|

روایت «شرق» از تلاش زنان در هر طبقه از جامعه به مناسبت هشتم مارس

یک جهد روزمره برای زنان

بسیاری از آنها بی‌نام‌و‌نشان در کوچه‌پس‌کوچه‌های شهر و روستا یا در کنج خانه شکلی از تقلا را پیش گرفتند. زنانی که دیده نمی‌شوند، اما رد تمام تلاش‌هایشان در جامعه ملموس است. از وکیلی جوان تا نوجوانی که در کپرهای اطراف شهر زندگی می‌کند و هرکدام به اندازه وسع خودشان روشنگری می‌کنند. همه آنها در حال اثبات موجودیت خود به‌عنوان زن هستند

یک جهد روزمره برای زنان
نسترن فرخه خبرنگار گروه جامعه روزنامه شرق

بسیاری از آنها بی‌نام‌و‌نشان در کوچه‌پس‌کوچه‌های شهر و روستا یا در کنج خانه شکلی از تقلا را پیش گرفتند. زنانی که دیده نمی‌شوند، اما رد تمام تلاش‌هایشان در جامعه ملموس است. از وکیلی جوان تا نوجوانی که در کپرهای اطراف شهر زندگی می‌کند و هرکدام به اندازه وسع خودشان روشنگری می‌کنند. همه آنها در حال اثبات موجودیت خود به‌عنوان زن هستند. شاید تا به حال در هشتم مارس از زنان مشهوری گفتیم که با گام‌های ارزشمند خود جهان را کمی زیباتر کردند؛ اما زنان دیگری هم هستند که به شکل روزمره در تلاش‌اند تا نقش ذاتی خود به‌عنوان زنی توانمند را به‌خوبی ایفا کنند. این گزارش نمایی از داستان زنان از طبقات مختلف جامعه است که هر‌کدام در توان خود نقشی در این جریان برابر دارند.

‌پرده اول: تقلایی در حاشیه شهر

با تخته‌های چوب اطراف این اتاقک‌ها و کپرها، میزی سر‌هم کرده تا کتاب‌هایی را که می‌خواند، روی آن بچیند. روی میز از کتاب دیوید کاپرفیلد چارلز دیکنز تا سپید‌دندان جک لندن و شب‌های روشن داستایوفسکی، کنار هم ردیف شده است. هر‌از‌گاهی دختران دیگر به اتاقش می‌آیند و کتابی قرض می‌گیرند و می‌روند. خودش می‌گوید من این رسم را بین آدم‌های این منطقه جا انداختم تا بچه‌ها کتاب بخوانند. حالا تمام تفریح نرگس 17‌ساله همین کتاب‌ها شده است. دختر بلوچی که چون شناسنامه ندارد، از حق تحصیل هم محروم مانده؛ اما با کمک فعالان منطقه حالا هم کتاب می‌خواند و هم گاهی شعر قافیه‌دار می‌نویسد. نرگس سال قبل به اجبار ازدواج کرده و حالا هم شکم برآمده‌اش نشان از سه الی چهارماهگی او دارد. با لباس زرد و نارنجی بلوچی که به تن دارد، زیر آفتاب تیز ظهر، از وسط زمین‌های کشاورزی می‌گذرد تا برای همسرش که در زمین‌های سبزی‌کاری مشغول است، غذایی ببرد.

اینجا یکی از جاده‌های فرعی است که به سمت ورامین می‌رود، زمین‌های سبزی‌کاری که کنار هرکدام‌شان اتاقکی کاهگلی آشیانه این آدم‌ها شده است. به قول خودش بیشتر خاطرات کودکی‌اش به دست‌فروشی در چهارراه‌های جنوب شهر ختم می‌شود؛ ولی بعد از هر جمله تأکید می‌کند برای فرزندش همه چیز باید شکل دیگری داشته باشد. بین حرف‌هایش، حسرت تلاش‌های بی‌سرانجامی است که گاهی خسته‌اش کرده. از کنار ریحان‌های بنفش این زمین‌ها قدم می‌زند و از آرزوهایش می‌گوید: «از وقتی که عقلم رسید، در حال جنگیدن هستم. دوست داشتم درس بخوانم، تا کلاس چهارم هم در یکی از انجمن‌ها درس خواندم، اما نشد ادامه دهم، غیر ‌از ‌آن بیشتر روز را سر چهارراه بودم. دوست داشتم انگلیسی یاد بگیرم، اما آن هم نشد.

