هیروشیما؛ تنیده در افسانه و ترس
چگونه سودمندی بمب هستهای را بیشبرآورد میکنند
نشانهها و شواهدی که از جنگ جهانی دوم -جنگی که بین سالهای 1939- تا 1945م. به درازا کشید- و نیز جنگ سرد، در دست داریم، بیانگر آن است که بمب هستهای، بهعنوان ابزاری سیاسی و نظامی، امروزه بسیار کمتر از آنچه گمان میشود، مفید است.
وارد ویلسون*-ترجمه و افزوده: حسن فـتاحی، احسان دستـغیـب، فریدون علیمازندرانی، مصطفی روستایی: نشانهها و شواهدی که از جنگ جهانی دوم -جنگی که بین سالهای 1939- تا 1945م. به درازا کشید- و نیز جنگ سرد، در دست داریم، بیانگر آن است که بمب هستهای، بهعنوان ابزاری سیاسی و نظامی، امروزه بسیار کمتر از آنچه گمان میشود، مفید است. شاید در دوران جنگ سرد در قرن گذشته میلادی و در مقطعی، سلاح هستهای بهعنوان عامل بازدارنده، از درگیری نظامی مستقیم بین دو ابرقدرت شرق و غرب کاست، چون دانستن این واقعیت که استفاده از آن باعث نابودی کامل دو بلوک میشود، آنها را از توسل به آن بازمیداشت؛ اما واقعیت کنونی عرصه روابط بینالملل که هر لحظه نیز مختصات آن دچار تغییر و تحول میشود، چیز دیگری است. این موازنه وحشت ممکن است امروز نیز برقرار باشد و عامل بازدارندگی آن منجر به عدم شکلگیری جنگ شود؛ مانند آنچه بین هند و پاکستان، چین و آمریکا یا روسیه و آمریکا برقرار است. اما امروزه سلاح هستهای صرفا و در بهترین حالت میتواند مانع شکلگیری جنگی نظامی شود، درحالیکه وادیهای جنگ و زورآزمایی در جهان بهشدت تغییر یافته و جنگ حقیقی در عرصه اقتصاد، تجارت و بنابراین حوزه نفوذ سیاسی اقتصادی در جریان است. جنگافزارهای هستهای جدا از اینکه میتوانند به یک دیوانه که در رأس هرم سیاسی کشوری صاحب بمب قرار گرفته، قدرت تسخیر جهان یا بخشی از جهان را بدهند، فناوریای ناشیانه و خطرناک هستند، با کاربردهای واقعی اندک؛ حتی اگر در انحصار یک کشور باشند. هرچند تجربه نشان داده هیچ جنگافزاری بهطور مطلق در انحصار و اختیار یک کشور نمیماند و کشورهای دیگر کموبیش به مراتبی از آن دست پیدا میکنند. در پسِ آن دستیافتن نشانههایی از بحرانهایی آشکار میشود که هیچچیز بازدارندهاش نیست و میتواند جهان را در سراشیبی سقوط قرار دهد.
توکیوی ترسیده
وقتی وحشت از راه برسد و بر آدمی یا بر سامانهای یا ساختاری چیره شود، نه افراد و نه سامانههای متشکل از انسانها، نخواهند توانست بهترین راهحلها را بیابند. برای همین هم هست که در سینما گاهی افراد با دیدن صحنه یک شلیک رفتاری نامتعارف از خود نشان میدهند، درحالیکه میدانند این شلیک حقیقی نیست. بارها دیدهایم و شنیدهایم که چگونه وحشتزدگی اشتباههای رایجی را در تصمیمسازی یا قضاوت یا برآورد به دنبال دارد. حالا که سالها از جنگ سرد گذشته است، شاید برخی بهسختی به یاد آوردند که وحشتزدگی تا چه اندازه بر طرفین چیره شده بود. هر دو طرف، دچار بدبینی ژرف بودند. احساس پرخاشگری و تهدید طرفین مقابل بالا گرفته بود. این مسئله که طرفین جنگ، با مردمانی بسیار متفاوت از لحاظ فکری و فرهنگی و ناآشنا با ایدئولوژیهای بسیار متفاوت یکدیگر، قدرت و توان نابودی و محوکردن یکدیگر را داشتند، به تنش دامن زده و اوضاع را پیچیدهتر کرده بود؛ بنابراین جای تعجب نیست که دریابیم در میانه جنگ سرد، ایدههایی شکل گرفت و حرفهایی زده شد که وقتی امروز به آنها مینگریم، نادرستیشان مشهود است. مهمترین واقعیت درباره جنگافزارهای هستهای این است که آنها بار احساسی بسیار قدرتمندی را حمل میکنند. از سویی مردم بهشدت از این جنگافزارها میهراسند و از سوی دیگر حکومتها بهشدت به آن تکیه دارند یا بهشدت آرزوی داشتنش را در سر میپرورانند. هنری استیمسون، وزیر بازنشسته آمریکایی که نخستین بیانیه نیمهرسمی درباره جنگافزارهای هستهای را در فوریه 1947م. یعنی دو سال پس از پایان