|

در حاشیه انتشار آخرین نامه‌ها و یادداشت‌های اعضای جنبش مقاومت آلمان

واپسین صدای طردشدگان

هانس ورنر ریشتر، نویسنده چپ‌گرای آلمانی، در رمانی که با عنوان «روزگار پیروزی‌های دروغین» به فارسی منتشر شده (ترجمه سینا درویش عمران، نشر برج)، تصویری از جامعه‌ای به دست داده که با سازگارشدن و تطبیق‌یافتن و تن‌دادن به قدرت به ظهور فاشیسم یاری رسانده است. ریشتر یکی از نویسندگان و روشنفکران آلمانی بود که با قدرت‌گرفتن هیتلر تلاش کرد که گروه مقاومت تشکیل دهد و به‌خاطر فعالیت‌هایش دستگیر هم شد و در‌نهایت مجبور شد از آلمان مهاجرت کند. او در این رمانش مضحکه قدرت‌گرفتن هیتلر را با واکاوی عمق جامعه به تصویر کشیده است.

واپسین صدای طردشدگان

پیام حیدرقزوینی

 

هانس ورنر ریشتر، نویسنده چپ‌گرای آلمانی، در رمانی که با عنوان «روزگار پیروزی‌های دروغین» به فارسی منتشر شده (ترجمه سینا درویش عمران، نشر برج)، تصویری از جامعه‌ای به دست داده که با سازگارشدن و تطبیق‌یافتن و تن‌دادن به قدرت به ظهور فاشیسم یاری رسانده است. ریشتر یکی از نویسندگان و روشنفکران آلمانی بود که با قدرت‌گرفتن هیتلر تلاش کرد که گروه مقاومت تشکیل دهد و به‌خاطر فعالیت‌هایش دستگیر هم شد و در‌نهایت مجبور شد از آلمان مهاجرت کند. او در این رمانش مضحکه قدرت‌گرفتن هیتلر را با واکاوی عمق جامعه به تصویر کشیده است.

هانس ورنر ریشتر بعد از قدرت‌گرفتن هیتلر و ظهور فاشیسم، با نگاهی به پشت سر به بستر شکل‌گیری آن توجه کرد، اما در ادبیات آلمانی‌زبان می‌توان نمونه‌های دیگری از نویسندگانی شاخص‌تر یافت که نشانه‌هایی زودرس از فاشیسم را در آثارشان به دست داده بودند. این نویسندگان سال‌ها پیش از آنکه فاشیسم ظهور کند با واکاوی آنچه در جامعه جریان داشت، درباره آینده هشدار داده بودند. هاینریش مان یکی از این نویسندگان بود که با نوشتن رمان «فرشته آبی» نشانه‌هایی از فاجعه‌ پیش‌رو به دست داد.

«فرشته آبی» از آثار اولیه هاینریش مان و رمانی کاملا اجتماعی است. درون‌مایه این اثر، شبیه به داستان مشهور توماس مان، «مرگ در ونیز» نیز هست. در «مرگ در ونیز»، توماس مان با روایتی تمثیلی، تصویری از زوال و فروپاشی شخصیت داستانش،‌ گوستاو آشنباخ، ارائه می‌دهد. آشنباخ در دوره‌ای که به‌عنوان چهره‌ای جاافتاده و کلاسیک شناخته می‌شود، اسیر عشقی می‌شود و جانش را در ونیز و بازده از دست می‌دهد.

در «فرشته آبی» نیز هاینریش مان روایتی از عشق پیرانه‌سر معلمی خودکام و قدرت‌پرست به‌ دست می‌دهد که او نیز به‌ علت عشقش به رقاصه‌ای عامی به ورطه رسوایی و تباهی می‌غلتد. رسوایی و سقوط اخلاقی این دبیر خشک‌اندیش «بهانه‌ای است برای بندگسلی همه یک شهر که صرفا از سر ترس، مصلحت یا که ریا نقاب اخلاق بر چهره پوشانده است». «فرشته آبی» و «مرگ در ونیز» که هر دو با ترجمه محمود حدادی به فارسی منتشر شده‌اند، در دوران آلمان قیصری روحیه‌ و مناسباتی را به تصویر کشیدند که دو دهه بعد در تکامل خود به فاشیسم منجر شد، خاصه در «فرشته آبی» می‌توان نشانه‌هایی آشکار را دید از آنچه بعدها به فاشیسم مشهور شد. سال‌ها بعد از انتشار «فرشته آبی» و زمانی که هاینریش مان در تنهایی و عزلت در آمریکا روزگار می‌گذراند تا مرگش فرابرسد، توماس مان که وضعیتی متفاوت از برادرش داشت، در نامه‌ای به او نوشت: «بیش از یک نسل پیش، تو،‌ برادر عزیزم، قصه استاد گند را برای ما نوشتی. البته هیتلر استاد یا معلم نیست؛ به‌هیچ‌وجه! ولی گند هست، و جز گند هیچ. دیری هم نمی‌کشد که زباله تاریخ خواهد بود. و من امیدوارم تو آن پایداری لازم تن و جان را نشان دهی، تا چشمان پیرت شاهد چیزی باشد که خود در جوانی شجاعانه وصفش کردی: عاقبت کار خودکام». هاینریش مان در «فرشته آبی» و همچنین دیگر رمان مشهورش، «زیردست»، روایتی تمثیل‌وار و البته طنزآمیز از مناسبات حاکم بر کشورش به‌ دست می‌دهد و با نفوذ به لایه‌های زیرین اجتماع نشان می‌دهد که توده هیجان‌زده مردم چگونه می‌تواند از جریان کور و منحط حمایت کند و کشور را به ورطه نابودی بکشاند. ازاین‌روست که مترجم کتاب، محمود حدادی نیز در پیشگفتار «فرشته آبی» می‌نویسد که «سیمای راستین آلمان در قرن بیستم، خاصه در دهه‌های سرنوشت‌ساز آغاز این قرن، شاید بیش از همه در رمان‌های اجتماعی هاینریش مان نمود می‌یابد».