 دلم می‌خواست برای خودم کاری کنم. مربی‌هایی که به ما درس می‌دادند، به من یاد دادند کتاب بخوانم، آن‌قدر خواندم تا عادتم شد. گاهی که به دیدنم می‌آیند، سفارش کتاب می‌دهم تا با خود کتاب‌های جدید بیاورند، من بیشتر کتاب‌های علمی-تخیلی دوست دارم، اما چیزهای دیگر هم می‌خوانم... . راستش کتاب‌خواندنم روی دخترهای دیگر اینجا هم اثر داشته، ماهی چند بار از من کتاب می‌گیرند تا بخوانند. البته چندتایی از کتاب‌هایم را گم کردند؛ ولی باز هم هر‌کسی که بخواهد کتاب می‌دهم».

در بین راه دفترچه‌ای را از جیبش بیرون می‌آورد که با مداد یا خودکار هر صفحه نوشته‌ای دارد «ببینید، همه را خودم نوشتم، گاهی شعر می‌گویم. مثلا به یک نقاشی، تصویر یا آهنگ توجه می‌کنم و شروع به نوشتن می‌کنم. در بین آدم‌های اینجا، کتاب‌خواندن عجیب است. دخترها باید تا یک سنی ازدواج کنند و بچه بیاورند. اشتباه کنی سرت را می‌زنند و مردهای ما شوخی ندارند. بیشتر زن‌ها از همسر یا مردان خانه می‌ترسند. هیچ‌کدام‌مان هم که سواد خاصی نداریم، همه چیزها، هر روز من را اذیت می‌کند. به خودم می‌گویم شاید اوضاع فرزندم بهتر از ما شود. در سرم پر از این حرف‌ها‌ست که با هیچ‌کس هم نمی‌توانم درباره‌اش حرف بزنم...». به پشت سر نگاه می‌کند که مسافت زیادی را پیاده گز کرده، نفس عمیقی می‌کشد و به‌آرامی روی سنگی بزرگ می‌نشیند تا برای ادامه راه تجدید قوا کند.

‌پرده دوم: جنگیدن برای ماندن

مانند بیشتر وکلا، ظاهر منظمی دارد. روسری مشکی روی سرش را محکم گره زده و در حال توضیح موارد حقوقی به یکی از موکلانش است. زن جوانی که در همین سال‌های اندک، پرونده‌های حقوقی مهمی را در دست داشته و آنها را به سرانجام رسانده است. حتی هرازگاهی وکلای مرد، پرونده‌های خود را به او ارجاع می‌دهند تا رسیدگی دقیق‌تری در احقاق حق انجام شود. از سختی وکیل زن بودن می‌گوید؛ از اینکه معمولا در دادگاه و دادسرا هم وکلای زن چند پله عقب‌تر از وکلای مرد هستند و گاهی از زبان کارمندان این ادارات جملات تحقیرکننده می‌شنوند. با خنده جمله‌ای می‌گوید که بارها بابت آن اذیت شده: «هنوز خیلی چیزها جا نیفتاده است. من از خیلی همکاران خانم می‌شنوم که به دلیل زن‌بودن‌شان دچار مشکل می‌شوند. حتی برای من خیلی پیش می‌آید که شماره‌ام به‌عنوان وکیل دست به دست می‌شود و مثلا فردی تماس می‌گیرد و کنار فامیلی من «آقا» می‌گذارند؛ یعنی ناخودآگاه تصور می‌کنند چون وکیل هستم، حتما باید آقا باشم. هنوز هم زن‌بودن در خیلی از مشاغل برای جامعه جا نیفتاده است».

