و دستآخر هر دو عاشق ایران. از آنجایی که من چندسالی را در فرنگ بودم و در پاریس زیستهام، حسن گاهی شیطنت میکند و میگوید: استاد از خاطرات خوبرویان پاریس تعریف کنید. من هم یاد جوانی میکنم و چیزهایی میگویم. اما چهار روز پیش، حسن خبری را داد که مرا به سالهای دور و رنجهای نزدیک فروبرد. گفت که دوست اخترفیزیکدانش، پروفسور ژان رونه روآ خبر داده که هوبر ریو، اخترفیزیکدان کانادایی و فرانسوی، در سنی فراتر از 90 سال دیده از جهان فروبست. من و همکارانم هم که حالا همگی بالای 70 و 80 سال داریم و اگر با خودمان روراست باشیم در سراشیبی عمر. مرگ این مرد بزرگ که سالهای درازی است او را میشناسم، مرا بر آن داشت تا یادداشتی بنویسم، هم در رسای این دانشمند و هم روایتی داشته باشم از پاریس تا تهران و بگویم روزگار بر او چگونه گذشت و بر ما چگونه میگذرد.
پرده اول
در پاریس بودم. درست همان سالهایی که پاریس غرق شور و هیجان بود. همان زمانهایی که دانشجویان از سلیقههای مختلف دست به اعتراض میزدند و گردهمایی برگزار میکردند و کسی کاری به کار آنها نداشت. این زمان، درست همزمان بود با سالهایی که نام هوبر ریو داشت کمکم بر سر زبانها میافتاد. آن دوره، از دورههای طلایی اخترفیزیک بود. برای من هم که اهل استانِ طلای سیاه ایران بودم و روزهای شیرینی را آن زمان در دانشگاه شیراز که البته نامش چیز دیگری بود، سپری کرده بودم، پاریس قشنگیهای خودش را داشت. آن روزگار گمان میکردیم، بهزودی تهران ما هم پاریس خواهد شد؛ زیرا در ظاهر رشد و توسعه خوبی را در کشور تجربه میکردیم. غافل از اینکه شکوفایی در دانش و پروراندن دانشمندی همچون هوبر در دامان خود، زیرساختهایی خردورزانه میخواهد. یک روز با یکی از دوستانم که بانویی زیبارو، آراسته و خوشقامت پاریسی بود، از دانشگاه بازمیگشتیم. آن روز، موعد برگزاری یک انتخابات بود و مردم آرام و خونسرد، در صندوق رأیهایشان را میانداختند. نه خبری از نیروهای ویژه بود و نه خبری از تفنگبهدوش که نظم انتخابات را دیکته کنند. مردم از هر دسته و گروه رأی میدادند. من از دوستم پرسیدم چه انتخابات آرامی و او پاسخی داد که هرگز فراموش نمیکنم. او گفت ما برای دستیابی به این روز، لاوازیهها پیشکش کردهایم. در فرانسه ما گردن دانشمندی همچون لاوازیه را با گیوتین قطع کردند و خسرانی به بار آوردند تا اینکه پس از گذشت سالیان دراز مردم قدر دموکراسی و آزادی و سخنگفتن بیلکنت را بیاموزند. آری در چنین فضایی بود که هوبر ریو ظهور میکند و میشود دانشمندی که بهراحتی میگوید و مینویسد.
پرده دوم
پرده دوم نوشتهام دهه 80 میلادی است؛ همان سالهایی که من در ایران بودم. چند سال پیش با هزار امید و آرزو با پرواز ایرفرانس به ایران آمدم و با خودم چند کتاب هوبر ریو را هم داشتم و هیچ گمان نمیکردم، جوانیام با جنگ گره بخورد و پیرانهسریام با تحریم و گرانی. دهه 80 برای هوبر سالهای درخشانی بود. او اخترفیزیکدانی بود که کار علمی مهمی را در زمینه خاستگاه و فراوانی عنصرها در کیهان پیش برده بود. بین پاریس و مونترال در رفتوآمد بود. کتابهایش پرفروش بود و زندگی آرام و پرباری را میگذراند. در این سو، اما در ایران، من در میانه جنگ افتاده بودم. جنگ که آغاز شد و در خرمشهر، خانه پدریام ماندم و مدتی را هم در کنار تکاوران نیروی دریایی که تا پای جان از خرمشهر دفاع کردند، سپری کردم. اما در نهایت هم همان تکاوران گفتند باید شهر را خالی کنیم. در پاریس هوبر کتاب مینوشت و در خرمشهر کتابها و دفترچه خاطرات من زیر آوار ماند. دهه 80 با دشواریهای بسیار جنگ و اقتصاد و فضای پریشان جامعه و دانشگاهها سپری شد. آن روزها گاهی با خود میاندیشیدم، الان هوبر چه کتابی نوشته و چه سخنرانیهایی ارائه کرده است؛ اما مشکلاتی که گریبان من و دیگر همکارانم را گرفته بود، از فضای هوبری به فضای انقلاب فرهنگی و پیامدهایش پرتاب میکرد.
