درباره «بارتلبی محرر» اثر هرمان ملویل
آگاهی فروتن میشود
داستایفسکی برای شناساندن خویش هرگز به خود زحمت نداد، هرگز خودش را جز به وسیله قهرمانان داستانهایش فاش نکرد، در تمام طول زندگیاش ساکت و گوشهگیر و بدون دوست بود، شاید فقط در جوانی دوستانی داشت که گویا مایه بدبختیاش شده بودند. دلوز درباره قهرمانان داستایفسکی از وجود مشکلی اساسی میانشان میگوید و این همان چیزی است که آنها را منزوی و متوقف کرده است.
نادر شهریوری (صدقی)
داستایفسکی برای شناساندن خویش هرگز به خود زحمت نداد، هرگز خودش را جز به وسیله قهرمانان داستانهایش فاش نکرد، در تمام طول زندگیاش ساکت و گوشهگیر و بدون دوست بود، شاید فقط در جوانی دوستانی داشت که گویا مایه بدبختیاش شده بودند. دلوز درباره قهرمانان داستایفسکی از وجود مشکلی اساسی میانشان میگوید و این همان چیزی است که آنها را منزوی و متوقف کرده است. دلوز میگوید همه چیز مثل این است که یک آتشسوزی اتفاق افتاده و همه چیز در حال سوختن و نابودی است؛ اما من -قهرمانان داستایفسکی- بهجای فرار از مهلکه به خودم و اطرافیانم میگویم فعلا صبر کنید، جایی نروید تا اوضاع را تحلیل کنیم؛ چون چیزی مهمتر و عمیقتر وجود دارد که منجر به آگاهی بیشتر من میشود و تا مادامی که به آن فکر نکرده و متوجهش نشوم، از جای خود تکان نمیخورم. مقصود از آگاهی، گذشته از تعریفهای رایج قلمرو است که «من» متأثر از جهان بیرونی میشود و آنگاه تأثیرات بیرونی را به سطح آگاهی و گاه به صورتی عمیقتر به ایده بدل کند. این در حالی است که ذهن نمیتواند نسبتی درست با امر واقعی پیدا کند؛ بنابراین کمتر میتواند در ارتباط با امر واقعی تعریف شود؛ اما ذهن در همه حال کار خودش را انجام میدهد. خصیصه مهم بسیاری از شخصیتهای داستایفسکی، کار ذهنی و اصرار بر آگاهی و تأثیرپذیری از وقایع و اتفاقات بیرونی و تعیین آن با خود، دیگران و جهان پیرامون است. این آگاهی بهتدریج آنان را مانند خود داستایفسکی گوشهگیر و تفسیرگر بار میآورد، تا به آن اندازه که بعضی از آنان برای خود وجودی تام قائل میشوند. شاید بههمیندلیل آدمهای داستانیاش نه بیانگر تیپ اجتماعی بلکه بیشتر در قالب شخصیت ظاهر میشوند؛ شخصی که از دیگر اشخاص جدا میشود؛ هرچند با آنها پیوند و یگانگی دارد که حد و حدود آن تعریفناپذیر و اسرارآمیز است. آگاهی دیگر، آگاهی هملتی است. این آگاهی اگرچه به شکل دیگر است؛ اما از همان مناسبات آگاهی با تأثرات بیرونی پیروی میکند. در هملت، ما با شخصیتی در خود فرورفته، منزوی و حساس به وقایع بیرونی روبهرو میشویم که دائما وقایع بیرونی را تحلیل و تفسیر میکند؛ اما از طرف دیگر با انباشت آگاهی روبهرو میشویم. هملت میداند یا در حقیقت آگاه است که عمویش قاتل پدر و همسر مادرش است؛ اما در کنش خویش تعلل میکند و هر بار آن را به دلایلی به تعویق میاندازد. ایده هملت بر این باور استوار است که کشتن عموی قاتل و غاصب فرومایه تاج و تخت که دیگران و خودش آن را اقدامی بجا و لازم میدانند، تغییری در ماهیت امور پیش نمیآورد و مناسبات قدرت در دربار دانمارک به روال گذشته ادامه مییابد؛ ازاینرو سرنوشت او را بابت کنشی که باید بکند؛ اما نمیخواهد یا نمیتواند، معذب و مغموم نگه میدارد تا کار او را مانند همه تراژدیها یکسره کند. بیماری هملت که بسیاری آن را جنون او میدانند، در اصل حساسیت او و دریافت تأثیرات بیرونی است که انسجام او را بهمثابه «من» یا «سوژهای» که باید کاری کند؛ اما نمیکند، دچار ازهمگسیختگی میکند. این گسیختگی روحی را در حساسترین مناسبات عاطفی هملت با مادرش و نامزدش اوفلیا مشاهده میکنیم. در نهایت هملت نامراد و ناکام از جهانی که آن را جهان فرومایگان میداند، میرود. در میان آدمهای داستانی شخصیتی غریب به نام «بارتلبی محرر» وجود دارد که از دایره آگاهی یا همان تأثرات صرف بیرونی خارج است. این مسئله به او شخصیتی مستقل و قائم به خود داده است. «بارتلبی محرر» شاهکار هرمان ملویل، سرگذشتِ نسخهبرداری -محرر- به نام بارتلبی