احمد محیططباطبایی، تاریخشناس، باستانشناس و رئیس کمیته ملی موزههای ایران (ایکوم) در یک گشت میدانی از حال و هوا و تاریخ خیابان لالهزار میگوید
لالهزارگردی با «محیط»
صبح جمعه اوایل دیماه، در آغاز زمستان کمجان پایتخت، روبهروی تن خسته سینما سهیل در تهران قدیم ایستادهایم. خیابان سوت و کور است. باد نرم و نازک ابتدای صبح، با آفتاب کمرمق جامانده از طلوع در رقابت است. باد بلاتکلیف است، مثل گنجشک کوچکی که مدام از شاخه تکیده چنار کهنه کنار خیابان به شاخه کناری میپرد و آرام ندارد.
مریم لطفی: صبح جمعه اوایل دیماه، در آغاز زمستان کمجان پایتخت، روبهروی تن خسته سینما سهیل در تهران قدیم ایستادهایم. خیابان سوت و کور است. باد نرم و نازک ابتدای صبح، با آفتاب کمرمق جامانده از طلوع در رقابت است. باد بلاتکلیف است، مثل گنجشک کوچکی که مدام از شاخه تکیده چنار کهنه کنار خیابان به شاخه کناری میپرد و آرام ندارد. رهگذرانِ گهگاهی، دست در جیب و سر در گریبان، ساختمانهای کهنه و سنگفرش مجروح سالخورده را نادیده میگیرند -حتما ناخودآگاه- و به ما که رد نگاهمان به نوازش از دانه به دانه کاشیها و آجرهای زیبا و اصیل لالهزار عبور میکند متعجبانه نگاه میکنند. لالهزار یکی از خیابانهای قدیمی و مرکزی تهران است. خیابانی که نسبت آن با شهر تهران مانند رابطه میان شانزهلیزه و پاریس است. از جنوب به میدان امام خمینی یا همان توپخانه سابق میرسد و از شمال به خیابان انقلاب یا شاهرضا. باغ لالهزار با فرمان فتحعلیشاه قاجار، در بیرون از حصار شاهطهماسبی تهران احداث شد. احمد محیططباطبایی، انگار که خویشاوند بناها و پنجرهها و یادها و خاطرههای گذشته است. جابهجا مکثی میکند و از توسعه این خیابان میگوید: «در دوره ناصرالدینشاه، بخش اصلی باغ لالهزار و حریمش تا خیابان انقلاب به تهران وارد میشود». به گفته او با سه دوره از لالهزار روبهرو هستیم؛ «اولین گسترش لالهزار با خانهسازی، باغها و رفتوآمد رجال همراه است. در دوره دوم که در دوران مشروطیت است، با لالهزاری روبهرو هستیم که مرکز فرهنگی، سیاسی و گردشگری فرهنگی تهران است. در این زمان سینما، تئاتر، خیاطخانه و بهخصوص در اطراف تقاطع لالهزار و خیابان جمهوری روزنامه و دفاتر سیاسی ملحق میشوند. دوره سوم که اواخر دهه 30 را دربر میگیرد، لالهزار به منطقه گردشگری قشر دهک پایین جامعه تبدیل میشود. برای همین مرکزیت فرهنگی تهران به خیابان پهلوی یا ولیعصر امروز منتقل میشود». محیط به کف خیابان اشاره میکند: «سنگفرش این قسمت -تقاطع لالهزار و جمهوری- اصلی است. در دوره پهلوی اول و بعد از مشروطه این قسمت از لالهزار سنگفرش شد. بعدها این خیابان را آسفالت کردند و کل این سنگفرش به زیر آسفالت رفت». او به بخش دیگری از خیابان اشاره میکند: «این سنگفرش جدید است و نامناسب برای خیابان. روی سنگفرش اصلی هم کالسکه راحت تردد میکند و هم برای قدمزدن مناسب است». محیططباطبایی میگوید که از خیابان فردوسی تا خیابان سعدی را باید به عنوان عرصه لالهزار در نظر بگیریم. ضلع غربی لالهزار خیابان فردوسی است و ضلع شرقی آن خیابان سعدی است که در گذشته به آن خیابان لُختی میگفتند. چون درختهای این خیابان را قطع کرده بودند، مردم اسم خیابان سعدی را «لختی» گذاشته بودند. یکی از میانه جمع میگوید: «پس الان به کاخ سعدآباد میشود گفت لختی!» همه تلخند میزنیم و آقای محیط به نشانه تأیید سر تکان میدهد: «بله سعدآباد هم دارد لخت میشود». دیگری میگوید سرنوشت سعدی و سعدآباد شبیه هم است انگار.