پرده سوم
جنگ تمام شده بود. من در دانشگاه کردستان که گروه فیزیک تازهتأسیسی هم داشت، در کنار همکاران بسیار عزیزم مشغول پرورش جوانان ایران بودیم. در جنگ جوانانی را از دست داده بودیم که داغشان بر دلمان ماند و حالا جوانانی روبهروی ما در کلاس درس نشسته بودند که آرزو میکردیم همچون نسل ما نباشند که دریایی از اندوه در دل داشته باشند. در دورهای که من در کردستان بودم، پروفسور هوبر هم ستارهای درخشان بود که در چهار گوشه جهان سخنرانی ارائه میداد. آن روزها بارها و بارها از دلم میگذشت که کاش میشد او را به ایران دعوت کنیم. اما شدنی نبود. در آن سالهای دهه 80 و 90 میلادی، ما درگیر این بودیم که آن جریان علمی در جهان غرب را با ترجمه و مقاله و راهاندازی سمینار به داخل کشور بیاوریم. هوبر در همان زمان مشغول تأسیس چندین مرکز برای ترویج علم بود. شاید نسل جوان با خودشان بگویند چرا فیزیکدانان نسل من بهاندازه هوبر کنشگر اجتماعی نبودند یا چرا مثل هوبر 30، 40 تا کتاب ننوشتهاند. من میخواهم بگویم، چهبسا کاری که فیزیکدانان نسل من کردند، از کار مرحوم پروفسور هوبر سختتر بود. او زیرساختها را داشت و نبوغش را به کار بست. ما تازه در پی ساختن زیرساختهایی بودیم که هنوز هم ساخته نشدهاند و فقط ظهور اینترنت کمک کرد تا بخشی از مشکلات ما به مدد آن کمرنگ شود. هوبر در فرانسهای بود که میوههای انقلابش را چیده بودند و خودش یکی از همان میوهها بود. ما در ایرانی بودیم که هنوز باغ مشروطیت گل نداده است.
پرده چهارم
در پرده آخر میخواهم روایتی از بازنشستگی هوبر و همتایان او در ایران بگویم. از حسن پرسیدم، هوبر اواخر عمرش چه میکرد؟ برایم تعریف کرد که در باغی باصفا زندگی میکرد. روزنامهنگاران و دانشمندان و دانشجویان تا همین اواخر که حالش نسبتا خوب بود، به دیدنش میرفتند و کتابهایش پرفروش بود. اما بخش زیادی از همکاران من که بازنشسته شدهاند، در کاشانههایی دوخواب یا سهخواب حبس شدهاند. کسی یادی از آنها نمیکند و اگر کتابی هم بنویسند یا ترجمه کنند، تا دقمرگ نشوند چاپ نخواهد شد. همین حالا که من این یادداشت را مینویسم، دو کتاب چاپنشده در دست دو ناشر دارم، دو کتابم ناشر ندارد و مهمترین اثری که حاصل 30 سال تدریسم در تاریخ علم است، بالغ بر دوهزارو 500 صفحه، دستنوشته، گوشه خانه خاک میخورد. میخواهم بگویم هوبر ریو در بستری دانشمند ناموری بود که آن بستر پذیرای استعداد و ذوق او بود؛ اما اینجا چنین نیست. یکی از فیزیکدانان نامور کشورمان، همانقدر که هوبر برای دانش فرانسویزبانان زحمت کشیده، او هم برای فیزیک ایران تلاش کرده است و همسنوسال مرحوم هوبر ریو است. اما تفاوت اینجاست که هیچکس حتی به خودش زحمت نداده یادی از او کند و سراغی بگیرد و خاطراتش را که تاریخ شفاهی فیزیک ایران است، بشنود. مگر چند ایرانی داریم که بیش از 50 و 60 سال پیش در آمریکا یا فرانسه، در بهترین دانشگاههایش و با بهترین استادان نامور آن زمان کار کرده باشد که امروزه چنین غریب و گمنام ماندهاند. کوتاهسخن اینکه روان پروفسور خوشذوق و خوشقلم، هوبر ریو شاد باشد که بسیار برای دانش و کودکان کوشید و با آرزوی اینکه بستر لازم برای ظهور «هوبر ریو»های ایرانی فراهم شود که این سرزمین مستعد پروراندن چنین درختان پرمیوهای است.