یادی از حسن تقیزاده
پروژه تام و تمام تقیزاده تجدد بود. در خانوادهای روحانی و سنتی به دنیا آمد؛ اما همه تقلا و تکاپویش در سیاست و فرهنگ برای تجدد و نوسازی ایران بود. نوجوان بود و پرشور که آثار طالبوف و رسالههای ملکمخان پایههای ذهنی و سویههای زندگیاش را ساختند
امید جهانشاهی: پروژه تام و تمام تقیزاده تجدد بود. در خانوادهای روحانی و سنتی به دنیا آمد؛ اما همه تقلا و تکاپویش در سیاست و فرهنگ برای تجدد و نوسازی ایران بود. نوجوان بود و پرشور که آثار طالبوف و رسالههای ملکمخان پایههای ذهنی و سویههای زندگیاش را ساختند. دورانی که او میزیست، تبریز دروازه تمدن اروپایی بود. راه اروپا از استانبول میگذشت و تبریز متأثر از نشریات و انجمنهای تجددخواهی بود که در این شهر سامان گرفته بودند. از همان دوران تلاش برای اندیشه تجدد را آغاز کرد. در آن زمان مجلس صنفی بود و او نماینده تجار تبریز شد که البته اعتبار پدرش که روحانی معتبری بود، بیتأثیر نبود؛ اما او راه خود گرفت و مبلغ تجدد و مدافع مشروطهخواهی شد. به تهران که رفت، آنقدر جوان بود که معروف است از نمایندگان کسی به طعن گفت مگر در تبریز آدم قحط بود که این پسرک را به مجلس فرستادند؟ اما خیلی زود اِشراف خود را به جهان جدید و شرف خود را برای جنگیدن برای مشروطه و عدالت و بهاصطلاح حریت به همه ثابت کرد و از رهبران جوان مشروطهخواه مجلس شد. نطقهای شورانگیز و آتشین در مجلس علیه استبداد محمدعلیشاه کار را به آنجا رساند که شاه مجلس را به توپ بست و قصد جان او کرد از کینه و ناچار پا به فرار گذاشت و به اروپا گریخت، مخفیانه و از انزلی. داستان زندگی تقیزاده بهغایت جذاب و پرفرازونشیب است؛ هم پلیسی ـ جنایی، هم سیاسی و هم البته ادبی و علمی. در کوران مبارزه برای مشروطه متهم شد؛ حتی به دستداشتن در قتل روحانیون بزرگ زمانهاش که هرگز نپذیرفت؛ اما مجبور شد به گریختن مدام. نویسنده بود و با عشق مینوشت. سفیر بود سالها و در سیاست تأثیرگذار. گذشتِ عمری گداختن و گریختن، او را بر آن داشت که پیشبرد نوسازی بدون مشت آهنین ممکن نیست؛ پس وزیر هم شد؛ وزیر رضاشاه تا در کنار فروغی و داور و دیگران او را راه ببرد در مسیری که برای ایران آرزو میبرد. و در همه سالهای زندگی پرحادثهاش بیش از هر چیز روشنفکری جدی بود؛ سالهایی که از مشروطه تا پهلوی دوم را در بر میگیرد. از آن زمان که برای مشروطه میجنگید تا دوران محمدرضاشاه که معتقد بود شاه نباید در حکومت دخالتی بکند و کار دولت را دربست از دربار جدا باید کرد. در خاطرات امینی هست که شاه بزرگان زمانه را جمع کرد که اگر اتفاقی برای من بیفتد، تکلیف سلطنت چه میشود. امینی میگوید من شاهپور غلامرضا را پیشنهاد دادم که ولیعهد باشد. علا گفت شاهپور غلامرضا باهوش نیست. تقیزاده گفت بهتر همین است که شاه باهوش نباشد، اگر شاه باهوش باشد، در کار دولت دخالت میکند و این به مصلحت نیست. محمدرضا هم از تقیزاده خوشش نمیآمد. چشم دیدن کسانی که از موضع پایین به او نگاه نمیکردند، نداشت. به قول امینی «کسی را که وزنی داشت، تحمل نمیکرد». بههرحال حسن تقیزاده هرکسی که بود و هرچه کرد، مردی تأثیرگذار در تاریخ متأخر ایران بود. بهجای نفی و نفرت و نگاه یکسویه، جامع و همهجانبه به جنبههای مثبت و منفی، نقاط روشن و مبهم زندگی او نگاه کنیم. خدا همه آنان را که برای ایران بهتر قدمی برداشتند، رحمت کند.