|

سکانسی که معنایی نهفته در خود دارد

در سکانسی از سریال «افعی تهران»، بازیگر و شخصیت اصلی داستان با ناظم مدرسه‌اش روبه‌رو می‌شود. بعد از خوش‌و‌بش مرسوم، در پلانی دیگر یادآوری دوران مدرسه و درس می‌شود.

سکانسی که معنایی نهفته در خود دارد

ابراهیم عمران

 

در سکانسی از سریال «افعی تهران»، بازیگر و شخصیت اصلی داستان با ناظم مدرسه‌اش روبه‌رو می‌شود. بعد از خوش‌و‌بش مرسوم، در پلانی دیگر یادآوری دوران مدرسه و درس می‌شود. به ناظم گفته می‌شود که چقدر از دست او کتک خورده است! ناظم اما منکر می‌شود‌ و ادعا می‌کند که با تنبیه بدنی مخالف بود‌ه؛ حتی در آن دوران (مثلا دهه 60). که با ریشخند دانش‌آموز و کارگردان فعلی مواجه می‌شود. کارگردان به راننده‌اش دستور توقف می‌دهد. با لحنی زننده و گستاخانه، ناظم را از ماشین بیرون می‌راند! شاید این صحنه در پیشبرد شخصیت سریال و چرایی بده‌‌‌بستان‌های پسین و پیشین، کارکردی سینمایی داشته باشد. آنچه اما سبب‌ساز این نوشته می‌شود، بغض فروخورده‌ای است که بعد از سال‌ها تبدیل به عمل و واکنش می‌شود. کرداری که نشئت‌گرفته از قدرت‌گرفتن و جبران است. شاید نکته اصلی آن سکانس نقبی به رفتارهای ناظمان و دانش‌آموزان باشد؛ ولی نکته اصلی، گرفتن انتقام و فراتر از آن، این حس نابود‌کننده است. حسی که می‌تواند سال‌ها در نهان فرد ریشه بدواند. او را از درون متلاشی کند. منتظر فرصتی است که این نیاز درونی را پاسخی دهد. شاید تا زمان بر‌آوردن این حسِ در بیشتر زمان‌ها‌ نابودکننده، آسایش روح به کناری رود. به‌راستی چه می‌شود که آدمیان منتقم می‌شوند؟ گریزی از آن است؟ آیا می‌توان نادیده‌اش گرفت؟ این داد‌و‌ستد کرداری و رفتاری را چرا فرجامی نیست؟ با چه رویکردی می‌توان آن را معنا داد؟ در زندگی روزانه بارها این سکانس سریال فوق را نظاره‌گر هستیم. به تکرار پیش آمده که مترصد فرصتی هستیم تا نیش و زهر درون را به جایی فرود آوریم! شاید هم آنچنان خرده‌ای بر این رفتار نباشد. در زمان کوتاه‌دستی و زیر‌‌دستی، مظلوم واقع شدیم. حال که قدرت و موقعیت آن پیش آمده، چرا جبران نکنیم؟! شاید کردار آن ناظم و ادله‌اش‌ برای نظم مدرسه، برای بسیاری خوشایند باشد و جوابی منطقی به نافرمانی دانش‌آموز باشد. در مقابل عده‌ای هم استدلال‌های دیگر آموزشی داشته باشند. مهم اما نفس تکرار کرداری شاید نادرست باشد. زدی ضربتی، ضربتی نوش کن! مگر کم دیده‌ایم که در همان دوران تاریک آموزشی دهه 60، چه مابازاهایی در این روند معیوب انجام می‌گرفت. دانش‌آموزان کمی شرور که به عقل خود در همان دوران ضربه کاری به مدیران، ناظمان و معلمان وارد می‌کردند! شاید به شوخی شبیه باشد که بنویسیم چه اعمالی صورت می‌گرفت! بگذریم. کرداری که دانش‌آموز مظلوم در قبال ناظم ظالم (به دید دانش‌آموز) انجام داد، تالی ناصوابی است که ثوابی در آن نیست. اگر ناظم (جامعه در سطح کلان) در آن سال‌ها، رویه‌ای دیگر پی می‌گرفت یا توجیهی منطقی برای رفتارهایش می‌داشت، در نهان و آشکار کودک، معنایی جز مقابله‌به‌مثل پدید می‌آمد. کوتاه‌ترین راه، روشی بود که در سریال مشاهده کردیم. دم‌دست‌ترین راه که دل‌ها را خنک کرد! به حتم مخاطبان این سریال که داستان‌هایی از این دست شنیده یا دیده‌اند، به وجد آمدند یا بیایند! غافل از آنکه چرخه معیوب چنین اعمالی می‌تواند در همه شئونات زندگی روزانه، ضربه هولناک‌تری از ترکه دست ناظم به وجود آورد. پر‌واضح است که بحث بخشش و گذشت به‌هیچ‌وجه مدنظر این نوشته نیست. آنچه مهم‌‌تر است، نگاهی است که باید مانعی در برابرش ایجاد شود. نگاهی که جهان‌بینی بعدی کودک و بزرگسال آینده در جامعه به آن محتاج است که تفسیر آن، خود مقالی جدا می‌طلبد... .