|

آیا «نقد» مترادف «انتقاد» است؟

زبان شالوده فهم ما انسان‌ها از پدیده‌های جهان پیرامون‌مان است. اشیا، رویدادها و... را با واژه‌ها توصیف می‌کنیم و اگر گویش‌وران یک زبان خاص درک مشترکی از آن کلمات نداشته باشند، آحاد آن جامعه در مراودات زبانی دچار انواع سوءتفاهم‌ها خواهند شد.

حسین پاینده استاد نظریه و نقد ادبی دانشگاه علامه طباطبایی

 زبان شالوده فهم ما انسان‌ها از پدیده‌های جهان پیرامون‌مان است. اشیا، رویدادها و... را با واژه‌ها توصیف می‌کنیم و اگر گویش‌وران یک زبان خاص درک مشترکی از آن کلمات نداشته باشند، آحاد آن جامعه در مراودات زبانی دچار انواع سوءتفاهم‌ها خواهند شد. تصور کنید که شما از کلمه «دیوار» چیزی را مراد می‌کنید که گویش‌وری دیگر (ایضا فارسی‌زبان) اصلا استنباط نمی‌کند و در عوض برای اشاره به دیوار مثلا کلمه «پنجره» را به کار می‌برد. پیداست که در چنین حالتی وقتی شما می‌گویید «این دیوار را باید مرمت کنیم»، مخاطب‌تان معنا و مقصودی جز آنچه را که شما در ذهن دارید، برداشت می‌کند.

این همان معضلی است که ما در زبان فارسی با کلمه «نقد» و مشتقات و ترکیب‌هایی واژگانی‌ مانند «منتقد»، «نقد ادبی» و امثال آن داریم. این کلمه اغلب با «انتقاد» هم‌معنا پنداشته می‌شود، حال آنکه «نقد» مترادف «انتقاد» نیست. انتقاد یعنی عیب و ایراد یا ضعف و نقصان چیزی را برشمردن. پس وقتی می‌گوییم که «این مقاله نگاهی انتقادی به وضع آموزش‌ و پرورش در ایران دارد»، مقصود این است که نگارنده ضعف یا مشکلی را در نظام آموزش‌ و پرورش تشخیص داده است. یا وقتی می‌گوییم «در این گزارش، از وضعیت بهداشت در رستوران‌های بین‌راهی انتقاد شده است»، منظور این است که نویسنده گزارش با سرکشی به رستوران‌های مستقر در جاده‌ها مواردی از رعایت‌نشدن موازین بهداشتی را مشاهده کرده است و حال می‌خواهد در نوشتار یا گزارش خود آن نقصان‌ها و اشکالات را با مخاطب در میان بگذارد. پیداست که اینجا انتقاد را دقیقا به معنای «برملاکردن کمبود و ضعف» به کار می‌بریم؛ اما آیا وقتی رمان یا شعری را با رویکردهای نقد ادبی (مثلا تاریخ‌گرایی نوین یا روان‌کاوی لاکانی) بررسی و تحلیل می‌کنیم، چنین هدفی داریم؟ به بیان دیگر، آیا «منتقد ادبی» همانا انتقادکننده‌ای از متون ادبی و هنری نیست؟ مطابق با یک خَلطِ زبانیِ رایج و مغفول‌مانده، پاسخ این پرسش‌ها مثبت است، حال آنکه نقد ادبی دامنه‌ای فراخ‌تر دارد و هدفی متفاوت را دنبال می‌کند. برخلاف تصور متداول در مراکز آموزشی ما (خواه در دوره‌های قبل از دانشگاه و خواه در بالاترین مقاطع تحصیلی در دانشگاه‌ها)، نقد ادبی به معنای برشمردن ضعف‌های اثر ادبی نیست؛ به طریق اولیٰ، نقد فیلم را هم نباید مترادف فهرست‌کردن ضعف‌های هیچ فیلمی دانست. نقد ادبی کنشی نظریه‌مبنا برای تبیین معانی متکثر و تلویحی متون ادبی و هنری بر‌اساس مفاهیم و روش‌شناسی‌های نقادانه است. منتقد رمان می‌کوشد نشان دهد که رمان مدنظر چه معانی ضمنی‌ای را به ذهن مخاطب متبادر می‌کند و به این منظور از کدام شگردهای ادبی استفاده کرده است. به‌همین‌ترتیب منتقدی که فیلمی را نقد می‌کند، در واقع باید پرسش‌هایی از این دست را پاسخ دهد:

  این فیلم با پیرنگ خاص خودش، چه رویدادهایی را در کانون توجه بیننده قرار می‌دهد؟

 با برجسته‌‌شدن این رویدادها، چه موضوع اجتماعی یا انسانی‌ای را (یعنی چه موضوعی را که اهمیتی اجتماعی دارد یا چه موضوعی را که در روابط انسانی می‌تواند مسئله‌آفرین شود) به اُبژه تفکر ما تبدیل می‌کند؟

 شخصیت‌های فیلم چرا این‌گونه رفتار می‌کنند؟ انگیزه‌های ناپیدا یا ناخودآگاهانه آنان چیست؟

 مکان‌هایی که در این فیلم به نمایش درمی‌آیند و محل رخ‌دادن رویدادهای آن هستند، چه دلالت نمادینی می‌توانند داشته باشند؟

 چرا ساختار زمانیِ این فیلم خطی (یا غیر‌خطی) است؟

 درون‌مایه این فیلم چیست و برای القای آن درون‌مایه از چه تکنیک‌هایی استفاده شده است؟

از آنجا که ما در زبان‌مان معنای «نقد» را با «انتقاد» خَلط کرده‌ایم، به‌ اشتباه تصور می‌کنیم که منتقد فیلم باید توضیح بدهد که چرا فلان فیلم «خوب» است و بهمان فیلم «بد». یا توقع داریم که منتقد شعر توضیح بدهد که چرا اشعار فلان شاعر «سست» است و شعرهای بهمان شاعر «باصلابت». شاید پرسیده شود پس جای مطرح‌کردن ضعف‌های آثار ادبی یا فیلم‌های سینمایی کجاست؟ پاسخ این است که بحث درباره اشکالات، نقصان‌ها و ایراداتی که به آثار ادبی و هنری می‌توان وارد کرد، دو جا می‌تواند مطرح شود؛ یکی در کارگاه‌های داستان‌نویسی و فیلم‌سازی و دیگری در مقالات مرور و معرفی (ریویو) در نشریات عمومی. در کارگاه‌های آموزش داستان‌نویسی یا فیلم‌سازی، اشخاص برای کسب تبحر در نوشتن رمان‌های اثرگذار یا ساختن فیلم‌های ماندگار تعلیم می‌بینند؛ بنابراین باید بدانند از چه اشتباهاتی حذر کنند یا چه تکنیک‌هایی را به کار ببرند تا در کارشان موفقیت حرفه‌ای به دست آورند، اما به یاد داشته باشیم که در چنین کارگاه‌هایی آثار ادبی و هنری «نقد» نمی‌شوند، بلکه مورد «انتقاد» قرار می‌گیرند، آن‌هم نه برای تخطئه آن آثار (یا پدیدآورندگان آن آثار)، بلکه برای به دست دادن الگوهای بهتری از کار خلاقانه. به طریق اولیٰ، در مقالات مرور و معرفی در مطبوعات، آثار ادبیِ تازه‌ منتشرشده یا فیلم‌های در حال اکران به مخاطبانِ بالقوه این آثار معرفی می‌شوند. در این معرفی، هم می‌توان از دیگر آثار آن نویسندگان و فیلم‌سازان نام برد و پیشینه حرفه‌ای مؤلف و کارگردان را مطرح کرد و هم می‌توان یک ارزیابی کاملا شخصی (یعنی مبتنی بر پسندهای خودِ مقاله‌نویس) از آن آثار به دست داد، اما باز هم باید توجه داشته باشیم که این نوع مقالات ماهیتا با مقالات علمی و دانشگاهی یا پایان‌نامه‌ها و رساله‌های دانشگاهی درباره آثار ادبی و فیلم‌های سینمایی فرق دارند. فرق این دو نوع نوشتار فقط در جای انتشار آنها نیست، بلکه همچنین مربوط به شیوه نگارش آنهاست. ریویو برای مخاطب عام نوشته می‌شود؛ بنابراین عاری از اصطلاحات کاملا تخصصی است و بیش از تحلیل می‌خواهد اطلاعاتی را به خواننده بدهد، حال آنکه نوشتار آکادمیک نوعی پژوهش عالمانه است که با هدف تحلیل عمیق و بررسی کارشناسانه برای متخصصان همان حوزه نوشته می‌شود؛ پس مشحون از اصطلاحات تخصصی است که عامه مردم معانی‌شان را نمی‌دانند. برای مثال در نوشتاری که با رویکرد نقد روان‌کاوانه لاکانی نوشته شده باشد، ممکن است به اصطلاحی مانند «روان‌زخمِ حیث واقع» بربخوریم، اما کاربرد چنین اصطلاحی در مقاله مرور و معرفی اصلا مناسبت ندارد و خواننده مفروض هم آن را نمی‌فهمد. افزون بر این، مقاله علمی نمی‌تواند منعکس‌کننده آرا و عقاید برآمده از پسندهای شخصیِ نگارنده باشد، در‌حالی‌که در مقالات مرور و معرفی کاملا پذیرفته است که نویسنده مقاله، نظرات شخصیِ خودش درباره اثری ادبی یا هنری را که بررسی می‌کند، با خواننده در میان بگذارد. فلسفه مقالات نوع اخیر دقیقا همین است که خواننده عام (تأکید می‌کنم، خواننده عام، نه خواننده متخصص در مطالعات ادبی) بتواند از دیدگاه کسی دیگر آگاه شود.

