|

روایت جنبش‌های ضدجنگ

سال‌های دهه 60 و اوایل دهه 70 میلادی دورانی پرآشوب در جهان بودند. از سویی جنگ ویتنام منجر به شکل‌گیری جنبش‌های بزرگ ضدجنگ به‌ویژه در دانشگاه‌های امریکا شده بود و از سوی دیگر در اروپا نیز جنبش‌های گسترده‌ای در مخالفت با سرمایه‌داری جهانی شکل گرفته بود. ایتالیا نیز مثل بسیاری از کشورهای اروپایی همین فضا را در آن دوران تجربه می‌کرد.

روایت جنبش‌های ضدجنگ

شرق: سال‌های دهه 60 و اوایل دهه 70 میلادی دورانی پرآشوب در جهان بودند. از سویی جنگ ویتنام منجر به شکل‌گیری جنبش‌های بزرگ ضدجنگ به‌ویژه در دانشگاه‌های امریکا شده بود و از سوی دیگر در اروپا نیز جنبش‌های گسترده‌ای در مخالفت با سرمایه‌داری جهانی شکل گرفته بود. ایتالیا نیز مثل بسیاری از کشورهای اروپایی همین فضا را در آن دوران تجربه می‌کرد. 

اما با سرکوب جنبش‌های دانشجویی، فعالیت‌های رادیکال‌تری شکل گرفت که در پی زیر و زبر کردن نظم موجود بودند. جنبش بریگادهای سرخ در ایتالیا اقدامات متعددی انجام داد که مهم‌ترین‌شان ربودن و قتل آلدو مورو، نخست‌وزیر اسبق ایتالیا، در سال 1978 بود. این دوران به سا‌ل‌های سربی مشهور شده‌اند. فرانچسکا ملاندری در رمان «سال‌های سربی» با کنار هم قرار‌دادن سه شخصیت، تصویری از آن دوران به دست داده است. این رمان به‌تازگی با ترجمه حسین تهرانی در نشر خزان منتشر شده است. از سه شخصیت اصلی این رمان، یکی زنی است که شوهرش به جرم قتل یک زندان‌بان در بند است، دیگری پدری است که پسر جوانش از اعضای بریگاد سرخ بوده و حالا زندانی است و سومی هم زندان‌بان جوانی است که هر روز با عده‌ای قاتل و جنایتکار سروکار دارد. نویسنده رمان، فرانچسکا ملاندری، رمان‌نویس، فیلم‌نامه‌نویس و مستندساز مشهور ایتالیایی است که در سال 1964 در رم به دنیا آمد. اولین رمان او با نام «اوا می‌خوابد» در سال 2010 منتشر شد و موفقیت زیادی هم به دست آورد. دومین اثر او، «بالاتر از سطح دریا» در سال 2012 منتشر شد و با استقبال منتقدان ادبی ایتالیا روبه‌رو شد. سومین اثر ملاندری کتابی است با عنوان «همه به جز من» که این نیز در فهرست پرفروش‌های اشپیگل قرار داشت. رمان «سال‌های سربی» نیز از آثار مشهور ملاندری است که در آن به دوره‌ای بحرانی از تاریخ معاصر کشورش پرداخته است. مترجم اثر در بخشی از مقدمه‌اش درباره این دوره نوشته: «دهه شصت قرن بیستم میلادی تحت‌ تأثیر شدید جنبش دانشجویی در امریکا و اروپا بود. این جنبش که نتیجه سیاست‌های غلط امریکا و ادامه جنگ ویتنام و ترور مارتین لوترکینگ بود، ابتدا به شکل تظاهرات ضدجنگ و جنبش صلح‌طلبی نمایان شد، اما بعد با اضافه‌شدن خواسته‌های اجتماعی و سیاسی گسترش روزافزونی یافت. خواسته‌هایی مثل مبارزه علیه سخت‌گیری‌های اجتماعی، مخصوصا در تربیت و آموزش جوانان، مبارزه برای کسب حقوق برابر بعضی از اقلیت‌ها، حمایت مادی و معنوی از کشورهای استثمار‌شده جهان‌سومی، قطع حمایت از دیکتاتورها، پایان‌دادن به سانسور مطبوعات و کم‌رنگ‌شدن نقش غول‌های مطبوعاتی، پایان‌دادن به تخریب وحشیانه محیط زیست». در بخشی از رمان «سال‌های سربی» می‌خوانیم: «پسرشان را به زندان انداختند. روزها، هفته‌ها، ماه‌ها. فقط موقع بازجویی می‌توانست با یک نفر حرف بزند. سرانجام وقتی او را به بند عمومی فرستادند و اجازه پیدا کرد به خانه زنگ بزند، مثل پیرمردها غیرواضح حرف می‌زد. زبانش بازی با دندان‌ها و سقف دهان را از یاد برده بود. پائولو از آن طرف خط به‌سختی متوجه حرف‌های او می‌شد. امیلیا کمی بهتر می‌فهمید، اما به هر حال زمان گفت‌وگو بسیار کوتاه بود. طبق مقررات، زمان گفت‌وگوی تلفنی دقیقا به اندازه یک سکه بود. تا سکه داخل شکم فلزی تلفن عمومی می‌افتاد، فقط چند ثانیه زمان برای خداحافظی باقی می‌ماند. زمان بسیار محدودی که در پایان گفت‌وگوی تلفنی برای خداحافظی باقی می‌ماند، باعث شده بود که پائولو تقریبا همیشه خفقان بگیرد».

