من از سلاله درختانم
تحلیل تابلوهای داوود امدادیان
بر کاشتن سرو ابرکوه کهنسالترین درخت. اتفاق نظری نیست. چه حضرت آدم، چه رهگذری ناآشنا... فرقی به حال سرو ندارد. چهارهزارو 500 سال است ریشه در این خاک دارد. شاید این درخت، پاسخ به ناهوشیار مردم است که خیال جاودانگی دارند.


نازنین رحیمی
بر کاشتن سرو ابرکوه
کهنسالترین درخت.
اتفاق نظری نیست. چه حضرت آدم، چه رهگذری ناآشنا... فرقی به حال سرو ندارد. چهارهزارو 500 سال است ریشه در این خاک دارد. شاید این درخت، پاسخ به ناهوشیار مردم است که خیال جاودانگی دارند.
و اما درخت و ریشه تاریخی آن
و بررسی نماد درخت به عنوان یکی از مکررترین نمادها، در آثار هنری ایران و فرشهای ایرانی بسیار است. بررسی نقشمایه درخت زندگی بر روی فرشهای ایرانی، تحلیل جنبههای نمادین این نقشمایه با توجه به اسطورههای مرتبط و نشاندادن کهنالگو بودن قالبهای تصویری موجود، متشکل از درخت و نمادهای وابسته به آن، در دورههای تاریخی هنر ایران تکرار میشود. با نگاه کوتاهی بر آثار بهدستآمده در تخت جمشید درمییابیم که ایرانیان درخت سرو را مظهر درخت زندگی میدانستهاند که زندگی طولانی دارد و راستقامت و سبز همواره پابرجاست. درخت تنها موجودی است که پس از مرگ فصلی خود، دوباره زنده میشود و در عمرش چند هزار مرگ و زندگی را میبیند. از طرفی نیز عریانشدن هرسالش از برگ و دوباره برگدارشدنش نیز نشانه مرگ و باززایی درخت یکی از واژهها و مفاهیم جدانشدنیِ فرهنگ و ادبیات و هنر ماست.
بلی:
من از سلاله درختانم...
در جهان شاهنامه هم درخت جایگاهی نمادین دارد تا بدانجا که نام 570 درخت سرافراز را در شاهنامه میتوان یافت. درخت در شاهنامه نماد پایداری و سربلندی است. آیین خاکسپاری مردگان در زیر درخت نیز در شاهنامه نمونه دارد. پیکر رستم را در باغ به خاک میسپارند و بر روی آن دخمهای بلند میسازند. اسفندیار نیز آرزو میکند که ای کاش میتوانست پیکر بیجان برادرش را در جایی به خاک بسپارد که درخت سر برآورده باشد. در جهان شاهنامه، نمونههایی از سوزاندن درختان دیده میشود که سرانجامی تلخ در پی دارد. فرامرز به کینخواهی رستم، چناری را که شغاد -کشنده رستم- در درون آن پناه گرفته بود، آتش میزند: به کردار کوه آتشی برفروخت/ شغاد و چنار و زمین را بسوخت.
فریدون نیز در سوگواری فرزندش ایرج، درختان سرو را میسوزاند: گلستانش برکند و سروان بسوخت/ به یکبارگی چشم شادی بدوخت (کتاب درخت شاهنامه/پورخالقی).
بعد از این اشارههای جستهگریخته و کوتاه به این بپردازیم که درختهای استاد امدادیان چه میگویند. چگونه به این نرمش بر چشم ما مینشیند و ریشه در سلول به سلول ما میدواند و به عبارتی لذت متن رولان بارت را بر ما به ارمغان میآورد.
تو قامت بلند تمنایی ای درخت/ همواره خفته است در آغوشت آسمان/ بالایی ای درخت/ دستت پر از ستاره و جانت پر از بهار/ زیبایی ای درخت» سیاوش کسرایی.
اما چگونه است که آسمان ما در دل درختهای آقای امدادیان میخوابد و آرام میگیرد؟ از تکنیک و هنر و قلم نقاش که با زیبایی تمام بر تابلو نشسته است که گویی جاودانگی را برای ما تصور کرده است. بگذریم به این علت که در حیطه کار من و تواناییام نیست وگرنه استاد دل را به مهر مینشانند با هنرشان...
به جنبه روانشناختی اثر اشاره میکنم.
در آغاز بگویم: فروید برای غرایز زندگی و مرگ از این دو استفاده کرده:
• اروس: تعاملات اجتماعی، عشق و نیاز به بقاست
• تاناتوس: اعمال خطرناک مثل تمایل به جنگ و نابودی
چیزی که مشخص است و انتقادی که به فروید وارد است، انتزاعیبودن تمام این مسائل است. اما من به صورت تحلیلی روانشناختی به آن میپردازم. به نظرم تابلوهای نقاش مورد نظر ما سالیان است به مبارزه دو غریزه اروس و مرگ (تاناتوس) میپردازد و انگار تمام تابلوها اروسی است نجاتدهنده برای تماشاگر. در دنیایی که ناامنی و جنگ و گرسنگی و ترکشدنهای تکراری و میل به نیستی، مدام آدمی را از پا درمیآورد... و تمایل آدمی به نیستی نظریه مرگ را بیشتر توجیه میکند.
تابلوهای امدادیان چون یک امدادگر در نقشی اروسگونه هم نقاش و هم تماشاگرش را به سمت زندگی سوق میدهد. یاد خیام میافتم. به نظرم تابلوهای آقای امدادیان چون خیام است و مدام به ما میگوید هستیم با این تفاوت که خیام دمی را خوش است اما امدادیان را همیشگی.
لذت متن امدادیان خبر از زایش همیشگی دارد. شاید این درختها با تنههای پرقدرت و سبز و قرمز و زردهای پایدارشان، چون سربازانی استوار (غریزه اروس) از ما دفاع کنند (با توجه به مردمان کوچک و ناتوانی که کنار درخت ایستادهاند) شاید نقاش آنچنان درد و ناامنی را حس کرده که همه عمر در پی ایستایی و مقاومت و ریشه استوار در خاک است. چون خیام ترس از مرگ او را واداشته که به پایداری ناب و چندین هزارسالهای چون درخت پناه ببرد و این تکرار این شاید است که ما را نجات میدهد و در لحظات نجاتیافته نقاش (درختهایش) شریک میکند.
این درختها همانا کاوه آهنگرند. خون سیاوشاند و نجاتدهندهای هستند که مدام ریشههایش دوباره در خاک زنده خواهند شد.
و چون حافظ؛
نه هر درخت تحمّل کند جفایِ خزان
غلامِ همتِ سروم که این قدم دارد
و درختهای داوود امدادیان تحمل میکنند جفای خزان را. به زیباترین شکلی ما را در این استواری و نوشدن شریک میکنند و اینگونه به لذت متنی تماشایی میرسیم.
چراکه جاودانگی خیال ناهوشیار آدمیست
آن هم در زمانی که روزی چند بار میمیریم.