از بین حرف‌هایش اشاره می‌کند که «خیلی از همکارانم بارها از پرونده‌های مختلف خود حرف می‌زنند که چون وکیل زن هستند، پرونده آن‌طور که باید پیش نرفته؛ ولی آن موانع برای همکاران مرد ما اصلا وجود ندارد، برای همین من فکر می‌کنم گاهی ما وکلای زن تلاش دو‌برابری در مقایسه با همکاران مرد می‌کنیم».

‌پرده سوم: تلاش روزمره حتی در خانه

جعبه چوبی جواهراتش را روی میز می‌گذارد و به زحمت آن را باز می‌کند: «ببینید، همه اینها برای من است، سالی یک بار هم استفاده نمی‌کنم؛ چون دوست‌شان ندارم، من چیزی می‌خواهم که در بین سنگ گران و طلا پیدا نمی‌شود». مهسا حالا مادر است، مادر دختری هفت‌ساله که آرزوی دانشگاه‌رفتن دخترش را دارد. طبق گفته‌های خودش، بر ‌اساس رسم خانوادگی، از نوجوانی خواستگار به خانه‌شان می‌آمده. با ترس از ازدواج درس خوانده تا توانسته دیپلم بگیرد؛ اما یک هفته بعد از آن با پسر خانواده‌ای ثروتمند پای سفره عقد نشسته است. خودش ساعت‌ها حرف دارد، از تمام روزهای قبل و بعد از ازدواجش: «دیپلم را که گرفتم، به خواست خانواده ازدواج کردم. دوستانم به دانشگاه می‌رفتند و من در گیر‌و‌دار خانه‌داری و بعد هم حاملگی بودم. همسرم از اول سنتی و سخت‌گیر بود. نه می‌توانستم تنها بیرون بروم و نه حق فکر‌کردن به دانشگاه را داشتم...».

آلبوم عکسش را باز می‌کند تا خاطره‌ای را تعریف کند، تصویر اعضای خانواده در کنار هم که هر‌کدام لبخندی تصنعی به لب دارند: «اینجا یک میهمانی خانوادگی چند ماه بعد از عقد من بود، دقیقا بعد از آن میهمانی من با دوستانم بیرون رفتم و وقتی برگشتم همسرم من را کتک زد. من جنگیدم تا او را به آدمی تبدیل کنم که اجازه دهد به دانشگاه بروم و لیسانسم را بگیرم. البته سختی زیاد کشیدم؛ اما در آخر توانستم. در این هشت سال جنگیدم تا همسرم کمی تغییر کند. حتی همین حالا هم محدودیت‌هایی دارم که وقتی برای دوستانم تعریف می‌کنم باور نمی‌کنند؛ اما هنوز شاید بهتر است بگویم من گاهی در هر رفتارم با همسرم در تلاشم تا تغییری ایجاد کنم...».

‌آنهایی که نمی‌بینیم‌ اما هستند

در زیر پوست شهر زنان بسیاری در حال تلاش برای احقاق حق خود هستند. آدم‌هایی که بی‌نام‌ونشان در کوچه‌پس‌کوچه‌های شهر و روستا، برای اثبات موجودیت‌شان تلاش می‌کنند. نتیجه تکاپوی هر‌کدام متفاوت است. یکی توانسته حق تحصیل را از همسرش بگیرد و دیگری اجازه استقلال مالی پیدا کرده و حتی فرزندانش را به دور از تفکرات جنسیت‌زده پرورش داده است. شاید تا به حال در روزهای مربوط به برابری و هشتم مارس، از متفکران و زنان مشهوری گفتیم که در سایه تبعیض کارهای بزرگی کردند؛ درحالی‌که همیشه از زنانی که به شکل روزمره در خانه یا محل کار در حال تغییرات هر‌چند کوچک‌ اما مؤثر هستند، غافل شدیم؛ زنانی که تأثیر شگرفی در بهبود کلی جامعه داشتند و خواهند داشت، بااین‌حال در لایه‌های زیرین جامعه پنهان مانده‌اند.