جنگ جهانی دوم خواند، چنین ابراز کرد: ویژگی جنگافزارهای هستهای بیش از هر چیزی این است که جنگافزارهایی روانی هستد. استیمسون به خوبی میدانست که اگر از بمبافکنهای معمولی با بمبهای غیرهستهای استفاده شود و به تعداد کافی بر فراز دشمن سورتی پرواز داشته باشند، همان میزان ویرانگری و مرگ را میتوان پدید آورد که با بمب هستهای به دست میآید. اما او بر این باور بود که جنگافزار هستهای و شاید ردههای دیگری از جنگافزارهای نامتعارف مانند میکروبی و شیمیایی با شدتی کمتر، سبب ایجاد ترس فزاینده و وحشت دلهرهآوری شوند. اجازه دهید کمی مثالهای سادهتر بزنیم تا بدانید چرا سازوکار ترسسازی و وحشتآفرینی کارایی دارد. در جنگهای سده بیستم که نیروی هوایی نقش بیبدیلی داشت و هنوز هم چنین است، صرف صدای غرش جنگندهها و شکستن دیوار صوتی، در دل نیروهای طرف مقابل وحشت میانداخت و شیرازه آنان را از هم میپاشید. هرچند گاهی هم صدای ضدهواییها میتوانست آرامش را به مردم بازگرداند. برای نمونه در جنگ ایران و عراق، زمانی که جنگندههای عراقی اقدام به بمباران تهران و سایر شهرهای ایران میکردند، ضدهواییهای ارتش ایران، اقدام به شلیک میکرد. فرماندهان میدانستند که این شلیکها چندان فایدهای ندارد و به جنگندههای عراقی اصابت نخواهد کرد، اما صرف پاسخ ضدهوایی ایرانیها، مردم را کمی آرام میکرد که بیدفاع نیستند و ارتش مشغول پدافند است. ایالات متحد آمریکا در تابستان 1945م. 68 شهر ژاپن را بمباران کرد. برخی از آن شهرها به اندازه هیروشیما آسیب دیدند، اما ژاپنیها پس از هیچکدام از این بمبارانها تسلیم نشدند. حتی بمباران توکیو، پایتخت ژاپن هم که در رده بمبارانهای سنگین اما با سلاحهای متعارف روز بود و ویرانی سنگینی هم برجای گذاشت، باعث نشد که ژاپن به زانو درآید. استیمسون نتیجه گرفت که جنگافزار هستهای ابزاری ویژه است و دیری نپایید که دیگران هم به همین نتیجه مشابه رسیدند. ژاپنیهای سرسخت را بمب هستهای متوقف و تسلیم کرد؛ آن هم تسلیمشدنی بدون قید و شرط. امپراتور ژاپن که در افواه عمومی به نوعی سایه خدا میدانستندش در پخش رادیویی بیانیه معروفش چنین گفت که بمب جدید و بیرحمانه آمریکاییها او را ناچار به تسلیم کرده است. تسلیم بیقیدوشرط ژاپن در تاریخ قرن بیستم یکی از نقاط کلیدی سیاست خارجی و رویکردهای جنگی جهان شد. آمریکاییها باورشان شده بود که بمب هستهای چیزی خاص و یکتاست. جنگ را تمام کردند، درحالیکه فردای پایان جنگ، اروپا نیمهجان و ناتوان و اتحاد جماهیر شوروی هم اگرچه از فاتحان میدان بود اما مانند پیرمردی کمرشکسته بود. چین اوضاع خوبی نداشت و در چنین شرایطی تولید ناخالص داخلی آمریکا بیش از 50 درصد تولید ناخالص داخلی جهان بود و اینطور به نظر میرسید که آمریکا در جهان به تنهایی پرسه میزند. نتیجه این وضعیت، اندیشه ویژهبودن جنگافزارهای هستهای را تقویت کرد و چند کشور دیگر هم به این جرگه پیوستند. پول و قدرت از ایالات متحده آمریکا به جاهای دیگر سرازیر شد. اتحاد جماهیر شوروی به سال 1949م. جنگافزار هستهای را آزمایش کرد. بریتانیا، فرانسه، چین و اسرائیل نیز خود را به این وادی رساندند و بعدتر هم پاکستان و هند. ضمن اینکه مجهزشدن پاکستان به سلاح هستهای، کشوری تازه تأسیس شده بر اساس پیامدهای استعمار، بیشک با چراغ سبز بلوک غرب و سرویسهای امنیتی آنها برای مهار هندوستان در چارچوب مختصات جنگ سرد رخ داد؛ بنابراین بهزودی این واقعیت پذیرفته شد که جنگافزاهای هستهای معیاری برای قضاوتگری و ایجاد فرایند وحشتسازی هستند. امروزه کشورهای دارنده جنگافزار هستهای در ساختاری نامرئی با وجود اختلافات کلانی که ممکن است با یکدیگر داشته باشند، در چارچوب شورای امنیت سازمان ملل در تفاهمی نانوشته تلاش میکنند تا مانع ورود دیگران به کلوب دارندگان سلاح هستهای شوند.