نازی‌ها در جامعه آلمان قدرت گرفتند و آن‌طورکه نویسندگانی چون هاینریش مان یا هانس ورنر ریشتر‌ نشان داده‌اند مردم این جامعه در روند قدرت‌گرفتن هیتلر بی‌تأثیر نبودند اما با این حال تمام این جامعه به ظهور نازی‌ها و تفکر فاشیستی تن ندادند و جدا از بخش غالبی از روشنفکران و نویسندگان آلمانی، گروه‌های کثیری از مردم نیز با پیوستن به جنبش مقاومت روبه‌روی نازی‌ها ایستادند. به‌تازگی کتابی با عنوان «مرگی که زندگی است» با ترجمه جعفر فلاحی در نشر نو منتشر شده که شامل آخرین نامه‌ها و یادداشت‌های اعضای جنبش مقاومت آلمان در آستانه اعدام در زندان نازی‌هاست.

راینهولد نیبور یکی از پیشگفتارهای «مرگی که زندگی است» را نوشته و در آن به این نکته اشاره کرده که در دوران نازی‌ها روح بشر به نازل‌ترین درجه خود رسید و عادت تعمیم‌دادن رخدادهای تاریخی منجر به این شده که این نزول به کل مردم آلمان نسبت داده شود؛ اما نامه‌ها و یادداشت‌های این کتاب تصویری دیگر از این جامعه هم به دست می‌دهد: «اگرچه ملت آلمان در اجازه‌دادن به حکومت مستبد نازی برای به‌قدرت‌رسیدن در میان آنها مقصرند، با این حال این هم خوشبختانه حقیقت دارد که آنها در اعتراض به این شرارت موحش، زندگی و عملی همراه با شهامت و شهادت هم از خود نشان دادند. در واقع این یکی از ارزشمندترین کنایه‌های تاریخ است که فقط شرارتی بس بزرگ می‌تواند چنین شهادتی را برانگیزد که صفحات دربردارنده وداع‌های قربانیان و شهدا در این کتاب نشان‌دهنده آن هستند».

«مرگی که زندگی است» نامه‌ها و یادداشت‌های بیش از پنجاه نفر از محکومانی را که در آستانه مرگ‌اند دربرگرفته است. آنها اغلب آلمانی‌اند و در زندان‌ها و اردوگاه‌های نازی‌ها به طرق مختلف کشته شده‌اند. همان‌طورکه مترجم کتاب هم اشاره کرده، همه آنها یک ویژگی مشترک دارند و آن اینکه در دوره‌ای روبه‌روی نازی‌ها ایستاده‌اند که آنها در اوج قدرت بودند و می‌دانستند سرنوشت‌شان در‌نهایت مرگ است. در میان آنها دانشجو، کشیش، کشاورز، هنرمند، روشنفکر، کارمند و به‌طورکلی قشرهای مختلفی از جامعه آلمان حضور دارد. ازاین‌رو نامه‌ها و یادداشت‌های به جامانده از آنها تنوع زیادی دارد اگرچه در اغلب این نامه‌ها و یادداشت‌ها گرایش‌های پررنگ دینی دیده می‌شود. با این حال بخشی از این نامه‌ها و یادداشت‌های واپسین، مربوط به اعضای یک گروه دانشجویی در مونیخ است. در خود کتاب درباره این گروه توضیحاتی داده شده و بخشی از جزوه‌ای با عنوان «رز سفید» نقل شده که در آن آمده: «نزد ملتی متمدن چیزی ناشایست‌تر از آن نیست که اجازه بدهد گروهی از اربابان غیرمسئول که مهارشان به دست امیالی فاسد است بر آنها حکومت کنند و آنها در برابر ایشان مقاومتی نشان دهند». این بخشی از جزوه‌ای است که در سال 1942 بدون نام نویسنده در آلمان منتشر شده بود. گروهی از دانشجویان دانشگاه مونیخ این جزوه‌ها و اعلامیه‌ها را تنظیم و چاپ و توزیع می‌کردند و دکتر کورت هوبر، استاد فلسفه نیز به آنها کمک می‌کرد. اعضای اصلی این گروه عبارت بودند از کریستف پرابست، الکساندر اشمرل، هانس و زوفی شل و ویلهلم گراف. هانس و زوفی شل در 18 فوریه 1943 در حال ریختن اعلامیه‌هایشان از راهروهای فوقانی به سرسرای اصلی دانشگاه بودند که دستگیر شدند و پس از آن گروه به‌سرعت منحل شد. در 21 فوریه محاکمه‌ای سردستی و شتاب‌زده به ریاست فرایزلر برگزار شد و پس از آن، کریستف پرابست و هانس و زوفی شل در 22 فوریه اعدام شدند، پروفسور هوبر در 13 ژوئیه، الکساندر اشمرل در 13 اوت و ویلهلم گراف در 12 اکتبر. در کتاب «مرگی که زندگی است» آخرین نامه‌ها و یادداشت‌های آنها نیز آمده است.