است. او که مردی تکیده، رنگپریده و بیرمق است، در دارالوکالهای معتبر کارش را شروع میکند. کارش نسخهبرداری از متن اولی و مطابقت آن متن با درستی یا نادرستی متن دوم است؛ کار یکنواخت، خستهکننده و حتی خوابآور؛ اما کاری است که بارتلبی بیوقفه انجام میدهد. او صبح نفر اولی است که پشت میز مینشیند و شب آخرین نفری است که از سر کار خود بلند میشود، پشتکارش چنان است که رئیس دارالوکاله که مرد دقیق و حسابگری است، از دیدن او با چنان سماجتی در کار خود احساس رضایت و قدرشناسی میکند و گاه با وجود جدیبودنش به وجد میآید و سرخوش میشود. بارتلبی با وجود آنکه کارمند محقری است و پادویی دارالوکاله را انجام میدهد؛ اما از فرمولی مختص به خود استفاده میکند. آن فرمول عبارت «ترجیح میدهم که نه» است که وقتی او مخاطب قرار میگیرد و از او میخواهند فلان کار را بکند، به عبارت «ترجیح میدهم که نکنم» بدل میشود. اولبار رفتار عجیب بارتلبی از آنجا شروع میشود که وکیل از او میخواهد تا کاری را در پستخانه انجام دهد. «... او را صدا زدم و آنچه را که میخواستم انجام دهد، بیان کردم... با لحنی بس ملایم و قاطع جواب داد ترجیح میدهم این کار را نکنم»۱. پاسخ بارتلبی چنان شوکی به وکیل میدهد که گمان میبرد درست نشنیده. بیان این عبارت بارها رخ میدهد تا آن حد که وکیل مستأصل میشود، از طرفی وکیل به بارتلبی سمپاتی پیدا کرده و منش او را نوعی مناعت طبع و بینیازی میداند. بارتلبی در دارالوکاله زندگی میکرد و از طرفی دیگر «فرمول بارتلبی» دارالوکاله را دچار بحران کرده تا آن حد که تصمیم میگیرد آنجا را ترک کند. ترتیب چند کلمهای که بارتلبی به کار میبرد، اهمیتی اساسی دارد. این جمله کوتاه از دو قسمت تشکیل شده: «ترجیح میدهم» از خواست بارتلبی، خواستی که وجهی ایجابی دارد، نشئت میگیرد و «نه» که بلافاصله به دنبالش میآید، موقعیتهای خلاف خاص بارتلبی را نفی میکند. این عبارت کوتاه، منطقهای میان آری و نه، میان ترجیح دادن یا ندادن به وجود میآورد، منطقهای نامشخص که صاحب دارالوکالهای معتبر در آنجا معلق رها شده است. بارتلبی نسخهبردار کنشگر که تأثرات بیرونی در خواستش تأثیری ندارد، «برده آگاهی» نیست. از این نظر او نقطه مقابل شخصیتهای داستایفسکی است که متأثر از تأثیرات وقایع و تأملات بیپایان درباره آن به یک تعبیر «برده آگاهی» هستند، تا به آن اندازه که آگاهی مانند مخدری قوی همه کردارشان را تحت تأثیر قرار میدهد. آگاهی صرفا آگاهی پیداکردن از موضوعی نیست؛ بلکه آگاهییافتن در دل خود واجد مناسبات قدرتی است که در آن از طرف منی که آگاه است، درباره خودی که آگاه نیست، اِعمال قدرت انجام میگیرد. نیچه در تعریف «برده آگاهی» میگوید: «آگاهی معمولا هنگامی ظاهر میشود که یک کل بخواهد خود را به کلی برتر وابسته کند... . آگاهی در نسبت با موجودی متولد میشود که میتوانیم تابع آن باشیم»۲. بدینسان از نظر نیچه آگاهی، آگاهی یک فرودست نسبت به فرادستی است که فرودست به آن وابسته است یا در آن ادغام میشود. شخصیت بارتلبی یا تشخص او اتفاقا آن است که خود را در نسبتی با فرادست قرار نمیدهد تا در مناسباتش هضم شود. بدینسان آگاهی در برابر منی که «ترجیح میدهد بگوید نه» فروتن میشود. کنش بارتلبی این بار وکیل را تحت تأثیر قرار میدهد، در حقیقت ورق برگشته و مناسبات قدرت تغییر پیدا میکند. این بار وکیل تابع بارتلبی میشود، او حتی نسبت به گذشته بارتلبی کنجکاو میشود و درمییابد که بارتلبی در واشنگتن کارمندی جزء در دایره مرسولات باطله بود و سپس به خاطر تغییر و تحول اداری از کار بیکار میشود و بعد از مدتی بیکاری به دارالوکاله او میآید. در آخر وکیل که دورادور بارتلبی را زیر نظر دارد، از مرگ او آگاه میشود، از مرگ کسی که گرچه دونپایه و محقر بود؛ اما در حقیقت بلندپایه بود. در آخر وکیل تحت تأثیر مرگ بارتلبی با خود میگوید رحمت خدا بر آنان که مأیوس مردند.
1. «بارتلبی محرر»، هرمان ملویل، ترجمه کاوه میرعباسی
2. «نیچه و فلسفه»، ژیل دلوز، ترجمه عادل مشایخی