پاتوق آکتورهای سینما
محیططباطبایی میگوید فاصله سالهای 1320 تا 1332 دوره طلایی کافهها بوده است؛ «در این دوره کافههای تهران بسیار زیاد میشود. احداث کافه ارتباط زیادی با توسعه مدنی دارد». در این سالها و در جریان جنگ جهانی دوم ایران در اشغال متفقین بود و آمد و شدهای سیاسی و کافهنشینیها بسیار. حالا به خود خیابان لالهزار وارد شدهایم. در ضلع شمال شرقی تقاطع لالهزار آقای محیط ساختمان سهکنجی را که کافه پارس قدیم است، نشان میدهد، به گفته برخی یکی از نخستین رستورانها و کافههای مدرن ایرانی؛ «کافه پارس، ساختمانی دوطبقه با سقفی گنبدیشکل در دوران پهلوی اول بود. اهمیت این کافه در طول تاریخ سینما بیشتر است تا خود کافه. کافه پارس اولین جایی است که اولین بدلکاری فیلم ایرانی در آن انجام شده است». اشاره او به فیلم «حاجی آقا آکتور سینما»، فیلم مشهور و صامت ایرانی به کارگردانی اوانس اگانیانس است. در بخشی از این فیلم، تصاویری از تعقیب و گریز نشان داده میشود که در نهایت به ساختمان کافه پارس ختم میشود و سکانس معروف افتادن از بالای ساختمان کافه پارس فیلمبرداری میشود. طبقه اول این ساختمان هم جواهرفروشی مظفریان قرار داشت. البته ابتدا عتیقهفروشی محنک بود و بعدها به مظفریان تبدیل شد. کافه پارس تا اواسط دهه 30 پابرجا بود، اما گفته میشود به دلیل مشکلات مالی و اجتماعی تعطیل میشود. مالک جدید یک طبقه مشابه معماری اصلی به این ساختمان اضافه میکند و کافه پارس به هتل لالهزار تبدیل میشود. به گفته محیططباطبایی بعد از انقلاب هتل لالهزار از بین میرود و اتاقهای آن به تدریج به تولیدی لباس و کارگاه تبدیل میشود. در واقع ماهیت اصلی این بنا به طور کامل از دست میرود.
پاتوق آلامدهای تهرانی
روبهروی شعبه چهارم کافه لقانطه ایستادهایم. روبهروی تنِ کهنه پاتوق منورالفکرهای «طهران» قدیم. در بازی باد و آفتاب، آفتاب عقب نشسته و باد مرغوب اول صبح، جایش را به اندک سرمایی داده است. سرمایی موذیانه و دزد، درست مثل هوای بهار. کافه لقانطه در تهران قدیم، چهار شعبه داشت و توسط غلامحسین مولایی، ایرانیِ از فرنگ بازگشته ایجاد شد. کسی که با زندگی، کار و کافهنشیی در اروپا آشنا بود و با اندیشههایی نوگرایانه در زمان سلطنت مظفرالدینشاه قاجار، اولین شعبه کافه لقانطه را در خیابان بابهمایون راهاندازی کرد. لقانطه از کلمه لکانته گرفته شده به معنی رستوران. همزمان با انقلاب مشروطه، کار غلامحسین مولایی که دیگر به غلامحسین لقانطه شهره شده بود، گرفت. برای همین دو شعبه دیگر از این کافه ایجاد کرد. شعبه دوم آن در سال 1300 در عمارت نظامیه و شعبه سوم آن در میدان بهارستان افتتاح شد. شعبه چهارمش هم بعد از آن در خیابان لالهزار و در کنار سینما متروپل راهاندازی شد. جعفر شهری در کتاب «طهران قدیم» درباره این کافه نوشته است: «در ابتدای این خیابان [بابهمایون] کافهای بود