آنچه در این کتاب منتشر شده به‌جز اهمیت تاریخی‌اش، از منظری دیگر هم حائز اهمیت است و آن اینکه به یاد می‌آورد که در هر زمانی دوباره امکان ظهور شر وجود دارد. مترجم اثر در بخشی از مقدمه‌اش نوشته: «یوهان باپتیست متس، متاله مسیحی، متأثر از والتر بنیامین معتقد است روایتگری، خصوصا روایتگری خاطرات طردشدگان و ستم‌دیدگان، مزایای بسیاری برای بشر دارد و از تباهی‌های بسیاری جلوگیری می‌کند. روایت خاطرات آنها، حتی مردگان‌شان، صدایی برای بی‌صداها پدید می‌آورد، دوری از انفعال و جست‌وجوی عدالت و آزادی را در انسان برمی‌انگیزد».

به یاد آوردن این صداهای واپسین و در آستانه مرگ یادآوری این نکته هم هست که امکان بازگشت فاشیسم در وضعیتی که کاملا عادی به نظر می‌رسد تا چه حد محتمل است. مسئله بازگشت شر موضوعی است که ژیل پرو، نویسنده چپ‌گرای فرانسوی، در یکی از داستان‌هایش بر آن دست گذاشته است. ابوالحسن نجفی سال‌ها پیش داستان‌هایی از پرو را در کتابی با عنوان «وعده‌گاه شیر بلفور» به فارسی ترجمه کرده بود. داستان‌های پرو هریک به مقطعی از تاریخ مربوط‌اند. تاریخی که معاصر نویسنده است و غالبا به فرانسه بعد از جنگ جهانی دوم مربوط است. ژیل پرو در داستان‌هایش به سراغ نقاط نامکشوف و دیده‌نشده تاریخ معاصر رفته و از زاویه‌ای متفاوت به مبارزان نهضت مقاومت فرانسه، جنبش می‌ ۶۸، جنگ جهانی دوم، وقایع استقلال الجزایر و مبارزات استقلال‌طلبان ایرلند شمالی پرداخته است. در میان داستان‌های این مجموعه، داستان دوم با نام «بازگشت بیبندوم»، مانند دری است برای ورود به جهان داستانی مشترکی که قرار است از این قصه به بعد روایت شوند. «بازگشت بیبندوم» به نوعی بازگشت «شر» است. بیبندوم که عضو سابق گشتاپو است، نماد شر جهان امروز است. او نماد جنگ، شکنجه و دورانی است که انگار به سر رسیده؛ اما از قضا هنوز در شکل و شمایلی متفاوت تداوم دارد و حالا یکباره ظاهر شده است. این داستان در سطر اولش طوری خبر از بازگشت بیبندوم می‌دهد که انگار هنوز دوره جنگ است و عضوی از گشتاپو می‌تواند بعد از ربع قرن باز هم شخصیت قصه را مورد خطاب قرار دهد: «از پشت سر خود صدای محکم و خشنی شنید: از جاتان تکان نخورید! گشتاپو است!». شخصی که مورد خطاب بیبندوم قرار گرفته، عضو سابق نهضت مقاومت فرانسه است که در دوره جنگ توسط او بازداشت شده بود و اینک در دوره بعد از جنگ و در کشورش، فرانسه، باز مورد خطاب بیبندوم قرار گرفته است. ژیل پرو با داستان‌هایش نشان می‌دهد که هنوز چیزی به پایان نرسیده و فاشیسم همچنان پشت در منتظر ورود است.