وحشت بکاریم و بازدارندگی برداشت کنیم
زمان، زمانه بیحدوحصر بود. برای کسانی که در آن دوره زندگی نکردهاند، شاید باورش سخت باشد که چه دورهای از وحشت ساخته و پرداخته شده بود. از واژه وحشتسازی استفاده میکنیم، چون بهراستی بار روانی جنگافزار هستهای بهمراتب بیش از توانایی خودش بوده است. این ترس و وحشت، پیامدهای سیاسی اجتنابناپذیری هم به همراه داشت. باعث شده بود که بیاعتمادی امنترین راه پیشرو به نظر برسد. سبب شده بود که تحلیل مبتنی بر «در بدترین حالت ممکن به سر بردن» محتاطانهترین رویکرد باشد. بیاعتمادی و تأکید بر در بدترین حالت ممکن به سر بردن، باعث افول اخلاق سیاسی شد. بنابراین جای شگفتی نیست که چرا برخی آموزههای بسطیافته در آن دوره، امروزه اینچنین ناموزون به نظر میرسد. آن آموزهها تصورات و سوگیریهای ناشی از ترسسازی را در دل خود دارند. به زبان ساده ارزیابیهایی هستند که گویی آدمی زیر تیغ بوده و آموزههایی را به زبان رانده است. نتیجه این فرایند را فیلیپ گرین در نوشته معروفش با نام منطق مرگبار: نظریه بازدارندگی هستهای، شرح داده است. او درباره بازدارندگی هستهای در بازه زمانی طولانی و احساس ناشناخته و عجیبی که با خود به همراه دارد، صحبت میکند. تقریبا تمام آثاری که در این زمینه با آن روبهرو هستیم، چنین به نظر میرسد که معتبر هستند و پشتوانه پژوهشی دارند. این آثار که به سیاستمداران مشاوره و راهکار میداد، برخی در بهترین حالت مشکوک بودند و برخی پوچ. معلوم شده که دکترینهای جنگ سرد درباره جنگافزار هستهای، همان دکترینهایی که هنوز هم کشورهای پیرو آن، داشتن جنگافزارها را توجیه میکنند، بر اساس مجموعهای از محاسبات اشتباه، خطاهای رخداده، قضاوتها و افسانهها شکل گرفته است. اولین و مهمترین اشتباه، اشتباه و خطای اصلی است. چگونه بمب هستهای که هیروشیما و ناکازاکی را با خاک یکسان کرد، توانست در سه روز کاری را انجام دهد که بمبارانهای متعارف در پنج ماه نتوانسته بودند انجام دهند؟ واقع امر این است که آن دو بمب هستهای نتوانستند. بعدها معلوم شد که تسلیمشدن ژاپن صرفا به خاطر بمبهای هستهای نبود بلکه چنین وانمود کردند. داستان از این قرار است که روز 9 آگوست سال 1945م. یعنی همان روزی که نیروی هوایی آمریکا ناکازاکی را بمباران کرد، ارتش شوروی کمونیستی استالینی با اعلام جنگ به ژاپن، آماده یورشی سهمگین شده بود. رهبران ژاپن میدانستند که ممکن بود بشود با یک نیروی قوی در آخرین خندقها جنگید و از آمریکا امتیازهای بیشتری گرفت و سپس تسلیم شد اما وقتی سروکله قدرت دوم پیدا میشود، نمیتوان هم در جنوب جنگید و هم در شمال. ژاپن به دنبال این بود که خساراتی به آمریکا وارد کند و سپس تسلیم شود تا امتیازگیری کند. ارزیابی استالین این بود که در ۱۰ تا ۱۴ روز در شمالیترین جزیره ژاپن، هوکایدو، نیرو پیاده کند. ارزیابی استالین تا حدی واقعبینانه بود. رهبران ژاپن اگرچه گفته میشود که نمیدانستند آمریکا چند بمب هستهای دیگر دارد و به این دلیل تسلیم بیقیدوشرط شدند، اما باهوشتر از آن بودند که جنبههای دیگر را نسنجند. رهبران ژاپن در نهایت هوشمندی میان تسلیمشدن به نیروهای آمریکایی و تسلیمشدن به کمونیستهای شوروی، آمریکا را برگزیدند. روند در گذر جهان هم نشان داد که در یک منش بهشدت واقعگرایانه، تلخ، اما حقیقی، تصمیمی درست گرفتند. مقایسهاش هم ساده است. وضعیت کره جنوبی و ژاپن به هیچ روی قیاسپذیر با کره شمالی نیست. ژاپنیها گفتند که به خاطر بمب بیرحمانه آمریکاییها و درواقع به بمب هستهای تسلیم شدهاند، اما واقعیت امر گویا چیز دیگری بود. حکومت ژاپن، کشور را وارد جنگ فاجعهباری کرده بود که دُشامدهای مرگباری در پی داشت. اگر شما جای مسئولان عالیرتبه ژاپنی بودید چه میکردید؟ آیا میگفتید که اشتباه محاسباتی کردهاید و کشور را وارد جنگی ویرانگر کردهاید، ارتش را به نابودی کشاندهاید و مردم را به سختیهای بسیاری افکندهاید؟ یا اینکه میگفتید دشمن پیشرفت علمی و فنی معجزهآسایی کرده و به همین دلیل ناچاریم تسلیم شویم و تقصیری متوجه ما نیست؟ نکته اینجاست که آمریکاییها هم دوست داشتند ژاپنیها جنگافزار نوین آنان را باور کنند. میخواستند این ایده را جا بیندازند که جنگافزار ویژهای که فقط هم آمریکاییها دارند، ابزاری معجزهآسا برای دیکتهکردن سیاستها و پایاندادن به جنگی جهانگیر است. آمریکاییها میخواستند به دست ژاپنیها نشان دهند که آن دو میلیارد دلاری که در سال 1942م. تا زمان پرتاب، خرج ساخت چنین جنگافزاری کردند، قطعا ارزشش را داشته است. از یک سو ژاپنیها از بمب هستهای استفاده تبلیغاتی و توجیهگرانه لازم را کردند و شکست را گردن آن جنگافزار معجزهآسا انداختند و خود را از شر استالین نیز رهانیدند. از سوی دیگر هم آمریکا آن هیبت خود را حفظ کرد و نشان داد ردای کدخدا در تن کیست.
جنگ سرد
هنگامی که جنگ سرد آغار شد، این مسئله که ترس از شوروی باعث تسلیم بدون قید و شرط ژاپن شده است، هم در ژاپن و هم در آمریکا اندیشه و احساسی نامیهنپرستانه تلقی میشد؛ زیرا موقعیت ممتاز آمریکا را با داشتن جنگافراری شگفتیساز به خطر میانداخت. از سویی باب میل شوروی هم نبود؛ زیرا تصویری ترسناک از آنان ترسیم میکرد که نشان میداد کمونیسم آنچنان ترسناک است که ژاپنیها حاضر شدهاند از ترس آن به کسی پناه ببرند که برای نخستینبار علیهشان بمب هستهای استفاده کرده و هزاران هزار شهروندشان را کشته است. به همین دلیل هم همگی پشت بمب هستهای و افسانهای که از کارآمدی آن ساختند، پنهان شدند. بدینگونه موقعیت ممتاز آمریکا در جهان مورد پذیرش همگان قرار گرفته بود. تمام ایدههای مربوط به جنگافزارهای هستهای شامل این مفهوم یا معنی سیاسی است که آنها وحشتساز، خوفناک و دلهرهآور هستند. بخش زیادی از جنگ سرد حول همین تئوریهای وحشتسازی میگردید. ناگفته پیداست که جنگ هستهای وحشتناک خواهد بود؛ اما این گفته دو وجه دارد. وجه نخست آن مورد توافق همه است که چنین جنگی تا مرز نابودی تمدن بشر پیش میرود و چنان پرهزینه است که شاید پس از آن آدمی نتواند به زندگی انسانی بازگردد. گویی جنگ هستهای سنگی است که وقتی در چاه بیفتد، امکان درآوردنش وجود ندارد. اما وجه دوم آن همان حس وحشتی است که دولتها و حکومتها را تشویق و ترغیب میکند تا با هر هزینهای که شده، ولو ویرانکردن اقتصاد کشور، به سوی داشتن آن بروند. در اینجا نکتهای را هم از یاد نبریم؛ الزاما چنین نیست که استفاده از بمب هستهای همیشه منجر به تسلیم بیقیدوشرط شود. ژاپن یک نمونه بود که شاید دیگر تکرار نشود. این مسئله زمانی خیلی بغرنج میشود که دو کشور دارای بمب، با هم گلاویز شوند. اجازه دهید این نکته را هم یادآور شویم که جنگهای متعارف اصولا با شیوههایی متعارف هم تمام میشوند؛ اما وقتی یکی از طرفین از بمب هستهای استفاده کند، گویی جنگی ناتمام را کلید زده است.