به نام «لقانطه» که آن را مردی به نام غلامحسینخان لقانطه دایر کرده صورتی آبرومند به آن داده و مشابه آن یکی هم در میدان بهارستان برپا ساخته بود. در جلو این لقانطه حوض کاشی زیبایی وسط پیادهرو ساخته بود که از نهر خیابان لولهکشی شده، فوارهای در وسط آن فوران مینمود، علاوه بر جریان قسمتی از آب نهر که از آن عبور میکرد و دور آن را گل و گلدان و قلیانهای بلور بادگیر نقرهچیده حاشیه کنار نهر خیابان را چمنکاری و گلکاری نموده صفا و جلا و زیبایی جداگانه به آن داده بود. تابستانها با چیدن میز و صندلی در پیادهرو و در زمستانها از مشتریان در داخل پذیرایی مینمود. بنا بر رسم زمان، چای و قلیان در درجه اول متاع این کافه یا لقانطه یا قهوهخانه بود و قهوه دومین آن که هنوز در اینجا خلاف سایر قهوهخانههای دیگر که در آنها فروش قهوه به کلی از میان رفته بود به طالبان فروخته میشد و در تابستانها انواع شربتآلات مانند شربت بهلیمو، سکنجبین، شربت آلبالو، شربت ریواس و همچنین بستنی و فالوده که عرضه میگردید. اگرچه این کافه مانند تمام قهوهخانهها از پیش از آفتاب دایر و بعد از دکاکین تمام کسبه تعطیل میگردید اما جوش و جلای آن از دو سه ساعت به غروب مانده تا یکی دو ساعت از شب گذشته بود که اعیان و رجال با اسب و کالسکه، درشکه و اتومبیلهای سواری خود که این مرکب کم کم و تکوتوک زیر پای بزرگان پیدا شده بود، در آنجا تفریح و وقتگذرانی میکردند و کافهای بود تقریبا گرانقیمت که دو برابر قهوهخانههای دیگر پول میگرفت و به اعیان و اشراف و اداریهای والامقام و فرنگدیدهها و روزنامهنگاران و نویسندگان اختصاص یافته بود». از پس روزگارِ رفته، اکنون حمید شاهینپور، مالک و مدیر کافه لقانطه است. کافهای که اکنون در باغموزه قصر به همین نام دایر است. چند سال پیش او به خبرگزاری رکنا گفته بود: «در دل این کافه «اولین»های زیادی وجود دارد که حتی فکرش را هم نمیکنید. اولین نام و نشان تجاری ثبتشده در ایران، اولین کافه ثبت اثر ملی، اولین وارد کننده دستگاه اسپرسو ماشین در ایران، اولین واردکننده و تولیدکننده شکلات در ایران و بسیاری اولینهای دیگر، در کافه لقانطه است».
آقای محیط توضیح میدهد که مالک کافه لقانطه لالهزار به دنبال این است که این محل را به محل نمایش مجازی تبدیل کند. در مجاورت لقانطه هم سینما متروپل که بعدها به رودکی تغییر نام میدهد وجود دارد. این سینما در سال ۱۳۲۵ در تقاطع خیابان لالهزار و خیابان جمهوری افتتاح شد. متروپل یکی از معروفترین سینماهای تهران بود که در سال ۱۳۸۷ تعطیل شد. محیططباطبایی میگوید: «این سینما بعدها و در دهه 40 به یکی از گنگهای سینمایی که به آنها مولنروژ میگفتند، ملحق میشود. سینمای خوبی بود. جلو سینما یک ساختمان تجاری و اداری بود. الان ساختمان سینما متروکه است».
او یادآوری میکند که بیشتر بناهای این محدوده بعد از شهریور 1320 ایجاد شدهاند. قبل از آن این بناها بیشتر محل فرهنگی و سیاسی بودند: «روبهروی پاساژ پروانه که حالا ساختمان بانک ملت است، بزرگترین کافه این منطقه قرار داشت، به نام کافه شمشاد. این کافه گنجایش سه هزار نفر را داشت، همیشه شلوغ بود و مهمترین کافه این محدوده بود».
