در حاشیه رمان «چراغها را من خاموش میکنم»
نئورئالیسم زویا پیرزاد
مضامین جدید همواره نشان خود را بر شکل و مضمون ادبیات باقی میگذارند. نئورئالیسم یکی از آن مضامینی است که اگرچه پیدایش آن به ایتالیای بعد از جنگ جهانی دوم بازمیگردد اما مختص آنجا نیست زیرا ماهیتی دموکراتیک دارد. نئورئالیسم به طور کلی همدلی با آدمهاست، آدمهایی که میکوشند مسائل خودشان را بهعنوان شخص خصوصی حل کنند.
نادر شهریوری (صدقی)
مضامین جدید همواره نشان خود را بر شکل و مضمون ادبیات باقی میگذارند. نئورئالیسم یکی از آن مضامینی است که اگرچه پیدایش آن به ایتالیای بعد از جنگ جهانی دوم بازمیگردد اما مختص آنجا نیست زیرا ماهیتی دموکراتیک دارد. نئورئالیسم به طور کلی همدلی با آدمهاست، آدمهایی که میکوشند مسائل خودشان را بهعنوان شخص خصوصی حل کنند. به همین دلیل نیز مضمونهای عام عشق، دوستی، جدایی، خانواده، مرگ نقشی مهم و کلیدی در آثار نئورالیستی ایفا میکنند. نویسندگی نئورالیستی که با داستان «انسانها و هیچ» اثر الیو ویتورینی در ایتالیای پس از جنگ شکل میگیرد، همزمان با آثار درخشان در سینما به اوج میرسد؛ سینماگران بزرگی مانند فلینی، دسیکا، ویسکونتی، آنتونیونی و... فیلمهایی را عرضه میکنند که در آن مضامین عام را به نمایش درمیآورند که هر انسانی در زندگی تجربه میکند. آنچه در این فیلمها آشکارا دیده میشود توجه مشخص به زندگی ملموس و روزانه با تمام پستی و بلندیها و زشتی و زیباییهای آن است. سبک نئورئالیسم در ایتالیای بعد از جنگ را درعینحال میتوان واکنشی به گزافهگوییها و دروغپردازیهای موسولینی در نظر گرفت که میکوشید با روکشی از طلای نیمهرسمی ایدههای کلان و انتزاعی خود را با گندهگوییهای توخالی ارائه دهد که هیچ نمودی از واقعیت زندگی روزمره مردم عادی نداشت. درحالیکه وظیفه نئورئالیسم در اصل بازنمایی بدون دخل و تصرف از زندگی معمولی است، حتی اگر این زندگی کند و سرشار از تکرار باشد که هست. و حتی اگر وقایع آن از دید تماشاگران و خوانندگان بیاهمیت به نظر آید که میآید. ازجمله فیلمهای شاخص نئورئالیستی فیلم مشهور «دزد دوچرخه» دسیکا است. همه این فیلم حول زندگی کارگر بیکاری به نام آنتونیو است که با پوسترچسبانی امرار معاش میکند، تنها وسیله او دوچرخهای قدیمی است که ابزار کارش است اما دزدی دوچرخه را میدزدد و همه فیلم حول دزد و دوچرخه ادامه پیدا میکند. در این فیلم مانند همه آثار نئورالیستی اتفاق مهمی رخ نمیدهد و اساسا بنا نیست رخ دهد، چون در زندگی روزمره اتفاقات مهم کم رخ میدهد. اتفاق در فیلم «دزد دوچرخه» همان دزدیدهشدن دوچرخه است و از نظر نئورئالیستها «اتفاقی» است که میتواند زندگی بدون اتفاقی مهم را به تصویر بکشد.
اگر داستانهای زویا پیرزاد را که میتوان آن را اتفاقا «اتفاقی» مهم در نظر گرفت، «داستان آدمهای عادی در زندگی روزمره در نظر گیریم»1 و فضای آن را به تصویر کشیدن زندگی مدرن در منطقه صنعتی در آبادان آن زمان در نظر آوریم که سبک مدرنتری را نسبت به سایر مناطق تجربه میکند، رمان «چراغها را من خاموش میکنم» واجد مضمونی کموبیش نئورئالیستی است که دورهای از زندگی روزانه خانواده مدرن و شهری را به تصویر میکشد. کلاریس زنی از ارامنه تبریز شخصیت اصلی رمان در آغاز میانسالی، زنی دقیق، منضبط و هوشیار است که زندگی همسر و سه فرزند خود را اداره میکند. مهمترین خصیصه کلاریس تا قبل از ورود خانواده سیمونیان عادت به کارهای تکراری است که او خود را موظف به انجامشان میداند. کلاریس به همه چیز بر اثر تکرار عادت کرده است، تکرار برای کلاریس واجد نظمی است که به زندگیاش معنا میدهد، نظمی که آمرانه نیست بلکه دلنشین است و به فضای خانواده آرامش میبخشد و خانواده و بیشتر از همه کلاریس به آن خو گرفتهاند. کلاریس مدتی است به تکرار و سکون زندگی در کنار خانوادهاش در هوای گرم و شرجی آبادان، به بوی گاز پالایشگاه، به صدای قورباغهها و اخلاقهای خالهزنکی مادر و تلاش خواهرش برای یافتن همسر ایدئال «عادت» کرده. به بیاعتناییها و سردی و سر فروبردن آرتوش، همسرش به روزنامه و سؤال هر شبش برای اعلام پایان روز «چراغها را تو خاموش میکنی یا من؟»* با ورود خانواده سیمونیان -المیرا به همراه پسرش امیل و نوهاش امیلی- فضای عادی خانواده کلاریس دستخوش تغییر میشود و در نظم و انسجامی که کلاریس به آن عادت کرده بود خدشه وارد میشود. خانواده سیمونیان بسیار ثروتمندند و به تناوب در شهرها و کشورهای مختلف زندگی کردهاند و این موقعیت برایشان واجد سرمایهای نمادین است که دیگران را تحت تأثیر خود قرار میدهد. خانواده کلاریس هرکدام به طریقی متأثر از حضور خانواده سیمونیان میشوند. امیلی همبازی دائمی دوقلوها میشود، آرمن پسر کلاریس عاشق امیلی میشود و امیل سیمونیان تنها فرزند خانواده سیمونیان نقشی چندگانه بازی میکند، زمان زیادی نمیگذرد که رفتار و بیشتر سخنهای امیل حالوهوای کلاریس را تحت تأثیر خود قرار میدهد. کلاریس فکر میکند که همنشینی با امیل تجربهای منحصربهفرد است، او خواسته یا ناخواسته امیل را با آرتوش مقایسه میکند و در آرتوش خلأهای فکری و عاطفی کشف میکند که تا قبل از این بر حسب «عادت» به آن فکر نکرده بود. کلاریس برای اولین بار با خود روبهرو میشود «ور مهربان ذهنم پرسید: تو چی میخواهی؟ جواب دادم: میخواهم چند ساعت در روز تنها باشم. میخواهم با کسی از چیزهایی که دوست دارم حرف بزنم. ور ایرادگیر مچ گرفت، تنها باشی یا با کسی حرف بزنی؟» کلاریس هم میخواهد تنها باشد، هم میخواهد با کسی از چیزهایی که دوست دارد حرف بزند و هم خانواده را داشته باشد و هم منتظر اقدامی جدیتر از امیل باقی بماند. اقدامی که رخ نمیدهد چون امیل تصمیم میگیرد با ویولت که موقتا از تهران به آبادان آمده ازدواج کند. سرانجام خانواده سیمونیان همانطور که یکباره پیدایشان شد ناپدید میشوند و تنها اتفاق مهم نه حتی ازدواج ویولت با امیل بلکه ازدواج آلیس خواهر کلاریس با مردی هلندی به نام پوپ است. بدینگونه شروع رمان با ورود خانواده سیمونیان آغاز میشود و اوج میگیرد، اوج داستان اظهار دوستی و نه عشق امیل به کلاریس میشود و سپس با رفتن ناگهانی خانواده سیمونیان رمان به فرود خود میرسد و همه چیز به حال عادی بازمیگردد. هنر نئورالیستها چنانکه پیرزاد میگوید بیان آدمهای عادی در زندگی روزمره است، آنها «انسان عادی» را قهرمان خویش در نظر گرفتهاند که گرچه بار زندگی را با شجاعت و اراده بر دوش میگیرند اما نمیتوانند سرنوشت خود را تغییر دهند. به بیان دقیقتر آنها سرنوشت خود را تابعی از زندگی روزمره تلقی میکنند، در زندگی روزمره آدمی بخشی از محیط میشود، بنابراین توجه به هر چیز نو یا اتفاق تازه یا کنش و واکنش متقابل انسان و محیط از پیش جبری میشود و عادت به تکرار هرگونه تأملی را به محاق میبرد. «... در این هفده سال چند بار ظرفهای صبحانه تا عصر نشسته مانده بود؟ شاید فقط یکی، دو بار در ماههای آخری که دوقلوها را حامله بود، چشمم افتاد به سیاهقلم سایات نوا، دو تا از پونزها کنده شده بود و نیمرخ شاعر روی دیوار لق میزد، چقدر زشت بود، چرا تا حالا فکر میکردم قشنگ است». نئورئالیسم به خاطر پیوندهای ناگسستنیاش با زندگی روزمره همواره بخشی از هنر و ادبیات جهانی باقی خواهد ماند. منتها ظهور شکلهای متنوع آن بیشتر به زمانهایی برمیگردد که زندگی با جذابیتهای پنهان و آشکارش در معرض انزوا قرار میگیرد، در این صورت مضامین مهم زندگی مانند عشق، مرگ، دوستی، جدایی، خانواده و... به صورت هدفهای شخصی مورد توجه قرار میگیرند تا زندگی از حرکت بازنایستد.**
* نام رمان نامی بااهمیت است. کلاریس در پاسخ به همسرش آرتوش میگوید «چراغها را من خاموش میکنم» و با این پاسخ بر موقعیت تعیینکننده خود تأکید میکند.
** تاریخ انتشار رمان «چراغها را من خاموش میکنم» همزمان است با شکلگیری «فرد» در جامعه که به تبع آن افراد میکوشند با مسائل خصوصیشان مواجه شوند.
1. مصاحبه با زویا پیرزاد، روزنامه بهار، 10 مرداد 1392.