«خم افلاک» عنوان رمانی است از ریچل بارنباوم که با ترجمه فاطمه تناسان در نشر خزان منتشر شده است. بارنباوم، نویسنده و منتقد ادبی مجله لس‌آنجلس ریویو آو بوکز و فارغ‌التحصیل رشته‌های بازرگانی، ادبیات و فلسفه از دانشگاه هاروارد است. «خم افلاک» اولین رمان او است که پس از انتشار با اقبال خوانندگان و منتقدان روبه‌رو شد. همان‌طور که مترجم اثر نیز در مقدمه‌اش نوشته، اگرچه این داستان در هنگامه پیش از جنگ جهانی اول رخ می‌دهد اما نمی‌توان آن را اثری درباره جنگ دانست. ماجرای این رمان، به سرگذشت خواهر و برادری مربوط است که سرشار از رؤیاها و علاقه‌های شخصی و باورمند به قدرت اندیشه‌ برای دگرگونی جهان هستند. پسر، جوانی نابغه است که با عشق پرحرارتش به علم، قصد دارد در رقابت با اینشتین، یکی از بزرگ‌ترین اسرار جهان هستی را حل کند. دختر هم سودای جراح‌شدن را در سر دارد. آنها مادربزرگی هم دارند که امیدوار به آینده‌ای روشن برای آنها است. مترجم کتاب درباره روایت رمان نوشته است: «بارنباوم ما را به دورانی می‌برد که در عین تاریکی از امید سرشار است. آنجا که عشق و جنگ و علم چنان بی‌مرز درهم‌تنیده شده‌اند که در‌می‌یابی هریک از اینها در سرنوشت جهان نقش دارند. داستان ابتدای قرن بیستم شکل می‌گیرد. عصری که ایده‌ها و اندیشه‌ها قدرتمندتر از ترس‌ها بود و موج خوش‌بینی و ایمان به توانایی دگرگون‌کردن جهان، به اختراع‌ها، هنرها و ایده‌هایی رسید که به‌راستی مسیر تاریخ را تغییر داد. داستان، آهنگی تند و ماجراجویانه دارد و پیوندهای قوی خانوادگی، رسوم مذهبی و اسرار ناگفته اجزای آن را به هم متصل نگه می‌دارد. شخصیت‌های داستان بارنباوم تاب‌آوری در برابر تبعیض، استواری در رویارویی با شکست و عشق‌ورزی را حتی در بحبوحه تراژدی‌های تصورناپدیر و چندپارگی جهان به نمایش می‌گذارند». در بخشی از رمان «خم افلاک» می‌خوانیم: «مشتی به سمت یوری برد، محکم، به او نخورد، یوری تلافی نکرد. جاخالی داد و مشتی دیگر را هم رد کرد تا اینکه بالاخره یکی از آنها بر دنده‌هایش نشست، یکی هم بر صورتش. کلاه از سرش افتاد. جمعیت هورا کشیدند. وانیا تلاش کرد نزدیک‌تر برود اما مشتی بر چانه‌اش خورد. افتاد. با زانو زمین خورد و شلوارش پاره شد. گوشه نگاهش سیاه می‌دید. تقلا می‌کرد که از حال نرود. صدای خرخر مردها را می‌شنید. وقتی سرپا شد، جمعیت بیشتر و پرسروصداتر شده بود. مردی با فریاد از دیگری می‌خواست بازوهای یوری را بگیرد. وانیا با نهایت توانش داد زد: ولش کنین! شاید او به اندازه خواهرش به یوری علاقه نداشت اما هرچه باشد کمابیش از خانواده‌شان محسوب می‌شد. سعی کرد ملوان‌ها را که سر خم کرده و دور هم جمع شده بودند کنار بزند. گفتم ولش کنین. وانیا لگد می‌زد اما هیچ‌کس توجهی نمی‌کرد».