جراحت پلاسکو
به چهارراه استانبول رسیدهایم. تا همین چند سال پیش، چهارراه استانبول وعدهگاه زنان و مردان جوانی بود که به شوق خرید از جمعه بازار پارکینگ پروانه از خواب ناز روز جمعه میزدند. آقای محیط میگوید اسم این محدوده را به دلیل اینکه سفارت ترکیه در آن قرار دارد، چهارراه استانبول گذاشتهاند. سفارت ترکیه از دوره قاجار در این منطقه قرار داشت: «ساختمان فعلی آن در عصر پهلوی اول به دست معمار شهر آنکارا به دستور آتاتورک ساخته شده است و جزء یکی از نفایس معماری در تهران است. سفارت چهار قدرت بزرگ شامل عثمانی، روسیه، انگلیس و آلمان هم در این محدوده بود». پیش پای ساختمان پلاسکوی جدید هستیم؛ آسمانخراش بیقوارهای که انگار از جهان دیگری آمده و در تن خسته خیابان جمهوری نشسته است. پلاسکو به حبیبالله اِلقانیان متعلق بود، رئیس انجمن کلیمیان تهران، کارآفرین و سرمایهدار بزرگ ایرانی. آقای محیط میگوید که القانیان در زمان ساخت پلاسکو خلاف قاعده معماری این منطقه عمل کرده است: «در یک مجموعه تاریخی پلاسکو را مبتنی بر سازههای مدرن فلزی میسازد». با این حال او معتقد است که گرچه پلاسکو از اساس اشتباه بوده؛ اما جزئی از خاطره شهری و فرهنگی اهالی پایتخت است و باید حفظ شود. محیططباطبایی میگوید: «پلاسکو دو بخش است. یکی برج پلاسکو است و دیگری پنج طبقهای که در داخل این برج قرار دارد. تمام طبقات تولیدی و تجاری بود و در طبقه آخر رستوران گل قرار داشت که به صورت سلف سرویس پذیرایی میکرد. گل، اولین سلف سرویس در تهران بود. در این پنج طبقه هفت حوض وجود داشت. مدتی در رستوران گل خودکشی زیاد شد. خودم یک بار شاهد این ماجرا بودم. مردم روی کسی که خودکشی کرده بود، سکه میریختند. کاربرد قله کلیمانجارو را پیدا کرده بود». 29 آذر سال 1354، روزنامه اطلاعات به یکی از خودکشیهای انجامشده در رستوران گل اشاره کرد و در صفحه اول خود از اینکه زن جوانی در ساعت 13:15 روز پنجشنبه ۲۷ آذر ۱۳۵۴ از طبقه پانزدهم ساختمان پلاسکو خود را به پایین پرتاپ کرد و مُرد، خبر داد. در توضیح این خبر آمده است: «در کیفی که این زن با خود داشت، یک قطعه عکس دونفره پیدا شد که پشت آن نوشته شده بود: «من عشقم [عاشقم] من خودم خودکوشی [خودکشی] کردم». این زن که روی بام اتاقک یک پارکینگ سقوط کرده بود، استخوانهای بدنش خرد شد و صورتش قابل تشخیص نبود. او شلوار جین آبی و پالتوی مشکی به تن داشت و 20، 25ساله به نظر میرسید. عدهای از کسبه محل به خبرنگار اطلاعات گفتند این زن را دیدهاند که به یکی از مغازههای طبقه دوم مراجعه کرده و گفته میخواهد شهر تهران را از فراز ساختمان پلاسکو تماشا کند و پرسیده: «آیا این ساختمان تراس هم دارد؟». یکی از مغازهداران طبقه دوم در مقابل سؤال زن او را به رستوران ساختمان که در طبقه آخر قرار داشت، راهنمایی کرده بود. گفته میشد این زن بعد از صرف غذا در رستوران کیف خود را روی میز گذاشته و از پنجره رستوران خود را به پایین پرت کرده بود». محیططباطبایی میگوید بعد از انقلاب دور پشتبام ساختمان نرده و فلز کشیدند و رستوران را تعطیل کردند: «پلاسکوی واقعی از قسمت حوضها شروع میشود. اینجا جایی است که مردم در آن خاطره دارند. نسل ما و نسل پیش از ما یادشان است. اینجا هفت حوض معروف و مقصد گردشگری شهری بود؛ بهویژه نزدیک عید جوایز هفتسین طلا متعلق به بلیت بختآزمایی را قرار میدادند. شب عید همین هفتسین طلا جایزه داده میشد. هفتسین را هم روی حوض آخر میچیدند. شب عید همه میآمدیم پلاسکو. آن موقع لباسفروشیها تکفروشی بودند و بعضی از مغازهها هم شب عید فروش خوبی داشتند». او میگوید از همان قدیمها، یعنی پیش از انقلاب یکی، دو مغازه بودند که در اینجا ماهیهای آکواریومی میفروختند؛ اما بهتدریج تعداد ماهیفروشها بیشتر میشود: «نزدیک سال نو تشت بزرگی پر از ماهی جلوی در میگذاشتند و مردم ماهی شب عیدشان را از همینجا میخریدند. از سال 1340 به بعد هم در بعضی از مغازهها بستنیهای دستگاهی قیفی میفروختند. چیزهای دیگری هم برای خرید مردم بود. مثل ساندویچ؛ اما یکباره بعد از جنگ، پلاسکو به سریفروشی لباس تبدیل شد. کیفیت همه چیز پایین آمد، بیشتر لباسها هم برای صادرات بود. کیفیت فردی و گردشگری بهتدریج از پلاسکو رفت و شاید آخرین بقایای این گردشگری در پلاسکو همان آکواریومهای ماهی بود».
