|

مروری بر رمان «روباه» دی اچ لارنس

تشابه‌های شخصیت

دی اچ لارنس در رمان کوتاه «روباه»، قصه دو زن مجردی را تعریف می‌کند که مشغول کشاورزی هستند و با آمدن مردی جوان به خانه آنها، زندگی دو زن دستخوش تغییراتی می‌شود. این خلاصه قصه رمان است که جزئیات آن را می‌سازد. می‌توان گفت رمان «روباه» با اینکه یک نوولا است؛

تشابه‌های شخصیت

محمدمعین شرفائی: دی اچ لارنس در رمان کوتاه «روباه»، قصه دو زن مجردی را تعریف می‌کند که مشغول کشاورزی هستند و با آمدن مردی جوان به خانه آنها، زندگی دو زن دستخوش تغییراتی می‌شود. این خلاصه قصه رمان است که جزئیات آن را می‌سازد. می‌توان گفت رمان «روباه» با اینکه یک نوولا است؛ اما شخصیت‌پردازی‌ها و ساخت قصه در قامت این رمان جای گرفته است. در همان صفحه نخست و توصیف آن دو زن می‌توان حدس زد که شکل ظاهری این دو کشاورز چه مفهومی را در خود نهفته دارد: «بنفورد کوتاه‌قد، ریزنقش، نحیف و عینکی بود. اصل سرمایه را او گذاشته بود، چون مارچ پول چندانی نداشت یا شاید اصلا کیسه‌اش خالی بود. پدر بنفورد که در ای رینگتون تجارت می‌کرد، به چند دلیل دست‌مایه اولیه را در اختیار دخترش گذاشت». جزئیات نقش مهمی در این نوولا دارد. حتی آوردن نام آن دو زن از بابت تقدم و تأخر هم زمینه‌سازی لارنس برای یک اتفاق مهم است. اگر بخواهیم کمی قصه را بسط دهیم باید گفت زندگی این دو زن با آسودگی در حال گذر است که ورود یک روباه و شکار ماکیان به زمین کشاورزی بنفورد و مارچ، زندگی‌شان را با خطر مواجه می‌کند. آنها مدام در حال کشیک دادن هستند تا بتوانند روباه را شکار کنند تا اینکه روزی یکی از زنان یعنی مارچ، روباه را در یک قدمی خودش می‌بیند اما امکان شکار او را پیدا نمی‌کند. چند روز بعد پسر جوانی وارد زمین کشاورزی بنفورد و مارچ می‌شود که اذعان می‌کند مالک قبلی این زمین کشاورزی، خانواده او بوده‌اند و چون پسر در حال جنگ بوده است (قصه در اواخر جنگ جهانی اول در حال وقوع است) نمی‌دانسته که خانواده‌اش زمین‌ها را فروخته و رفته‌اند. در همین میان، این دو زن با پسر مقابله می‌کنند و از ورودش به‌شدت ناراحت هستند؛ اما چون از این پسر که نامش هنری است بزرگ‌ترند، دلشان به رحم می‌آید و اجازه می‌دهند چند روزی در خانه‌شان زندگی کند. داستان با خرده‌روایت‌هایی که اساس پیشرفت قصه است جلو می‌رود تا اینکه هنری تصمیم می‌گیرد برای ماندگار شدن در این خانه و زمین‌های کشاورزی، به مارچ پیشنهاد ازدواج بدهد. مارچ که حسابی جا خورده است اذعان می‌کند نمی‌تواند این پیشنهاد را قبول کند. یکی از نکات شخصیت‌پردازی مارچ این است که او می‌گوید قیافه هنری خیلی شباهت به همان روباهی دارد که نتوانست آن را شکار کند. اینجا این‌همانی روباه و هنری و البته عدم توانایی مارچ نسبت به شکار روباه، بار دیگر این نکته را پررنگ می‌کند که مارچ از هنری نیز مانند روباه دل‌زده می‌شود و نمی‌تواند پیشنهاد ازدواج او را بپذیرد.

