|

مروری بر رمان تازه بهاء طاهر

روایت تبعید و شکست

«می‌خواستمش اما نمی‌توانستم؛ مثل ترس آلوده‌شدن به گناه با محارم. او جوان بود و زیبا. من پیر بودم؛ پدر و بریده از همسر. عشق ناگهان و سراسیمه سراغم نیامده بود؛ کاری هم نمی‌کردم که نشان و نمایش خواستنم باشد.

روایت تبعید و شکست

 شرق: «می‌خواستمش اما نمی‌توانستم؛ مثل ترس آلوده‌شدن به گناه با محارم. او جوان بود و زیبا. من پیر بودم؛ پدر و بریده از همسر. عشق ناگهان و سراسیمه سراغم نیامده بود؛ کاری هم نمی‌کردم که نشان و نمایش خواستنم باشد. اما او بعدها گفت: از چشم‌هایت پیدا بود. من مردی قاهره‌ای بودم که کشورش او را از خود رانده بود و به شمال فرستاده بود. او هم مثل من در آن کشور بیگانه بود، اما اروپایی بود و به اعتبار گذرنامه‌اش، همه اروپا شهر خودش به حساب می‌آمد. به محض اینکه خیلی اتفاقی در آن شهر، (ن)، شهری که کار دست و پای مرا در آنجا بسته بود، به هم برخوردیم، با هم دوست شدیم». این آغاز رمان مشهور بهاء طاهر، «عشق در تبعید»، است که راوی‌اش روزنامه‌نگاری است مصری که هوادار عبدالناصر بوده و با آمدن سادات به عنوان نماینده روزنامه به کشوری در اروپا تبعید شده است.

ماجراهای رمان «عشق در تبعید» در دهه هشتاد میلادی روی می‌دهد و بهاء طاهر در روایتش به حوادثی که در آن دوران در منطقه خاورمیانه و جهان روی داده‌اند توجه کرده و تصویری از آنها در رمانش به دست داده است. او از جمله در جایی از رمان به جنگ ایران و عراق هم اشاره کرده است.

«عشق در تبعید»، همان‌طور که رحیم فروغی نیز در یادداشت ابتدایی ترجمه‌اش از این رمان اشاره کرده، تصویری دردناک از انسان و جهان است؛ تصویری که هر روز دردناک‌تر می‌شود، به سرعت به همه جای دنیا می‌رسد و انسان‌های بی‌شماری به تماشایش می‌نشینند. در چنین شرایطی گرچه رسانه‌ها و روزنامه‌ها به وقایع می‌پردازند و گروه‌ها و نهادهای حقوق بشری علیه خشونت بازتاب‌یافته در این تصویرها بیانیه می‌دهند و سخنرانی می‌کنند اما زخم‌ها و دردها هر روز بیشتر و بزرگ‌تر و عمیق‌تر می‌شوند.

«عشق در تبعید» در میانه دهه نود با ترجمه رحیم فروغی منتشر شد و اخیرا چاپ تازه‌ای از آن در نشر نیلوفر منتشر شده است. فروغی در بخشی دیگر از یادداشت ابتدایی‌اش درباره این رمان نوشته: «عشق در تبعید مسائل جهانی را در قالب رخدادها و درگیری‌های درونی افرادی از منطقه، کشور، دین، زبان و... مشخص بیان می‌کند. مسائلی که محورشان برخورد است، برخورد اندیشه، دین، مذهب، عقیده، سلیقه و قدرت. یکی خود را راه و حق می‌داند و دیگری را بیراه و ناحق و به شیوه‌هایی که خشونت بی‌پایان در یک سوی آن است، به حذفِ، به گمان خودش، ناحق کمر می‌بندد».

«عشق در تبعید» را می‌توان روایت شکست و تبعید دانست. راوی رمان در تبعید فرصت می‌یابد به وضعیت خود و پیرامونش از منظری تازه بنگرد. عشق و علاقه او به روزنامه‌نگاری، وطن، همسر، عبدالناصر، فرزندان و به طور کلی نسبت به انسان دچار تلاطم و دگرگونی می‌شود. او در تبعید انسان‌هایی مختلف از کشورهای گوناگون و با نژادها و ادیان متفاوت می‌بیند و روایت‌هایی از آنها می‌شنود که به رغم برخی تفاوت‌ها، شباهت زیادی با سرگذشت مردم کشور خودش دارد. اینها انسان‌هایی‌اند که در کشورشان در حمایت از حق مردم از راه نوشتن، جنگیدن، توسل به قانون و... مبارزه کرده‌اند، شکنجه شده‌اند و تاوان داده‌اند و حالا در تبعید شکست‌خورده‌هایی هستند که برای نجات جهان تلاش می‌کنند.