حالا پلاسکوی جدید هم نغمه ناجور خیابان جمهوری است. آقای محیط یاد ایام گذشته کرده است: «در زمان جنگ هم کوبلندوزی رونق گرفت، هم خریدوفروش آن. بورس آن هم بیشتر در کوچه رفاهی و کوچه مهران بود. بعد از انقلاب در دورهای؛ بهویژه در دهه 60 نگهداری ماهی در خانه هم زیاد شد. کار صنف فروشندگان ماهی حسابی رونق گرفت. یکی از کسانی که اینجا ماهی میآورد و میفروخت، عبدالمجید ارفعی بود». عبدالمجید ارفعی، پژوهشگر و متخصص زبانهای باستانی اکدی و ایلامی، ایلامشناس و از آخرین بازماندگان مترجم خط میخی ایلامی در جهان و از مهمترین کتیبهخوانان ایرانی است. بعضی از لوحهای گلی تخت جمشید با تلاش او ترجمه شده است. ارفعی پیش از انقلاب با پرویز ناتلخانلری در فرهنگستان ادب و هنر ایران همکاری داشت و بعد از انقلاب بهعنوان «نیروی مازاد» بیکار شد: «اما از ایران نرفت؛ چون از اهالی بندرعباس بود، برای تأمین زندگی ماهی آکواریوم میآورد و اینجا میفروخت. بعضیها اینطور کار میکردند».
مدرسه و کلیسای ژاندارک
به کلیسا و مدرسه ژاندارک رسیدهایم که حدودا 85 سال پیش ساخته شده و ثبت ملی شده است، در حدفاصل خیابان جمهوری، منوچهری، لالهزار و فردوسی. اجازه بازدید نمیدهند و گفته میشود ارشاد بازدید از این محل را ممنوع کرده است. مدرسه حالا تغییر نام داده و سالهاست که بهعنوان یک مدرسه دولتی دایر است. محیططباطبایی توضیح میدهد: «مالکیت ژاندارک با موسیونر مذهبی مسیحی بود و کاتولیکهای فرانسه و پرتغال در آنجا حضور داشتند. قبلا مدرسه سنلویی هم شعبه پسرانه ژاندارک بود که بعدا به جای دیگری منتقل شد. بخشی از مدرسه ژاندارک حالا تولیدی شده است!».
تصاویری از کلیسا موجود است. او با اشاره به تصاویر توضیح میدهد: «در سقف کلیسا قوسهایی بغل همدیگر کار شدهاند که در انتها محراب را در خودشان در بر گرفتهاند. حالت معماری قدیم میترائیسم ایرانی است. این سادگی در فضای کاتولیک که حالت اشرافیگر و زیبا دارد، در اوج هنر قرون وسطا در دوره رنسانس رقم خورده است. این حالت واکنشی به جنبشهای ضدکاتولیکی بود که در اروپا به وجود آمد، شبیه به پروتستانیسم لوتر یا کاری که خواهران شفقت در کلیسای کاتولیک انجام میدهند؛ مانند کمکهایی که در سرای سالمندان، یتیمخانه، بیمارستان و مدرسه انجام میدهند».
گروه خواهران شفقت با الهام از جامعه فرانسوی «دختران نیکوکار» برای دستگیری از بیماران و نیازمندان تأسیس شدند. آنها در محلهها، مدارس، پرورشگاهها، درمانگاهها، بیمارستانها، آسایشگاهها، مراکز مشاوره، مراکز نگهداری سالمندان و کودکان فعالیت داشتند و از معلولان ذهنی و بیماران جذامی نیز مراقبت میکردند. هنوز نام ژاندارک بر سردر خیلی از مغازههای خیابان منوچهری است. به گفته آقای محیط دلیل آن به خاطر خروجی و ورودی اصلی مدرسه ژاندارک در این محدوده است. اسم ژاندارک هم مربوط به یکی از قهرمانان بزرگ و وطنپرست فرانسوی است که در مقابل انگلیسها و حاکمیت قیام کرد و کشته شد.