بازدارندگی هستهای
اجازه دهید نگاهی هم به تئوری بازدارندگی هستهای بیندازیم. غالبا بازدارندگی هستهای را عامل یا نیروی قوی و مهارکنندهای میدانند. امروزه با جنگ در اوکراین، موضوع بازدارندگی هستهای بازگشتی چشمگیر در اروپا داشته است، به طوری که به نظر میرسد اصول و شیوههای عملکرد آن همچنان معتبر است. به هر صورت به رغم یکسری بحرانهای پرمخاطره در طول جنگ سرد، بازدارندگی هستهای توانست رهبران را در بسیاری موارد مهار کند. این روایت و رویکرد حداقل از سوی طرفداران بمب هستهای و دیگر انواع جنگافزارهای هستهای پشتیبانی میشود و مانند داستان پربسامد تسلیمشدن ژاپن مقبولیت و محبوبیت دارد. آنها میگویند ابهت بمب هستهای بود که سبب شد طی چند دهه جنگ سرد، جنگ هستهای رخ ندهد؛ اما فراسوی این روایت حقایق دیگر هم هست. مهمترین سند یا رخدادی که درباره بازندارندگی هستهای ارائه میکنند، بحران موشکی کوباست. این بحران در میان تمام بحرانهای جنگ سرد بیش از پیش به وقوع یک جنگ تمامعیار نزدیک شد. نویسنده این مقاله اینطور روایت میکند که در دوره بحران موشکی کوبا، در حالی که جوانسال بوده، در دانشگاه هاروارد در اتاق یکی از استادان نامور سیاستگذاری بینالمللی درباره توان بازدارندگی هستهای تردیدهایی را بیان کرده است. آن استاد دانشگاه هاروارد در پاسخ گفته: اما ویلسون، بیشک بحران موشکی کوبا ثابت میکند که بازدارندگی هستهای کار میکند. شوروی موشکها را مستقر کرد و خطر جنگ وجود داشت؛ اما ناچار شد آنها را جمعآوری کند. از این واضحتر چه میخواهی؟! بازدارندگی هستهای به این صورت هم توصیف میشود. یک رهبر با خطر جنگ هستهای روبهرو میشود. به پیامدهای آن جنگ میاندیشد و سپس عقب میکشد. راهی که برای این فراروند عاقلانه به نظر میرسد. اما اگر بازدارندگی هستهای به همین سادگی کار میکند، میتوان اینطور استنباط کرد که در بحران موشکی کوبا با ناکامی روبهرو شده است. رئیسجمهور آمریکا، کِنِدی، وقتی متوجه شد که شوروی در حال استقرار موشکها در کوباست، با بحرانی دستبهگریبان شد. کندی به خوبی میدانست که ممکن است این مسئله به جنگ هستهای منجر شود. خودش هم گفته بود همهچیز 50-50 است. در آن هفتهای که رایزنیهای مخفی در حال انجام بود، یعنی پیش از اعلام محاصره کوبا، احتمال رخدادن جنگ هستهای بیش از 60 بار تکرار شد. خطر جنگ هستهای برای کندی روشن بود، اما او نهتنها عقبنشینی نکرد، بلکه جلوتر هم رفت. کندی درست میگفت که خطر جنگ هستهای بسیار زیاد است. این حرف به این معنا نیست که بازدارندگی هستهای را کنار بگذاریم، بلکه مسئله اینجاست که ناکافی است و در جهان امروز نیازمند گامهای مؤثرتری هستیم. وانگهی بازدارندگی هستهای این اندیشه را ناخواسته تقویت میکند که همه دولتها تلاش کنند تا هستهای شوند و بازدارندگی ایجاد کنند. مایکل دابز در کتاب «یک دقیقه تا نیمهشب» موقعیتهایی را بازگو میکند که بازدارندگی هستهای میتواند ناکافی باشد و کار نکند. یک فرمانده میانی روس که میخواهد اژدرهای هستهای شلیک کند یا جنگندههای آمریکایی که فقط به موشکهای با سرجنگی یا کلاهک هستهای مجهز هستند و آمادهاند تا با جنگندههای شوروی بر فراز آلاسکا درگیر شوند و یک هواپیمای جاسوسی گمشده را بیابند و مواردی از این دست. حتی دور از ذهن نیست که جنگ هستهای با یک خطای انسانی آغاز شود. بنابراین نمیتوان با اطمینان خاطر گفت که بازدارندگی هستهای بدون نقص عمل میکند. کندی در حالی که به وضوح پیشروی یک جنگ هستهای بود از دکترین بازدارندگی هستهای استفاده چندانی نکرد. بحران موشکی کوبا تنها یک نمونه از کارآمدی ناکافی بازدارندگی هستهای است. موارد دیگری را هم میتوان یافت. رهبران، خطر جنگ هستهای را نادیده میگیرند و به پیش میروند و بحران را تشدید میکنند. نادیدهگرفتن توان هستهای آمریکا توسط استالین و محاصره برلین. یورش مصریها و سوریها به اسرائیلیها به سال 1973م. در حالی که اسرائیل جنگافزار هستهای داشت نیز مثال دیگری است. در جنگ کره هم چنین وضعیتی وجود داشت. بحث در مورد آینده بازدارندگی در عرصه ژئوپلیتیکی و فناوریای جهانی که مدام در حال تغییر است، بیشتر مشروعیت یافته است. آیا بازدارندگی هستهای در زمانی که توازن قوا در وادیهای نوین همچون اقتصاد و تجارتِ بهشدت هوشمندیشده خود را نشان میدهد یا در فضای سایبری با ابزارهای جدید در حال توسعه نمود پیدا میکند، هنوز اهمیت پیشین را دارد؟ آیا هنوز هم میتوانیم بگوییم که هیچ جایگزین واقعی برای سلاح هستهای وجود ندارد؟ همه ما میدانیم که بازدارندگی معمولی، برای نمونه بازداشتن کودکان از بدرفتاری، بازداشتن مجرمان از جرم و موارد اینچنین، گاهی با شکست مواجه میشود. حتی شدیدترین مجازاتها هم، همچون اعدام، بازدارنده از برخی جرمها نیست. در برخی کشورها مجازات قتل عمد، اعدام است؛ اما باز هم افراد دست به قتل میزنند. مثالهایی از این دست بسیار است. طرفداران بازدارندگی هستهای اطمینان خاطر میدهند که این سبک از بازدارندگی یگانه، استثنا و منحصربهفرد است و قدرت روانی بالایی دارد و نیز قابلیت بازدارندگی مؤثری ایجاد میکند. این همان چیزی است که هم دارندگان و هم جویندگان جنگافزار هستهای مایل هستند نشانش دهند. مردم مایلند باور کنند که بازدارندگی هستهای مانند یک ساعت کار میکند و مو لای درز آن نمیرود؛ زیرا مردم به خوبی میدانند جنگ هستهای تا چه اندازه ویرانگر و بیچارهکننده است. مردم در دوره جنگ سرد از جنگافزار هستهای کشورهایشان و نیز از بازدارندگی هستهای حمایت میکردند؛ زیرا احساسشان این بود که این امر مانند چتری بر سرشان است. نه اینکه این تفسیر مردم نادرست باشد؛ مسئله این است که تا چه حد قابل اطمینان است و تا چه اندازه کارآمد؟ و اینکه آیا تنها راه همین است؟ نکته مهم اینجاست که معمولا تصمیمها و تفسیرهایی که در شرایط سخت و زیر بار فشار گرفته شود به ندرت درست و برگرفته از قضاوتی صحیح است. مشکل بازدارندگی هستهای این است که پیامدهای جنگ هستهای آنقدر وحشتناک است که پذیرش آن گویی از تابآوری مردم و دولتها خارج است. بازدارندگی هستهای باید آنقدر قابل اعتماد باشد که احتمال شکست در آن چیزی نزدیک به صفر باشد. اگر جز این باشد معنایش این است که بالاخره روزی با جنگ هستهای روبهرو خواهیم شد و همهچیز را خواهیم باخت. گویی زمین را به دست دیوانگان بسپاریم.
دیوانهای در قفس
جنگافزارهای هستهای را گاهی با عبارت دستوپاچلفتی یاد میکنند. آدم دستوپاچلفتی به کسی میگویند که نمیتواند کاری را بهدرستی انجام دهد. حتی زمانی که تلاش شود از بمب هستهای به شکل کاملا هدفمند گزینشی که در اصطلاح به آن «ظرافت جراحی» میگویند، استفاده شود، باز هم ناممکن است که غیرنظامیان بیگناه در مقیاسی وسیع کشته نشوند. در سال 1976م. دو فیزیکدان با نامهای فرانک فونهیل و سدینی دردل، سناریویی را با رعایت «ظرافت جراحی» شبیهسازی کردند که در آن اتحاد جماهیر شوروی فقط سیلوهای موشکی آمریکا، پایگاههای زیردریایی و فرودگاههایی را که بمبافکن هستهای داشتند، هدف قرار میداد. نتایج این حمله محدود و دقیق فاجعهبار بود. با در نظر گرفتن وزش باد، چیزی در حدود 20 میلیون غیرنظامی آمریکایی، بیشترشان بر اثر پرتوهای مرگبار جان خود را از دست میدادند. حال این عدد را کنار حمله تلافیجویانه آمریکا بگذارید که اگر امروز جنگی رخ دهد، چند ده میلیون نفر کشته خواهند شد. شاید همین مسئله سبب شده که ارتش آمریکا به طور چشمگیری از بمبهای هوشمند و پهپادها و موشکهای غیرهستهای در جنگها و نبردها استفاده کند تا اینکه از بمب هستهای. در واقع در مدت 70 سال گذشته دیگر هیچ موقعیتی برای ارتش آمریکا و دیگر ارتشهای جهان دست نداده تا از سلاح هستهای