بهاء طاهر از نویسندگان معاصر مصری است که در ادبیات معاصر عرب چهره شناخته‌شده‌ای به شمار می‌رود. او اولین‌بار با ترجمه رحیم فروغی از رمان «واحه غروب» در ایران معرفی و شناخته شد. «واحه غروب» برنده اولین دوره جایزه بوکر عربی در سال 2008 بوده است. فروغی به ضمیمه ترجمه‌اش از «واحه غروب» روایتی از بهاء طاهر هم آورده که او در آن به معرفی خودش پرداخته است. در بخشی از این متن بهاء طاهر درباره خودش نوشته است:

«در خانواده‌ای پرشمار و تهیدست بزرگ شدم. دقیق‌تر این است که بگویم خانواده‌ای میانه‌حال که بعدها چند پله فرو لغزید. پدرم، خدایش بیامرزد، آموزگار زبان عربی بود... پس از آنکه اصول خواندن و نوشتن را در جایی که مدارس اجباری خوانده می‌شد فراگرفتم و یک جزء از قرآن را در یکی از مکتب‌خانه‌های شهر جیزه حفظ کردم، وارد مدرسه ابتدایی جیزه شدم... هنوز یادم هست که وقتی کلاس دوم بودیم، همکلاسی‌مان احمد جبالی به کشفی دست یافته بود. آن‌روزها کاملا به ما باورانده بود که هرکس مورچه اسبی را با یک ضربه دست بکشد، حتما انگشتر سلیمان را پیدا می‌کند و همان شب درِ گنجی برایش گشوده خواهد شد. تنها شرط برخورداری از این شانس و رسیدن به خوشبختی این بود که مورچه پس از ضربه دست هیچ حرکتی نکند... همین احمد جبالی با کشف جدیدش در گنج دیگری را بر ما گشود. جهانی جادویی که هیچ‌کدام از ما رازش را نمی‌دانستیم. اما روزگار با این سالار خوش‌استعداد چه کرد! گمان می‌کنم ابتدای سال سوم ابتدایی بودیم که ما را از کشف جدید و شگفت‌آورش آگاه کرد. رمان‌های جیبی. از آن وقت با تقلا و پنهانی شروع کردیم به دست‌به‌دست کردن آرسن لوبین و شرلوک هولمز و روکامبود و هر چیز دیگری از این رمان‌های ساده که دستمان می‌رسید... از آن‌‌پس در حلقه نیمروزی در حیاط مدرسه دور هم می‌نشستیم، تا هرکدام از ما آنچه را توانسته بود بخواند، با شور و هیجان برای بقیه تعریف کند. پیش از آن، داستان‌خوانی من به کلیله و دمنه و کتاب‌هایی که قصه‌های هزارویکشب را با زبان‌های ساده برای بچه‌ها روایت می‌کردند، منحصر می‌شد. یا بعضی قصه‌های منفلوطی که در کتابخانه پدرم وجود داشت. کتابخانه‌ای سرشار از کتاب‌های دینی و ادبی فخیم، که پدرم همه اندوخته‌اش را برای آنها داده بود، اما تعداد خیلی کمی کتاب داستان بین آنها پیدا می‌شد. بنابراین برایم حتمی شد که خودم باید به فکر خودم باشم. گاهی رمان‌های جیبی دیگری در کنار لوبین و هولمز مرا شگفت‌زده می‌کرد. کارهایی که پیش‌تر نامشان را نشنیده بودم. مثل آناکارنینا، جنایت و مکافات و مادام بواری. این رمان‌ها را خوب نمی‌فهمیدم اما انگار چیزی را در وجودم حک می‌کردند... در سال‌های اولیه شعر عربی را با طه حسین خواندیم. من به عنوان میهمان از گروه تاریخ همراه مصطفی ابونصر در برخی سخنرانی‌هایش در گروه زبان عربی شرکت می‌کردم. عاشق سه نفر از شاعرانی بودم که به خزانه همیشگی من، یا به عبارتی به شاعران بالینی‌ام تبدیل شدند. طرفه بن‌عبد، امروء‌القیس و ابوالعلا معری. همچنین هرچه را هرکدام از ما کشف می‌کرد، با اشتهای دیوانه‌واری می‌خواندیم. این‌گونه بود که همینگوی، فاکنر، اشتاین‌بک، جاحظ و گزیده‌ای از اغانی ابوالفرج اصفهانی و تاریخ جبرتی، داستایفسکی، چخوف، تولستوی، یحیا حقی، مازنی، شکسپیر و تی‌. ‌اس. الیوت را خواندیم... برخلاف فروتنی آغاز کارمان، هرگز در آرزوهای‌مان فروتن نبودیم. ما می‌خواستیم ادبیاتی نو و ناب بیافرینیم».

رمان «عشق در تبعید» را می‌توان داستان انحلال تمام احتمالات خوشایند جهان و به ویژه خاورمیانه دانست. سؤالی که بهاء طاهر در روایت‌اش طرح کرده این است که چرا تمام آن اتفاقات نویدبخش و حتی عشق عقیم ماندند و به شکست منجر شدند. بهاء طاهر در این رمانش تصویری زودهنگام از بنیادگرایی اسلامی به دست داده و به نوعی شکل‌گیری گروه‌هایی چون داعش را پیش‌بینی کرده است.