فردوسی و منوچهری
حوالی ظهر است و به ابتدای خیابان فردوسی رسیدهایم. محیططباطبایی توضیح میدهد که ابتدا اسم خیابان فردوسی علاءالدوله بود؛ «چون خانه علاءالدوله، حاکم تهران، در این خیابان و در نزدیکی روزنامه کیهان قرار داشت. بعد اسم این خیابان به سفرا تغییر نام داد؛ چون سفارت آلمان، ترکیه، بلژیک و سفارت قدیم آمریکا در این محدوده بود. تا قبل از دوره مظفرالدینشاه این قسمت سفارت فرانسه بود. این سفارت در دوره مظفرالدینشاه به خیابان فرانسه منتقل میشود. بعد از انتقال سفارت فرانسه، ساختمان را تخریب و بعد بازسازی میکنند. بخشی از آن به سینما سهیلا تبدیل میشود که بالکن معروفی داشته است. آن موقع اغلب سینماها برای تابستان بالکن داشتند. سینما سهیلا تا 10، 12 سال پیش هنوز بود؛ اما بعد آن را تخریب کردند. در سال 1313 همزمان با کنگره هزاره فردوسی دولت وقت ایران تصمیم گرفت نام خیابان علاءالدوله را به فردوسی تغییر دهد. بعد میدان فردوسی طراحی شد و مجسمه آن را هم زرتشتیها به ایران هدیه دادند».
او از شکلاتفروشی آیبتا هم بعد از جنگ جهانی دوم در این محدوده یاد میکند: «صاحب این شکلاتفروشی لهستانی یا اوکراینی بود و مغازهاش پاتوق روسها و طرفداران شوروی آن زمان بود».
این روزها بازار چرمفروشی و کیففروشی هم در منوچهری داغ است. او توضیح میدهد: «چند مغازه خیلی خوب چرمفروشی از قدیم، یعنی از سال 60 به بعد در تقاطع خیابان سعدی و لالهزار وجود داشت. بعد از آن مغازههای دیگری هم ایجاد شد و تعداد چرمفروشیها در دهههای 70 و 80 بیشتر شد و حالا دیگر این خیابان به این موضوع شناخته میشود. جالب است بدانید که این خیابان بهجز اینکه بورس اموال فرهنگی و صنایع دستی است، بورس لوازم آرایش و همچنین رنگ هم بوده است. رنگفروشی برای قبل از انقلاب بود و بعد از انقلاب جمع شد».
خیابان منوچهری که جزء بافت لالهزار نو قرار میگیرد، دوران و تحول خاصی را گذرانده است. آقای محیط به ایجاد بانک مرکزی و بانک ملی و سفارت انگلیس، روس، آلمان و ترکیه در این خیابان اشاره میکند: «اینها عواملی بود که حضور مسافر خارجی و خرید و فروش ارزی را در این محدوده تقویت میکرد. این منطقه به این دلیل که محل رفتوآمد مسافران خارجی بود، به مرکز عتیقه و صنایع دستی تبدیل شد. بنابراین کل خیابان منوچهری در محوریت این موضوعات قرار میگیرد و در ادامه تا میدان فردوسی صرافی، نقرهفروشی و فرشفروشی ایجاد میشود. ادامه این مسیر به سفارت سابق آمریکا میرسد و جلوی آن هم بازار صنایع دستی خیابان ویلاست. درواقع در خیابان منوچهری یک محور تعریفشده داریم؛ از بانک مرکزی تا سفارت آمریکا».
محیططباطبایی معتقد است میزان زیادی از روند تجدد در ایران مرهون این محور است: «مثلا اتاق بازرگانی در همین محدوده ایجاد میشود. یا هواپیمایی هما در ابتدای خیابان ویلا راهاندازی میشود و اصلا آژانسهای هواپیمایی همه در همین محور ایجاد میشوند. قدیمها روزهای شنبه که به این خیابان میآمدیم، میدیدیم که خیلی از مغازهها بسته بودند. چون اغلب آنها کلیمی بودند و مشغول در کار خرید و فروش اموال فرهنگی و نقره و البته صرافی. تا سال70 تقریبا همینطور بود. مدل معماری اینجا هم معماری سالهای 1318 تا 1332 است. الان گاهی گفته میشود که این خیابان را میخواهیم به بازار صنایع دستی تبدیل کنیم. بازار صنایع دستی بهصورت دستوری ایجاد نمیشود. اگر بازار صنایع دستی در ویلا ایجاد شد، به این دلیل بود که در آنجا توریست بود، هتل بود و آژانس هواپیمایی. اینها همه لازم و ملزوم یکدیگرند».
