شکلهای زندگی: درباره «درمان شوپنهاور» اروین د. یالوم
آرتور چگونه زیست
خواننده هزاران صفحه از رمان «برادران کارامازوف» را با سرعت و اشتیاق میخواند اما وقتی به صفحات آخر رمان میرسد از سرعت خود میکاهد و میکوشد با تأنی رمان را به پایان برساند و هر خط از رمان را به آهستگی مزمزه کند و عصاره هر عبارت و هر واژه را بمکد.
نادر شهریوری (صدقی):خواننده هزاران صفحه از رمان «برادران کارامازوف» را با سرعت و اشتیاق میخواند اما وقتی به صفحات آخر رمان میرسد از سرعت خود میکاهد و میکوشد با تأنی رمان را به پایان برساند و هر خط از رمان را به آهستگی مزمزه کند و عصاره هر عبارت و هر واژه را بمکد. این تمثیل به یک تعبیر بیانگر ایده شوپنهاور درباره انسان و تصورات او در این جهان است. به نظر شوپنهاور، جوانی مانند هزار صفحه اول رمان «برادران کارامازوف» با سرعت و اشتیاق سپری میشود و جوان حتی عجله به خرج میدهد که سرعت آن را بیشتر کند، بدون آنکه به تأمل و تأنی درباره زمان سپریشده بپردازد یا سعی کند از فرصتهای پیشآمده بهره بیشتری ببرد، چون عجله دارد که زودتر به آخر رمان برسد. اما بعد آنگاه که نیروی جوانی به مصرف میرسد و از حدت و شدت غرایز کاسته میشود، به گذشتهای که بسیار کوتاه به چشم میآید مینگرد و آنوقت با تأنی میکوشد رشتههای پرپیچوخم آن را مزمزه کند. «... از چشمانداز جوانی که بنگری زندگی آیندهای دراز و بیپایان است ولی از چشمانداز پیری تنها گذشتهای بسیار کوتاه به چشمت میآید. وقتی با کشتی دور میشویم، اجزای ساحل ریز و ریزتر میشوند و امکان شناسایی و تمایزشان نیز کمتر، همچون سالهایی که پس پشت نهادهایم با همه رویدادها و تکاپوهایشان».1
آرتور شوپنهاور (1788-1860) فیلسوفی غریب و به لحاظ روانکاوی پدیدهای قابل تأمل بود. او تنها و در حقیقت منزوی زندگی میکرد. هرگز خانه، کاشانه، همسر، خانواده و دوستان صمیمی نداشت و به هیچ محفل اجتماعی وابسته نبود و اگرچه در کوران تحولات بعد از انقلاب فرانسه (1789) زندگی میکرد و در آن زمان اروپا در تبوتاب تحولات قرار داشت، هیچ موضع سیاسی یا اجتماعی یا مکاتبهای از وی موجود نیست. او تنها به جهانی میاندیشید که به تصورش درآمده بود تا بیش از آنکه نیروی جوانی خود را صرف اوهامی کند که فیالواقع چیزی نصیبش نمیکند، به ارائه اندیشههای روشن، ملموس و البته شخصی از هستی بپردازد تا انسانهای همعصر و بعد از خود را به تأمل و تأنی وادار نماید. شوپنهاور این سبک اندیشیدن را که برآمده از زندگی شخصیاش است، جزء مزیتهای فلسفی و آرای خود تلقی میکند. به همین دلیل هم «نوشتههای فلسفیاش به طرز شگفتانگیزی شخصی است».2 بنابراین برای فهم ایدههای شوپنهاور تأمل درباره اینکه آرتور شوپنهاور چگونه زندگی کرد، میتواند واجد اهمیتی فلسفی باشد.