لارنس تا اینجای رمان با قرار دادن نکات ظریف و ایجاد تشابه‌هایی که همان رفتار را تکرار می‌کند، به‌نوعی آینده قصه را جلوتر عنوان می‌کند؛ برای مثال در همان ابتدا با توصیف بنفورد و اینکه بیشتر این زمین کشاورزی متعلق به اوست و مارچ عملا کاره‌ای نیست؛ دی اچ لارنس این نکته را می‌کارد و با هدف هنری این نکته را برداشت می‌کند و سؤالی را مطرح می‌کند که اگر هنری با مارچ ازدواج کند صاحب هیچ‌چیز نمی‌شود؛ چون مارچ در شراکت با بنفورد عملا چیزی ندارد. هنری که ابتدا هدفش از ازدواج با مارچ، ماندگاری در زمین‌های کشاورزی و خانه آنهاست، کم‌کم متوجه می‌شود که این دلدادگی فراتر از آن چیزی است که انتظارش را دارد. همه‌چیز دوباره وارد کشمکش می‌شود تا اینکه بنفورد از خواستگاری هنری بو می‌برد و از این موضوع به‌شدت ناراحت می‌شود و خواستار خروج هنری از خانه آنها می‌شود. مارچ هم که می‌داند چند سال از هنری بزرگ‌تر است، بین دوراهی قرار می‌گیرد؛ چون مارچ هم خوب می‌داند که خودش هیچ‌چیز در بساط ندارد و هنری هم مانند او. باز هم قصه با خرده‌روایت‌هایی جلو می‌رود و در نهایت در یکی از این خرده‌روایت‌ها می‌خوانیم که هنری روباهی را که مارچ نتوانسته بود شکار کند، شکار می‌کند. وجه دیگر شخصیت هنری با شنیدن مخالفت بنفورد با این ازدواج و تنفر از او کم‌کم کامل می‌شود؛ وقتی هنری و مارچ در شرف ازدواج قرار می‌گیرند، مارچ کلا نظرش را تغییر داده و به هنری جواب نه می‌دهد. به‌این‌ترتیب پایان‌بندی مورد انتظار خواننده کامل می‌شود.

دی اچ لارنس، نویسنده‌ای است که علاقه بسیاری به گذشته و آینده دارد. درواقع این دو زمان در آثار لارنس بسیار مهم است و همین جزئیات سبب می‌شود خواننده با دقت بیشتری نسبت به ادامه داستان، حدس‌هایی بزند؛ اما فهم این نکات که آینده قصه در گذشته پنهان شده، کار هر کسی نیست؛ زیرا لارنس با دقتی که در متن روایی به‌خرج داده، رو‌شدن دستش در قصه را به‌طور واضح قرار نمی‌دهد مگر با خواندن ادامه داستان که مخاطب متوجه می‌شود ادامه داستان همان چیزی است که نویسنده برنامه‌ریزی کرده بود. اساسا دی‌‌اچ لارنس در رمان‌ها و داستان‌هایش به‌خوبی روی شخصیت‌ها کار می‌کند و بخش اعظم قصه‌ها، حول محور شخصیت‌ها می‌گذرد. در بسیاری از داستان‌ها حتی کشمکش و وقوع اصلی قصه به سمت‌وسوی دیگری می‌رود و این همان هستی‌شناسی است که لارنس تمهید می‌کند. رمان کوتاه «روباه»، قصه کشمکش آدم‌هایی است که با محیط اطرافشان فرقی ندارند. در قصه‌های لارنس، روباه شکارچی و مکار است و در مقابل، شخصیت هنری قرار می‌گیرد که خویی مکار دارد. مارچ نمی‌تواند روباه را شکار کند، حتی هنری هم که شکل ظاهری‌اش مانند روباه است همان قصه را تداعی خواهد کرد. فرم روایی لارنس در گرو شخصیت‌پردازی‌های دقیق اوست و جزو لاینفک همه قصه‌هایی است که خلق کرده است. روان‌شناسی لارنس مختص به خودش است و این دقیقا چیزی است که در حالت بیرونی ممکن است تشابه‌هایی نداشته باشد اما امکان رخ‌دادن در داستان‌های لارنس وجود دارد.