استفاده کنند؛ زیرا میدانند در این راه تنها یک دکمه نیست که فشرده میشود، بلکه دو دکمه است؛ یکی این سو و دیگری آن سو. بیشتر اهداف نظامی به اندازه یک ساختمان هستند یا به اندازه یک پارک؛ پس چرا از سلاحی استفاده شود که شاید نیمی از یک شهر را نابود کند و نیز کینهای بکارد که فرونشاندنش به این سادگیها نخواهد بود. شاید بهتر باشد بگوییم سلاحهای هستهای کثیف هستند تا جادویی. در اینکه سلاحهای هستهای خطرناکاند، هیچ شکی نیست. هرگونه استفاده از آن میتواند آغازگر راهی بیبازگشت باشد. زیربنای خلع سلاح هستهای هم بر اساس این بنا شده که چرا باید چیزی را که در حد نابودی تمدن بشر خطرناک است، نگه داشت. ما از روی عادت به بازدارندگی هستهای بیش از حد تکیه میکنیم و به دکترینهایی چنگ میزنیم که در طول جنگ سرد شکل گرفتهاند و با وحشتافزایی و ترسسازی بدون حد و اندازه سبب شدند افراد در جای خود قفل شوند و نتوانند کمی اینسوتر و آنسوتر را ببینند. اما حالا جنگ سرد تمام شده است و وقت آن رسیده تا در نظریههایمان تجدیدنظر کنیم و بیشازپیش تشکلی جهانی شکل دهیم که از یک سو خلع سلاح را پی بگیرد و از سوی دیگر به نهادهای بینالمللی این توان را بدهد تا مانع تکثیر چنین سلاحهایی شوند. وقت آن رسیده که از دریچهای متفاوت به داستان هیروشیما نگاهی بیندازیم و از جو روانی بمبهای هستهای خارج شویم تا بتوانیم مهارشان کنیم. باید بدانیم که اگر دیوانهای از قفس خارج شود، دوباره به قفس بازگرداندن آن ناممکن است.
محدودیت بازدارندگی هستهای
جنبشهای طرفدار خلع سلاح هستهای که با تصویب معاهده منع سلاحهای هستهای در سال ۲۰۱۷ به موفقیتهای دیپلماتیک انکارناپذیری دست یافتند، درعینحال به طور منحصربهفردی از واقعیتهای سیاسی و استراتژیک موجود در جهان دور هستند. واقعیت این است که هیچ کشور مجهز به سلاح هستهای (یا هر کشوری که با یک چتر هستهای محافظت میشود) قصد امضای چنین معاهدهای را به صورت داوطلبانه ندارد. 9 کشوری که دارای تسلیحات هستهای هستند، چه در چارچوب معاهده منع گسترش سلاحهای هستهای (انپیتی، چین، فرانسه، روسیه، بریتانیا یا ایالات متحده) یا خارج از آن (هند، اسرائیل، کره شمالی و پاکستان) بهروز نگهداشتن زرادخانههای خود، گاه مدرنکردن یا حتی توسعه آنها، در دستور کارشان است. به استثنای آفریقای جنوبی در زمان سقوط رژیم آپارتاید، هیچ دولتی که بهتنهایی این سلاح را توسعه داده باشد، هرگز از شر آن خلاص نشده است. جنگ در اوکراین ممکن است پرسشهایی را درباره ارتباط بازدارندگی ایجاد کند، در جهانی که در حال کشف مجدد چیزی است که برخی آن را «گرامر هستهای» مینامند. آیا بازدارندگی هنوز میتواند در جهان متشکل از 9 کشور هستهای -و شاید بیشتر در آینده- مؤثر باشد که به نظر میرسد برخی از آنها به طور فزایندهای تمایل دارند تا آنچه را که ما میتوانیم «ناسیونالیسم هستهای» بنامیم، به شکل پرطمطراقی نشان دهند. بازدارندگی با اقناع و اجبار که شامل متقاعدکردن بازیگر برای انجام کاری است، متفاوت است؛ اولی با انگیزه و دومی به اجبار، مثلا تقاضای صلح. اجبار را میتوان از طریق اولتیماتوم اعمال کرد؛ مانند اعلامیه پوتسدام که ژاپن را در صورت تسلیمنشدن بیقیدوشرط یا از طریق استفاده از زور تهدید به «ویرانی سریع و کامل» میکرد و عملیاتیشدن آن با بمباران هیروشیما و ناکازاکی رخ داد. این عنوان متمایز از «منصرفکردن» است که عبارت است از متقاعدکردن بازیگری برای انجام کاری بدون استفاده از زور. همانطور که لارنس فریدمن، استاد مطالعات جنگ کینگز کالج لندن میگوید: «بازدارندگی میتواند یک تکنیک، دکترین و وضعیتی ذهنی باشد. در همه این موارد، هدف تعیین مرزها و محدودیتهاست برای اقدامات طرف متقابل و ایجاد هزینه مرتبط با عبور از این مرزها و محدودیتهاست؛ بنابراین بنیادهای آن در زمینههای گوناگون