رئیس کمیته ملی موزههای ایران (ایکوم)، با اشاره به آییننامه اموال منقول تاریخی، فرهنگی و هنری بخش خصوصی که در سال 1384 تصویب شد، میگوید: «تکلیف همه چیز در این آیینها باید مشخص میشد و دستورالعملهای لازم اعلام میشد، اما این اتفاق نیفتاد. اموال تاریخی، فرهنگی و هنری دو دسته اصلی هستند. یکی از زمان صفویه یا پایان حمله مغول تا به امروز. نگهداری و خرید و فروش این آثار مجاز است اما خروجشان از کشور ممنوع و منوط به داشتن مجوز است.
نکته مهم این است که 90 درصد آثار باستانی دست مردم مثل کتاب، نقاشی و... برای همین دوره و بیشتر برای دوره قاجار است. دسته دیگر آثار دوره مغول به قبل است که چون از زیر خاک خارج میشود، خرید و فروش آنها ممنوع است و به آنها آثار باستانشناسی گفته میشود».
او تأکید میکند مانند صرافیها که تحت نظارت بانک مرکزی هستند، صنایع دستی و فروشندگان این حوزه هم باید تحت نظارت مستقیم اداره اموال منقول فرهنگی سازمان میراث فرهنگی باشند: «اما این اداره هیچوقت تشکیل نشد. شرط کردند یک اداره کل تشکیل شود که هم بر اموال میراث و هم بر اموال مردم و نهادها نظارت داشته باشد. خرید و فروش اموال فرهنگی و انتقال آن هم باید ثبت میشد. مثل همان کاری که در مورد خودرو انجام میشود. ایتالیا یکی از نمونههای مهم و موفق در این زمینه است. در ایتالیا افراد میتوانند اموال فرهنگی دورهای تاریخی را که خرید و فروش آن مجاز است، خریداری کنند، اما حق خروج آن از کشور را ندارند مگر اینکه مجوز آن را از نهادهای مرتبط دریافت کنند. در آنجا خرید و فروش آثار باستانشناسی ممنوع است و همه این آثار در اختیار دولت است».
محیططباطبایی معتقد است که اکنون خرید و فروش اموال تاریخی، فرهنگی و هنری خطرناک است. چون نظارت مستقیمی روی آن نیست؛ «درصورت ایجاد سازوکار مناسب برای این کار هم به حضور کارشناس متخصص نیاز است، مثل داروخانه که دکتر داروساز در آن حضور دارد».
پاتوق آنتیکفروشها
به هم نگاه میکنیم و فکر میکنیم بارها از این خیابان عبور کردهایم، اما هربار بیتوجه به پاساژ چهلستون، نگین خیابان منوچهری. چهلستون زیبا و چشمنواز و رنگارنگ است. تافته جدا بافتهای است به نسبت ساختمانهای امروزی اطرافش. آنتیکفروشها و هنردوستها در اینجا جمعشان جمع است. این پاساژ در دوره پهلوی دوم ساخته شده و از همان اول هم محل عرضه اجناس و اشیای قدیمی و آنتیک بوده است. اول اسم این پاساژ را کوروش گذاشته بودند اما بعدا به چهلستون تغییر نام میدهد. مقابل ورودی پاساژ، حوض مستطیلشکل و فیروزهای است و اطرافش گلدانهای سبز و بزرگ، چشمنوازی میکند. لوستری بزرگ و بلند کریستالی هم در وسط پاساژ آویزان است. با ورود به پاساژ چهلستون چشمان آقای محیط بیشتر از قبل میدرخشد: «چهلستون شیکترین پاساژ و بازار صنایع دستی بود که در دهه 50 ساخته شد». میگوید چون عاشق ساعتهای مچی قدیمی بوده سالها پیش این ساعتها را در این پاساژ پیدا میکرده است. درواقع این پاساژ بیشتر بورس خرید و فروش اموال فرهنگی، هنری و تاریخی خارجی بوده است. او توضیح میدهد: «کالاهای عتیقه اروپایی به این پاساژ میآمد و ایرانیها خرید میکردند. وجود عتیقههای اروپایی و ساعتهای فرانسوی در بعضی خانهها به دلیل خرید از همینجاست. حتی خارجیها میآمدند اینجا، اموال خودشان را میخریدند و با خودشان میبردند. بازار عتیقه برعکس حالا بود. اجناس از خارج وارد ایران میشد و اینجا فروخته میشد، نه اینکه عتیقههای ایرانی به خارج از کشور صادر شود».
