|

تراوشات تابستانه یک ذهن پویا

سینمایی که در آن قصه جریان داشته باشد، فی‌نفسه می‌تواند دغدغه خیلی از افراد باشد؛ افرادی که مشتاق هستند به نوعی آنچه را بر آنها گذشته، در مدیوم سینما جاری کنند. از این‌رو فیلم «تابستان همان سال» می‌تواند نمونه خوبی از این‌‌ دست تفکرهای مانده در ذهن باشد که قابلیت تبدیل به یک فیلم داستان‌گو را داشته باشد. قصه‌ای سرراست که سال‌هاست در ذهن راوی اثر جای گرفته است.

تراوشات تابستانه یک ذهن پویا

ابراهیم عمران: سینمایی که در آن قصه جریان داشته باشد، فی‌نفسه می‌تواند دغدغه خیلی از افراد باشد؛ افرادی که مشتاق هستند به نوعی آنچه را بر آنها گذشته، در مدیوم سینما جاری کنند. از این‌رو فیلم «تابستان همان سال» می‌تواند نمونه خوبی از این‌‌ دست تفکرهای مانده در ذهن باشد که قابلیت تبدیل به یک فیلم داستان‌گو را داشته باشد. قصه‌ای سرراست که سال‌هاست در ذهن راوی اثر جای گرفته است. دل ِ دلدادگی‌هایی که در زمان کودکی تا لب گور می‌تواند در یاد بماند. محمود کلاری و فیلمش هرچند کمی پهلو می‌زند به سینمای روشنفکرانه هنری، ولی بالذات وامدار جریان و گروه خاصی از دل گونه‌های مختلف نیست. شاید در سکانس‌هایی کدهایی بدهد ولی ذهن تماشاگر را مخدوش نمی‌کند و این خود دستاورد بزرگی است که حرف اصلی فیلم در دل اداهای روشنفکرانه گم نمی‌شود. اصولا وقتی داستان فیلم صادقانه روایت شود و اشاره‌هایی به دهه‌ای از زندگی راوی داستان داشته باشد، آن‌هم دهه کودتا، خود می‌تواند محمل خوبی برای خرده‌روایت‌های دیگری باشد؛ خرده‌روایت‌هایی که از زندانی سیاسی گرفته تا شکنجه‌گر ساواک در آن می‌تواند وجود داشته باشد؛ آن‌هم بدون هیچ پیش‌داوری و ادعاهای دهن‌پرکن. برگ برنده فیلم به باورم میدان‌ندادن به همه عناصر تشکیل‌دهنده داستان است؛ روایتی یکدست و روزانه از خانواده‌ای عادی و معمولی شاید در ابتدای مدرنیزاسیون ایران که مانند همه خانواده‌های از این‌ دست، می‌تواند داستان‌های ریز و درشت زیادی در کانون خود داشته باشد. خانواده‌ای که زندگی بما‌هو زندگی برایش مهم است ولاغیر و اگر هم تکانه‌های سیاسی در آن پیدا می‌شود، عنان اختیار از دست نمی‌رود. شخصیت راو‌ی که مرام و مسلک دیگر اعضای این خانواده را به طرق مختلف به یادگار در خود جای می‌دهد. دلش می‌خواهد بسان فردی از اعضای خانواده‌اش شود؛ آن‌هم فردی که خود در حادثه‌ای دگرگون و تبدیل به آدمی دیگر می‌شود. شخصیت‌های این فیلم فی‌نفسه بد و خوب تعریف نمی‌شوند‌. کاراکترهای مختلفی که بر پرده ظاهر می‌شوند و هرچند پیشینه درستی از آنان ارائه نمی‌شود ولی در پیشبرد قصه سهم درخوری دارند. از خرافه‌گری تا بهتان در آن یافت می‌شود. اصولا سادگی برخی حوادث نیز در این فیلم از همین نوع است. شاید در نگاه برخی مخاطبان این فیلم، بده‌بستان‌های قصه، آن‌چنان از قوام خوبی برخوردار نباشد و شخصیت‌ها شناسنامه درستی نداشته باشند ولی فیلم ناخودآگاه این تلنگر را وارد می‌کند که زندگی بی‌اینکه شناسنامه‌ای ارائه دهد، می‌تواند دستخوش حوادث زیادی شود. فردی متصف به آدم‌فروشی می‌شود، فردی دیگر در مظان اتهام دزدی قرار می‌گیرد، بی‌آنکه بدانیم چرا اصولا چنین می‌شود‌. پس و پیش این قصه آن‌چنان مشخص نیست؛ آنچه نمایان است، سادگی یک روایت مانده در ذهن است و بس؛ آن‌هم با ذهنی کودکانه و کمی هم عاشقانه. ذهنی که تراوشات آن از دریچه ذهن یک کودک نشئت می‌گیرد؛ کودکی که در یکی از دیالوگ‌های فیلم، مادرش او را مرد خانه می‌خواند و او از این مرد‌بودن فرار می‌کند و می‌گوید که برای این کار هنوز خیلی کوچک است و این کوچکی خیال را تا دهه‌ها بعد در خود به ودیعه نگه می‌دارد‌. او طالب زیستن است؛ زیستی شاید عاشقانه و در گرو عشقی در دوران بچگی. فیلم کمی مطول است. حتما در گیشه شانسی برای خود متصور نیست. فیلمی دل‌خواسته است و بس. ادای دینی به آنچه در ذهن می‌گذشت که جولان آن تبدیل به فیلم‌نامه شد. نویسنده و کارگردان اثر شاید عامدانه نخواسته در گیرودار و چم‌وخم ذات اقتصادی سینما گرفتار شود و اثری خوش‌ساخت تا آنجا که در توانش بوده ساخته است. فیلم حوصله تماشاگر را به چالش نمی‌کشد و مخاطب نیز انتظار چندانی از اثر ندارد. برای لحظاتی هم نوستالژی‌های مانده در ذهن او جرقه می‌زند. مخاطبی که او هم می‌تواند تابستان مشابهی در ذهن داشته باشد. اگر سینما را عرصه خیال‌پردازی ذهن بدانیم و تبدیل آن به واقعیتی خودخواسته، فیلم فیلم‌بردار باسابقه سینمای ایران از دل این خواسته‌ها تا حدود زیادی موفق بیرون می‌آید.

 

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها