بازگشت به راوی دومشخص
همه ما در معرض نظام فرهنگی و تأثیرات ناشی از آن هستیم. وقتی کسی به نوشتن شعر یا رمان مبادرت میکند، این مایه خوشحالی است؛ زیرا آثار تأملبرانگیز به غنیشدن و پویایی نظام ادبی در درجه اول و نظام فرهنگی در درجه بعدی منجر میشود. تأثیر نظام ادبی و فرهنگی امری متقابل است. زبان پویا، پیششرط جامعه پویاست. باید زبان پویا را در همه آحاد جامعه درونی کرده باشید؛ به گونهای که نگاه پویا، ذاتی جامعه شما باشد. آنگاه پویایی در همه بخشهای جامعه گسترش پیدا خواهد کرد.
شعبان امیری لولاکی
بر پهنزاری اینهمه پهن/ گلها چه خوش قامتاند
شعر «باروک عصر من»، مخاطب اجباری، شمس آقاجانی
همه ما در معرض نظام فرهنگی و تأثیرات ناشی از آن هستیم. وقتی کسی به نوشتن شعر یا رمان مبادرت میکند، این مایه خوشحالی است؛ زیرا آثار تأملبرانگیز به غنیشدن و پویایی نظام ادبی در درجه اول و نظام فرهنگی در درجه بعدی منجر میشود. تأثیر نظام ادبی و فرهنگی امری متقابل است. زبان پویا، پیششرط جامعه پویاست. باید زبان پویا را در همه آحاد جامعه درونی کرده باشید؛ به گونهای که نگاه پویا، ذاتی جامعه شما باشد. آنگاه پویایی در همه بخشهای جامعه گسترش پیدا خواهد کرد. تجربهگرایی در متن، بهعنوان یک شاخص پویایی است. آن ضرورت متنی که درونی شده و تبدیل به نوشتار شده است، منشأ اثری است که به مخاطب توانایی ایجاد فاصله و قدرت پیشبینی درباره متنهای دیگر میدهد. شگردهای زبانی که موجب بروز تفاوتهای معنیدار و معنابخش هستند. ضوابط روشنی که نشاندهنده جهان کلمات در هستی مؤلف و ساخت ادبی متناظر با جهان اجتماعی است. میدانی که در تفاوتبخشیدن متن و در راستای اعتباربخشیدن به نظام ادبی و فرهنگی عمل میکند. متنهایی که الگوهای متفاوت نوشتاری و معنابخشی را پشتیبانی میکنند، از نظر پیشنهاددهندگی و مرئیکردن ظرفیتهای پنهان زبان دارای اهمیت هستند. از این نظر شاید تقابل نوشتاری که از کمترین ظرفیت زبانی بهره میگیرد، با نوشتار رادیکال، در راستای جابهجایی قدرت ادبی، نمادشدن در جهان اجتماعی که پیوسته در جریان است، قابل تفسیر و درک باشد. ریشه چنین امکانی در شمس آقاجانی، توجه به زبان است. خط سیر شعری شمس آقاجانی، از «مخاطب اجباری» تا «چرا آخرین درنا بازمیگردد»، در امکانات بالقوه زبان است که در هر مجموعهای فعلیت آن تعریف میشود. در «مخاطب اجباری»، زبان تبدیل به ابژهای برای توصیف میشود که کیفیتهای گوناگون آن در شعرهایی نظیر: در اتاق رئیس نشستهام، آشوب تغزلی، باروک عصر من، خوابزدهها، نظرم را بخواهی اگر، عین عاشقانه و... مشاهده میشود. ویژگیهایی از منش فردی با ترکیب دانش نظری، در متنهایی مثل «آفریقا، ترکیه: گزارش یک سفر» از مجموعه «گزارش ناگزیری» خود را به نمایش میگذارند. شمس بسیار اهل سفر بود. به نظر میرسد سفر برای او امکان روایتی بود که میتوانست مسائل گوناگون فرهنگی و اجتماعی را در متن انعکاس دهد. بعد دیگر این روحیات را در مجموعه «چرا آخرین درنا بازمیگردد» میتوان دید. درنایی که مسیر پنج هزار کیلومتری سیبری و فریدونکنار را طی میکند. یا بیان حادثه غرقشدنش در فریدونکنار یا اشارههایی به کهنالگوی «گیلگمش». روایتهای گوناگون که امکان همنشینی را در متن پیدا میکنند. در «راوی دومشخص»، بیانهای مختلف خود را در مرکز توصیف قرار میدهد. او درباره شعر «زندگی سریع» اشاره میکند: مصاحبهای از یک مجله را که جملاتی روزمره در آن میتوانستند در همنشینی با جملات دیگر دارای بار شعری باشند، انتخاب و کولاژ کرد. همین نگاه در شعرهای مبارزه، جام جهانی، راوی دومشخص و... دستمایه تولید متن قرار میگیرد. شمس با محیط پیرامونش وارد مکالمه میشد و آنها را در آثارش بازتاب میداد. پرداختن به آثار شمس آقاجانی در حوزه شعر و نقد با صفحات محدود امکانپذیر نیست و این نوشته بنای آن را هم ندارد. سعی شده کلیتی از چهار مجموعه شعری او بیان شود و شعر «نظرم را بخواهی اگر» از مجموعه شعر «مخاطب اجباری» که به نظرم مجموعهای پیچیدهتر از دیگر مجموعههاست، بررسی شود تا متن حاضر کاربردیتر به نظر برسد. در «من عاشق نیستم اگر به موسیقی نرسم!» شروع متن به صورت شرطی بیان میشود. «اگر»، احتمال وقوع رخداد و امکان تعبیر قبل از خودش است. علامت تعجب «!» بیانگر واگویه درونی شاعر با خود یا شخصی است که مورد خطاب قرار گرفته. این سطر قرارداد معنایی است که شاعر با ما میبندد. درواقع مرزهای دیگر شعر بر این مبنا گسترش مییابد. «اگر نظرم را بخواهی همه حرفهایم غلط است/ نظرم را بخواهی اگر غلطاند همه حرفهایم/ حرفهایم همه غلطاند اگر نظرم را بخواهی/ نظرم را بخواهی اگر غلطاند حرفهای من همه». واژههای چهار سطر فوق هم از نظر معنایی و هم از نظر ساختی با اندکی تفاوت به هم مربوطاند. هر سطر بعدی، با اندکی تغییرات از روی سطر قبلی ساخته شده که در سطح نحوی عینیت یافته است. از روابط و نشانههای پنهان آنها، درگیری زبانی و ذهنی است که منجر به نتیجهگیری در سطر ششم شده است: «پس من عاشق نمیشوم هرگز». هرچند که ساخت این سطرها به صورت مکانیستی بروز میکند، اما نمایش واژگان در طول سطرها به ساخت هستیشناسانه ویژهای تبدیل میشود. ساختهای مشابه از سطر دوم تا پنجم نوعی برجستهسازی نوشتاری را سبب شده است که پیشتر در مسیر افقی حرکت و جلوه میکند. «من صدای چشمهای تو را از گوشهای کرم نشنیدم/ بیدریغ آمدند و رفتند و من نشنیدم...» مسیر تبادل پیام از چشم به گوش که حاوی پیامهای یکسویه است. چشم و گوش علاوه بر اینکه در مسیر رمزگذاری پیام قرار دارند، برحسب اراده جزئیشان حامل بار عاطفی هستند. واقعیتی که با این نشانهها بهعنوان ماهیت شعری مطرح شده است و باعث هویتبخشی واژه «نشنیدن» در موقعیت فعلی شده است. «بهویژه آنکه دریچه ارتباطی ما برای ورود به جهان و ورود جهان در ما حس شنوایی است که در شعر مجرای اصلی است» («براهنی و نظریه زبانیت»، شمس آقاجانی). تأثیر ذهنی واژه «نشنیدن» در سه سطر فوق، ادامه وجه روانشناختی سطرهای قبلی است. تکرار مداوم فعل «نشنیدم» در پایان سطرهای هفتم، هشتم و نهم در راستای القای حس موسیقی است. این موسیقی، موسیقی نرسیدن است. وقتی به این متن فکر میکنیم، آن را در زبان احضار کردهایم. تصور صوتی از زبان که به موسیقی میرسد. در این متن سعی شده است که از نقش ارجاعی زبان کاسته شود و القای موسیقی با استفاده از تخیل زبانی به توازن برسد. «گفتی که یک تکه استخوان علامت ما باشد و رفتی/ من که یک تکه استخوان شدهام/ ای صدا، ای صدای چشمهای تو موسیقی/ تو مردهای لابد/ حالا دو تکه استخوان در چشمهای من تیر میکشند». نشانه زبانی استخوان، دارای مدلولهای معنایی متفاوت است که در سطح سطرها، تعبیرهای متفاوت را پذیرا میشود. «من که یک تکه استخوان شدهام» تخیل زبانی است. در این سطرها، پیش از آنکه با واقعیتگریزی طرف باشیم، با انتخاب روایتی که به نظام شناختی برمیگردد، مواجهیم. دستبردن در ساخت نحوی سطرها با تکرار واژگان به عنصر برجستهای در این متن تبدیل شده است. یکپارچگی این متن، حاکی از عملکرد آن بر روی محور همنشینی است. «ای صدا»، شخصیتبخشیدن به صداست. احراز هویت آوایی است. «شعر نهتنها از موسیقی جداییناپذیر است، بلکه همواره به سمت یک موسیقی ناب و خالص حرکت میکند» (همان). فقدان آن صدا و چشمها، مرگ است و از این منظر، رابطه بین استخوان و از بین رفتن چشم معناپذیر میشود. بهویژه اینکه پس از مرگ، استخوان هویت جسمی انسان است. «من صدای چشمهای تو را نشنیدم/ نمیشنوم هرگز صدای نشنیدنم را من/ حالا نظرم را بخواهی اگر نه دیگر، حالا بیا/ فکر نمیکنم نظرم را بخواهی دیگر». صدادارکردن اعضای انسان، صدادارکردن عمل انسانی، منجر به تکثیر دامنه معنایی «نشنیدن» میشود. در این موقعیت و فضاست که گردش نظر خواستن به نظر نخواستن میرسد. منطق شاعرانهای که امکان تعبیر مییابد. «شنوایی» که از حواس پنجگانه انسان است، وظیفه دریافت را از محیط دارد. خلل در «شنیدن» توجه به زبان «شنیدن» است. «شنیدن»، «نشنیدن» در متن، اصواتی است که وجود خارجی ندارند. اصواتی که شاعر میشنود، بر اساس این است که با کناررفتن آن موقعیت ذهنی، زمینه سطر پایانی فراهم میشود. با نگاه اجمالی، به بسامد واژههای بهکاررفته در متن، این دریافت حاصل میشود که اولا این متن بر اساس عنصر تکرار شکل گرفته است و ثانیا ما از تکرار به موسیقی میرسیم. از آنجایی که نشانگان این متن، به نظام ذهنی زبان تعلق دارند، موسیقی این متن، موسیقی ذهنی است که دارای کیفیتهای گوناگون در ذهن کاربران این متن است و از این منظر بیشترین همانندی را با نظام نشانهای سوسور دارد.