از چهلستون خارج میشویم و گپ و گفتها ادامه دارد. به کوچه اربابجمشید که میرسیم، آقای محیط توضیح میدهد که معماریهای برخی از ساختمانهای این کوچه مربوط به دهه 20 به بعد است. این خیابان مرکز سینمایی بوده است. بازار سینمای تهران، استودیوها، مراکز خرید و فروش فیلم، حضور تهیهکنندهها و سیاهیلشکرها، همه اینجا بود. فیلم سرخپوست هم در این خیابان فیلمبرداری شده است».
چون خانه اربابجمشید در انتهای این کوچه بوده، اسم کوچه به نام اربابجمشید میشود. او یکی از بزرگان و ثروتمندان زرتشتی و از نمایندگان مجلس شورای ملی بود. در تقاطع خیابان منوچهری و لالهزار به یاد هتل سیروس هم مکثی میکنیم. این هتل در دوره پهلوی اول بنا شد و به گفته محیططباطبایی اهمیت زیادی داشته است: «هتل سیروس در زمان جنگ پاتوق یونانیها و بعضی از آوارگان لهستانی بود. آنها در این هتل کار میکردند و اقامت داشتند».
خانه مشیرالدوله پیرنیا
از صلات ظهر گذشته است، به کافهای میرویم که بام آن مشرف به خانه مشیرالدوله پیرنیاست. محیططباطبایی معتقد است مشیرالدوله پیرنیا مهمترین رجل ایرانی در دوره قبل و بعد از مشروطه بوده است. البته دلایل مهمی هم دارد: «مشیرالدوله پیرنیا نخستین کتاب قانون مدون حقوق بینالمللی به زبان فارسی را مینویسد و مدرسه حقوق را تأسیس میکند. او ساختار وزارت امور خارجه را به هم ریخت. زمانی که در پترزبورگ بود، با آموزشهای نظامی مدرن آشنا شد او اولین کتاب آموزش اصول نظامی را نوشت و مدرسه نظام که مادر دانشگاه جنگ فعلی است را دایر کرد. در مقابل قزاقهای روسی، پلیس جنوب انگلیسی، ژاندارمری سوئدیها و... و درواقع ارتش را ایرانی کرد. در مقام وزیر خارجه و در زمان قرارداد 1307 که ایران در اروپا به سه بخش تبدیل شد، مشیرالدوله با شرکت خود این قرارداد را به لحاظ حقوقی لغو و در مقام صدراعظم قرارداد 1919 و تحتالحمایگی را لغو کرد.
او با کشورهای مختلف نامهنگاری کرد و به قدری در سطح جهان محبوب و محترم بود که همه مقامات کشورها تا آن روز هرچه اطلاعات درباره تاریخ و فرهنگ ایران داشتند را برای او فرستادند. او خانه خود را هم به دارالترجمه تبدیل کرد. در کنار اسناد، آدمهای مهم مانند تقیزاده و... را جمع کرد و کتاب تاریح یکجلدی مشیرالدوله را نوشت. اولین کتاب تاریخی که بعد از مشروطه در دبیرستانها تدرس میشده، همین کتاب بوده است». محیططباطبایی ادامه میدهد: «او جلد اول کتاب تاریخ ایران باستان را درمیآورد و بعد از دنیا میرود. بعد از مرگ او ورثهاش جلد دو و سه این کتاب را براساس همان اسناد آماده میکنند. هنوز هم در آزمونهای سراسری کارشناسی ارشد و دکترای رشته تاریخ کتاب ایران باستان مشیرالدوله رفرنس امتحانی است. او ادامه عمرش را در این خانه که از نظر سبک مانند خانههای معمارباشی است، مثل خانه قوامالسلطنه، تیمورتاش و سردار اسعد، به سر برد. مشیرالدوله پیرنیا بغل امامزده صالح دفن شده است اما متأسفانه در طرح توسعه امامزاده صالح، مقبره او از دید مردم پنهان شد». او از پسر مشیرالدوله هم یاد میکند: «او یک پسر به نام باقر پیرنیا دارد. زیرزمین همین خانه جایی بوده که باقر پیرنیا برنامه گلهای رادیو را ساخت. این برنامه در رادیو ایران میدان ارک تولید و عرضه میشود و یادگاری بسیار با ارزشی در حوزه موسیقی ایران است. همسر آقای پیرنیا، یعنی مادر باقر پیرنیا وصیت میکند که این خانه وقف پزشکی سنتی شود. برای همین خانه مؤسسه مطالعات تاریخ پزشکی، طب اسلامی و طب مکمل است».