کنش و واکنشهای انسانی، ازجمله روابط بینالملل وجود دارد. برای مثال تهدید به تحریمهای اقتصادی خود نوعی بازدارندگی است که امروزه بهمراتب توانمندی عملکرد بالاتری نسبت به بازدارندگی صرفا هستهای دارد. بازدارندگی غیرهستهای به طور فزایندهای «چنددامنهای» یا «میاندامنهای» است؛ زیرا رقابتها و درگیریها به حوزههای جدید (فضای سایبری، فضای بیرونی و...) گسترش مییابد. عوامل و تصمیمگیرندگانی که به دنبال بهرهمندی از بازدارندگی هستند، باید از حداقل عقلانیت و هوشمندی برخوردار باشند. به این شکل که در ارزیابی هزینهها و منافع از خود توانمندی درستی نشان دهند. همچنین باید یک «چارچوب هنجاری مشترک به اندازه کافی» وجود داشته باشد. فیلسوفان قرن هجدهم این مفهوم را با تأکید بر قطعیت و واقعیبودن مجازات (سزار بکاریا، حقوقدان، سیاستمدار و جرمشناس ایتالیایی) یا واضحبودن آن و تناسب (جرمی بنتام، حقوقدان، اقتصاددان و مصلح اجتماعی انگلیسی) بسط دادند. جرمشناسی معاصر نیز این واقعیت را تأیید میکند که آنچه در اصطلاح عامیانه تهدید توخالی مینامیم، تا چه حد میتواند به منافع ملی آسیب عمیق وارد آورد؛ بنابراین دانستن این نکته در ذهن حریف که احتمال بالای پاسخ وجود دارد، بسیار اساسی است. این به آن معناست که شهرت طرفی که به دنبال بازدارندگی است، خواه یک دولت، خواه یک نیروی نظامی در درجه اول اهمیت قرار دارد. سلاحهای هستهای اغلب قدرت به همراه میآورد و هالهای را ایجاد میکند که وزنی خاص در روابط بینالملل میبخشد. این جنگافزار میتواند تصویری از خودکفایی، حاکمیت و خودمختاری به نمایش بگذارد؛ اما نه بهتنهایی! این به آن معناست که امروزه سلاح هستهای به خودی خود قدرتآفرین نیست، بلکه در کنار دیگر مؤلفههای حتی اساسیتر مانند قدرت اقتصادی، اهرمهای فشار تجاری و نفوذ سیاسی برآمده از قدرت اقتصادی، سلاح هستهای میتواند مکمل قدرت باشد. سلاح هستهای به خودی خود رفاه، امنیت و برتری منطقهای و بینالمللی نمیآورد. کره شمالی و حتی پاکستان نمونه بارز این موضوع است. در نهایت باید اذعان کرد که با وجود اینکه طرفداران بازدارندگی هستهای با برهانهای تأملبرانگیز، سلاح هستهای را عاملی مهم برای اجتناب از جنگهای بهشدت ویرانگر قلمداد میکنند، اما این استدلال که این جنگافزارها هر نوع جنگی را منع کرده است یا اینکه در آینده این کار را انجام خواهند داد، مشروع نیست. در طول جنگ سرد، هریک از طرفین درگیر جنگهای متعارف بودند: شوروی، برای مثال، در مجارستان (1956)، چکسلواکی (1968) و افغانستان (۱۹۷۹-۱۹۸۶) روسها در چچن (1994-1996؛ 1999-2009)، گرجستان (2008)، اوکراین (2014-اکنون) و همچنین جنگ داخلی سوریه (2015-اکنون) که عرصه رویارویی قدرتهای منطقهای و بینالمللی بود و ایالات متحده در کره (1950-1953)، ویتنام (1955-1975)، لبنان (1982)، گرانادا (1983)، پاناما (1989-1990)، خلیج فارس (1990-1991)، یوگسلاوی سابق، افغانستان (2001-اکنون) و عراق. تسلیحات هستهای به ایالات متحده کمکی نکرد تا به اهداف خود در عراق یا افغانستان سریع و بهآسانی دست یابد، علاوهبراین، با وجود زرادخانه هستهای، ایالات متحده همچنان از احتمال حملات تروریستی واهمه دارد؛ حملاتی که داشتن سلاح هستهای نقش چندان بازدارندهای در قبال آنها نمیتواند ایفا کند. آنگونه که لارنس فریدمن میگوید: «امپراتور بازدارنده ممکن است جامهای نداشته باشد، اما او همچنان امپراتور است». با وجود برهنگیاش، این امپراتور همچنان به غریدن خود ادامه میدهد و احترامی را که سزاوارش نیست دریافت میکند؛ درحالیکه کل جهان را به خطر میاندازد. بازدارندگی هستهای ایدهای است که به یک ایدئولوژی بالقوه کشنده تبدیل شده؛ ایدهای که با وجود بیاعتبارشدن فزایندهاش همچنان تأثیرگذار است.
* پژوهشگر ارشد انستیتوی جیمز مارتین در امور خلع سلاح هستهای