خَلطِ زبانی بین «نقد» و «انتقاد» روشن می‌کند که چرا در کشور ما نویسندگان و شاعران و فیلم‌سازان و دست‌اندرکاران تئاتر و کلا آفرینشگران ادبی و هنری نوعا رابطه خوبی با منتقدان ندارند. خالقان آثار ادبی و هنری غالبا شِکوه می‌کنند که منتقدان در نوشته‌های‌شان از درک معانی ژرفِ آثار آنان عاجزند و صرفا در پی عیب‌جویی و به‌اصطلاح «کوبیدن» هستند. البته استثنائی هم در کار است: اگر منتقد مدنظر از آثار آنان خوب بگوید، آن‌گاه رابطه آنها (خالق اثر و منتقد ادبی) بسیار مودت‌آمیز می‌شود. در چنین حالتی، منتقد تبدیل می‌شود به مدافع سینه‌چاکِ این یا آن نویسنده و کارگردان و... و هر داستان و رمانی که آن نویسنده بنویسد یا هر فیلمی که آن کارگردان بسازد، در نوشته‌های چنین منتقدی بسیار تحسین می‌شود و به عرش اعلی برده می‌شود. پس می‌توان گفت تلقی نادرست ما از کلمه «نقد» باعث دو پیامد (هر دو ناصواب) شده است: یکی تخاصم مؤلف با منتقد و دیگری بده‌بستانِ تملق‌آمیز بین منتقد و مؤلف.

اگر ما هم مانند گویش‌وران زبان انگلیسی که بین criticism و critique تمایز معنایی قائل می‌شوند، بین «نقد» و «انتقاد» تفاوت بگذاریم، آن‌گاه بسیاری از سوءتفاهم‌ها و همچنین هر دو پیامدِ ناصوابی که شرحش رفت، برطرف می‌شوند. متأسفانه تلقی عمومی در جامعه ما و حتی استنباطی که بسیاری از نویسندگان مقالات نقد کتاب در مطبوعات و سازندگان برنامه‌های نقد فیلم در رسانه ملی از «نقد» دارند، دقیقا همان «انتقاد» است و به همین سبب نقد ادبی در کشور ما نتوانسته است به مجرایی برای کاویدن فرهنگ و پرتوافشانی بر لایه‌های ناپیدای حیات اجتماعی و روابط بینافردی ما تبدیل شود. در جوامعی که استنباط درستی از نقد دارند، نقد ادبی نوعی کنش اجتماعی محسوب می‌شود. مطابق با این تعریفِ متفاوت از نقد، «منتقد ادبی» کسی است که از راه بررسی آثار ادبی جنبه‌های مسئله‌آفرین حیات اجتماعی را کشف می‌کند و با عطف توجه به لزوم تغییر پارادایم‌های فرهنگی، در واقع نقش یک کنشگر را ایفا می‌کند. در تباینی آشکار با این فهم از نقد ادبی، در جامعه ما غالبا تصور می‌کنند که بحث درباره آثار ابی دل‌مشغولی اشخاصی است که غم ندارند، چون اصلا از واقعیت‌های ملموس اجتماعی بی‌خبرند. مطابق با این تفکر رایج، منتقدان ادبی در محافل‌شان که مختص اهالی هنر و ادب است، به مسائلی می‌پردازند که نسبتی با دغدغه‌های واقعی مردم و مسائل اجتماعی ندارد و گفتار و نوشتارشان هم محدود است به ستایش از این شاعر یا نویسنده و منکوب‌کردن آن دیگری. ریشه بسیاری از بدگمانی‌ها و خوارشماری‌ها در میان آحاد جامعه ما درباره علوم انسانی را باید در همین تلقی نادرست درباره نقد و منتقدان ادبی جست. از همین نکته می‌توان نتیجه گرفت که به منظور ارزش‌نهادن به علوم انسانی و به‌ طور خاص مطالعات نقادانه ادبی، نخست باید خَلطِ زبانی‌ای را تصحیح کنیم که شالوده استنباطی نادرست از نقد ادبی در جامعه ما شده است.