داستانی کوتاه به بهانه سالروز آزادی آذربایجان
مانند همیشه در کنج کافه «خیابان نادری» نشسته و نیمتنهاش از پشت صفحه بزرگ روزنامه در حال مطالعه؛ هرازگاه با پایینآوردن و جابهجاکردن اوراق روزنامه دیده میشد.
بابک مسعودیتفرشی: مانند همیشه در کنج کافه «خیابان نادری» نشسته و نیمتنهاش از پشت صفحه بزرگ روزنامه در حال مطالعه؛ هرازگاه با پایینآوردن و جابهجاکردن اوراق روزنامه دیده میشد. کیف چرمی قهوهایرنگش در صندلی کناری و جعبه فلزی سیگار با فنجان تهمانده چای روی میز، حکایت از خلوتگزینی این مرد ۴۵ساله داشت. کراوات و کت و شلوار قهوهایرنگ خوشدوختش با پارچه کارخانه «هیلد» انگلیس و کلاه و بارانی روی رختآویز کنار درِ کافه، سلیقه او در پوشیدن لباس به سبک غربی را
تأیید میکرد.
مدتی قبل؛ چاپ مقاله آتشین او با نام مستعار «م. دهاتی» در صفحه اول «روزنامه باختر» علیه برنامه «اعطای امتیاز نفت شمال» به «شوروی» جنجالی به پا کرده بود.
کسی نمیدانست چرا «محمد مسعود» عنوان «م. دهاتی» را برای نوشتن مقالات خود برگزیده؛ شاید علتش محل زادگاه او، روستایی در حوالی قم بوده؛ اما هرچه باشد، او برخلاف بسیاری از ایرانیان تازه متجدد، برای گذراندن دوره روزنامهنگاری به فرنگ (بلژیک) رفته بود.
خاک وطنش (آذربایجان) در «پاییز ۱۳۲۵» خورشیدی و یک سال پس از پایان جنگ بینالملل دوم، هنوز در اشغال ارتش «شوروی» بود.
درحالیکه با دست به پیشخدمت کافه برای آوردن قهوه علامت میداد، جیبهای کت و شلوار خود را به دنبال دستمال ابریشمیاش جستوجو کرد؛ اما ظاهرا آن را در دفتر «نشریه مرد امروز» جا گذاشته بود.
نگاهی به ساعتش انداخت، هنوز برای بازگشت به دفتر نشریه وقت داشت.
همهمه مردم بیرون کافه توجهش را جلب کرد.
صدای آشنای جوانک روزنامهفروش که صبحها برای گرفتن نسخه جدید روزنامه «مرد امروز» به دفتر نشریه او میآمد، به گوش میرسید.
آخرین خبر؛ آخرین خبر؛ «خروج نیروهای ارتش سرخ از ایران» آغاز شد... .
لابد این خبر مربوط به ساعاتی قبل بوده و «روزنامه اطلاعات» با چاپ نسخه فوقالعاده در این ساعت روز توانسته بر دیگر جراید پیشی بگیرد.
دو هفتهای میشد که «رادیو مسکو» و روزنامه «پراودا» و هواداران «حزب توده» به دلیل مخالفت «محمد مسعود» با دولت «شوروی» در ماجرای امتیاز نفت شمال، چیزی علیه او نگفته بودند.
همینطور که از روی صندلی نیمخیز شده و قوطی سیگار و کیفش را برمیداشت، چهره استخوانی و اندام کشیده «دختری جوان» را با کت و دامن پشمی و جورابهای ضخیم و کفش پاشنهدار مقابل خود در آن سوی میز دید.
_شما اینجا هستید؟؟ نمیدونید بیرون چه خبره؟
_ببخشید به جا نیاوردم.
_ عذر میخوام انقدر هیجانزده شدم که فراموش کردم خودم را معرفی کنم. من «میترا» هستم.
چندتایی مقاله برای چاپ در نشریه شما با نام «م.ایرانی» فرستادهام.
_عجب پس صاحب اون مقالهها شما هستید. فکر نمیکردم دختران ایرانی هم به مسائل سیاسی روز علاقهمند باشند. نام ادبی شما به نام مستعاری که من در مقالاتم استفاده میکنم، شباهت دارد؛ اما شما به جای «دهاتی» واژه «ایرانی» را برگزیدهاید. انتخاب هوشمندانهای است.
به هر حال من داشتم میرفتم بیرون کافه ببینم موضوع چیه؟ ظاهرا خروج ارتش «شوروی» از خاک «آذربایجان»؛ پیامد سفر چند ماه قبل «قوامالسلطنه» به «مسکو» و دیدار با «استالین» هست؛ اینطور نیست؟
_بله و شما در مقالاتتون راجع به «قوام» خوب قضاوت نکردین. اعطای امتیاز نفت شمال فقط یک بازی سیاسی بود تا «شوروی» دست از حمایت «پیشهوری و حزب دموکرات آذربایجان» برداره. ...چه روزیه امروز؛ بریم زودتر مردم همه توی خیابون هستن.
«محمد» همینطور که پشت سر این دختر جوان راه خود را از میان مردم باز میکرد، در افکار خود غوطه میخورد. آنقدر در مناقشات سیاسی غرق شده بود که یادش میرفت در اواسط «چهلسالگی» است. او تقریبا از احساسات دوران جوانی خاطرهای نداشت و حالا برای نخستین بار، شاهد احساسات پرشور یک دختر جوان در بحبوحه حوادث سیاسی روز ایران بود.
«محمد مسعود» نمیدانست که وقت زیادی برای ادامه زندگی و پرداختن به احساسات نخواهد داشت و «یکسالو دو ماه دیگر» از عمر او بیشتر باقی نمانده است.
در روزهای باقی حیاتش تنها توانست یک بار «سالروز آزادی آذربایجان» (۲۱ آذر) را گرامی بدارد.
عجیب اینکه «آزادی آذربایجان و ماه آذر» تجانس ادبی نیز با هم داشتند.
«محمد مسعود»؛ ساعت ۱۰ شب ۲۳ بهمن ماه ۱۳۲۶ هنگام خروج از دفتر روزنامه «مرد امروز» ترور شد و روزنامههای صبح روز بعد همگی کموبیش آن را به پای «عمل تلافیجویانه دربار گذاشتند؛ چراکه چند روز جلوتر؛ مقاله تندی راجع به ولخرجیهای اشرف پهلوی» از او منتشر شده بود.
اما با ناباوری و گذشت چند سال در «اواسط دهه ۳۰»؛ اوراق بازجویی یکی از «افسران تحت پیگرد حزب منحله توده با نام خسرو روزبه» پرده از واقعیت برداشت و نشان داد که ترور «محمد مسعود» برای ایجاد بدبینی درباره «دربار» به ابتکار این «افسر تودهای» انجام شده است.