متافیزیک شوپنهاور بر این باور کانتی متکی است که جهان هر روزه، جهان مفروض در ادراک حسی ما یک ایدهآل یا تصویر صرف پدیدار یا نمود خلقشده از تصور آدمی است که آن تصور میتواند کاملا متفاوت از جهان یا واقعیت در خود -شیء یا فینفسه کانتی- باشد. به همین دلیل جهانی که فرد تجربه میکند یا دقیقتر گفته شود جهانی که به تصور فرد درمیآید، واجد اهمیت قرار میگیرد. آنچه در این تصور از اهمیت برخوردار است، ذهن آدمی است. به نظر شوپنهاور آنچه از ذهن آدمی بهمثابه منبع تصورات میتوان انتظار داشت همه آن است که ذهن تصورات جهانی را که به ناگزیر انتخاب میکند در جهت آنچه مفیدتر است سوق دهد. به بیانی دقیقتر «تصویر جهان را مفیدتر عرضه کند تا واقعیتر» بهویژه برای آنکه این دو بههیچوجه منطبق بر یکدیگر نیستند. «درمان شوپنهاور» دقیقا بر یک چنین ایدهای استوار است: یعنی بر تصویر جهان مفیدتر و نه واقعیتر، تصویر جهانی که به آدمی در دنیا کمک میکند تا بر بیماریهای ذهنی-روحی خود غلبه کند و زندگیاش را بر اساس آنچه مفیدتر است بنا کند. از این نظر زندگی شوپنهاور بهعنوان «پدیده»ای با حساسیت زیاد که در معرض اتفاقاتی قرار دارد که جهان بر وی عرضه میکند، قابل اهمیت است. بهخصوص آنکه شوپنهاور پر از نشانههای بیماری بود؛ چنانکه درباره خود میگوید: «حتی وقتی محرکی در کار نیست، مدام نگرانی اضطرابآلودی در من هست که موجب میشود خطراتی را ببینم، یا جستوجو کنم که وجود ندارد، این موضوع کمترین ناراحتی را برایم بینهایت بزرگ میکند و رابطه با مردم را بینهایت دشوار».3
درمان شوپنهاور برای کسانی که به دنبال نسخه تجویزی از او میگردند تا خوددرمانی کنند، صداقت شوپنهاور درباره خودش است، اینکه با خودش روراست است. او این روراستی را در رساله کاملا روانکاوانهای با عنوان «درباره خودم» به نگارش درآورده است؛ رسالهای فشرده و درخشان در باب تدابیر خوددرمانگرانهای که به شوپنهاور کمک میکند تا از لحاظ «روانی» و «روحی» بتواند سرپا بایستد و اتفاقا سراپا میایستد تا بدان حد که میتوان درباره صداقت سخنان درباره زندگی شک کرد؛ چون او فیلسوفی بدبیننگر و کسی است که بودن در جهان را نفرین میداند، اما گویا با خوددرمانی و اتخاذ تدابیری «فایدهگرانه» بر رنج بودن فائق میآید و گذراندن همین زندگی را بهتر از دیگران سپری میکند. «... روزش با سه ساعت نوشتن آغاز میشد و به دنبال آن یک و گاهی دو ساعت فلوت میزد. هر روز در رودخانه سرد ماین شنا میکرد و بهندرت یک روز را حتی در میانه زمستان از دست میداد. همیشه در باشگاه انگلیشر هاف ناهار میخورد. فراک میپوشید و کراوات سفید میزد... اشتهای فوقالعادهاش که اغلب غذای دو نفر را میخورد (هرگاه کسی به این موضوع اشاره میکرد، میگفت او بهجای دو نفر هم فکر میکند). همیشه پول دو غذا را میداد تا مطمئن شود کسی کنارش نمینشیند».4 تنهاییاش را قهرمانی و نوعی فضیلت والا تلقی میکرد؛ چون بر این باور داروینی بود که «خودپرستی» و خودخواهی موضع طبیعی انسان در قبال دیگری است. شوپنهاور متأثر از داروین بود و از دیدگاه داروینی خود، رنج انسانها و فردها -که دوست داشت بر تنهاییشان تأکید کند- پدیدهای تصادفی نبود، بلکه این رنج بر جریده عالم ثبت شده است، در نتیجه درد و تباهی فردها برآمده از جهان-اراده است؛ جهان-ارادهای ظالمانه که نسبت به سرنوشت فردها بیتفاوت است.
به نظر میرسد با چنین تصویری که شوپنهاور از جهان ارائه میدهد، «درمان شوپنهاور» موضوعی از اساس منتفی باشد، در حالی که بر عکس دقیقا از دل چنین تصوری است که درمان شوپنهاور اهمیت پیدا میکند. شوپنهاور با چنین تصوری از هستی میکوشد در وهله نخست خود را از هرگونه تسلی متافیزیکی -ماوراء طبیعی- برهاند و این پیشفرض بدیهی را پیشاپیش پذیرفتهشده تلقی کند که درد و رنج بخشی جداییناپذیر و ناگزیر و حتی ضروری است؛ بنابراین «...بپذیریم چیزی به بخت و اقبال وابسته نیست مگر شکل محض بخت که خودش، خودش را آشکار میکند و رنج فعلی ما جایی را میآکند که بدون آن، بهوسیله رنج دیگری آکنده میشد. اگر این طرز فکر به باور زندگی فرد بدل شود، درجات قابل ملاحظهای از بردباری خویشتندارانه را موجب میشود».5
«درمان شوپنهاور» از هرگونه امید، آرمانشهر و طلب جهان دیگر یا آیندهای بهتر بری است؛ بنابراین آنچه میماند زیستن در حال یا لحظه و تجربهکردن اکنونِ زندگی برای «فرد» است. از این نظر درمان شوپنهاور تماما فایدهگرایانه و متکی به جهان اصل فردیت است که طی آن یک گونه دیگر گونهها را میراند تا احیانا بتواند در فردیت خود از لحظه بهره ببرد و چنانکه شوپنهاور میگوید «حیاتی قهرمانانه» پیدا کند. اینکه تا چه اندازه میتوان به لحظه وفادار ماند، یعنی لحظه را تداوم بخشید، به گونه انسانی و بخت و اقبال مشخصی گره میخورد که تجربهای منحصربهفرد است.
1، 2، 3، 4، 5. «درمان شوپنهاور» اروین د. یالوم، ترجمه سپیده حبیب