|

جستاری به مناسبت هفته طراحی تهران

کسی علم‌شنگه به پا نکرد

علم‌شنگه مجموعه‌ای از تیر و تیرک‌های چوبی و از ابزارهای ساخت گنبد در معماری ایران بود. علم‌شنگه را می‌توان با تاورهای فعلی مقایسه کرد که به دلیل بزرگی و سروصدای نصب و اجرا ضرب‌المثل شلوغی شده است. این تاور ایرانی از طراحی‌های مهم معمارهایی است که پنل سخنرانی نداشتند.

کسی علم‌شنگه به پا نکرد

فاروق  مظلومی

 

 علم‌شنگه مجموعه‌ای از تیر و تیرک‌های چوبی و از ابزارهای ساخت گنبد در معماری ایران بود. علم‌شنگه را می‌توان با تاورهای فعلی مقایسه کرد که به دلیل بزرگی و سروصدای نصب و اجرا ضرب‌المثل شلوغی شده است. این تاور ایرانی از طراحی‌های مهم معمارهایی است که پنل سخنرانی نداشتند.

مرداد پارسال برای رسیدن به محالات‌مان در آذربایجان سری به گنبد سلطانیه و بازار زنجان هم زدم. از بازار زنجان یک ساطور خانگی خریدم با انحنای محل قرارگیری انگشت شست و سبابه که امنیت و راحتی را برای کاربر تعیین می‌کند. دسته چوبی ساطور مانع تعرق و عایق است و تیغه فولادی سنگین که موجب استفاده از نیروی جاذبه برای تقطیع مواد است و اجزای آن تناسب دارد.

طراح این ساطور  کیست؟

هفته دیزاین تهران‌ برای اولین بار از تاریخ 9 تا 15 مرداد برگزار شد. این رویداد در قالب نمایش آثار ده‌ها طراح در ده‌ها مکان و برگزاری پنل‌های سخنرانی از وسعت بی‌سابقه‌ای در عرصه طراحی برخوردار بود.

طرح چیست؟ طراح کیست؟ آیا طراحان با امر پنداری سر‌و‌کار دارند؟ آیا آنها نوعی از هنرمند با علایق علمی هستند؟ آیا آنها محق هستند‌ پندارهایشان را برای مصرف ارائه کنند؟

شاید پندارهایشان قابل زیست نباشد. آیا معماری و طراحی که فاعلیت‌های گوناگون مثل کاربرد، ملاحظات محیط‌زیستی و... رویشان مؤثر است، با هنر که خودآیین است، نسبتی دارد؟

عمل اجتماعی استفاده از اشیا را ضروری و روزمرگی ما را با اشیا متصل می‌کند. روزمرگی‌هایی که برای ما طراحی می‌شوند. شرکت نستله، نسکافه را برای تسریع کار و برده‌داری نوسرمایه‌داری طراحی می‌کند و نودل برای تسریع جنگ طراحی می‌شود.

می‌بینیم که رابطه طراحی‌های غیرفیزیکی با طراحی‌های فیزیکی دو‌سویه است. در مثالی دیگر، اندازه و تناسبات یک قاشق (فیزیکی) می‌تواند مولد نوعی از فرهنگ غذاخوردن (غیرفیزیکی) باشد. ساده‌ترین ابزار مولد پیچیده‌ترین روابط اجتماعی است. انسان ماقبل تاریخ، طراح تمام چیزهایی بوده است که استفاده می‌کرد، اما حالا همه چیز طراحی‌شده در اختیار ما قرار می‌گیرد؛ انگار انسان هر‌چقدر جلوتر آمده، عقب‌تر رفته است. ما در جهان دریافت زندگی می‌کنیم؛ جهان پندار و تصور و طرح برای ما از بین رفته است.

شاید پندارهای یک طراح و معمار برای ما قابل زیست نباشد و منجر به یک‌‌سری اعمال فضایی شود که ما را از روزمرگی متعالی به روزمرگی متوالی سوق دهد. یک صندلی راحت برای مطالعه مشوق مطالعه است و یک ماگ بزرگ مشوق پرنوشی است که لذت جرعه‌نوشی را از ما می‌گیرد. یک طراحی اصیل، روند کاهش در کمیت و افزایش در کیفیت را در فضا دنبال می‌کند. مبلمان باید با حداکثر آرامش، حداقل فضا را اشغال کند؛ چرا‌که در معماری، ظرف – فضا – و مظروف – اشیا و انسان به همدیگر بی‌تفاوت نیستند. هیچ فضای تهی از اشغال‌کننده‌اش استقبال نمی‌کند. بنابراین اسکان‌دادن اشیا و انسان‌ها در یک فضای صحیح و سالم بسیار خطیر است. از طرفی طرح در نقاشی با معماری و دیزاین تفاوت‌ها و ‌شبا‌هت‌هایی دارد. طرح در نقاشی، طراحی با مداد نیست و با ساختاری غیرقابل رؤیت شروع می‌شود و با فرم و رنگ و بافت قوام می‌یابد -به مفهوم نمی‌پردازم؛ چون فهم با هنر نسبت ندارد- اما در دیزاین ما با یک طرح اولیه قابل رؤیت سر‌و‌کار داریم که توسط ماده استحکام می‌یابد. در نقاشی، ماده و رنگ در خدمت نقاشی و طرح است و اجازه بروز مستقل ندارد؛ ازاین‌رو در نگاهی کانتی خیلی از آثار که به واسطه رنگ دیده می‌شوند -صرفا جذابیت رنگ هستند- اثر هنری نیستند. اما در مورد دیزاین گاهی رنگ بخشی از کاربرد را تأمین می‌کند و گاهی صرفا در خدمت فریبکاری و فریبندگی است. یک طرح اصیل، اختلاف‌ها و شکاف‌ها را برجسته‌تر می‌کند؛ چه از نظر کاربردی و چه از نظر روابط فضایی غیرفیزیکی. بحث اشغال آنجا اهمیت پیدا می‌کند که وقتی چیزی را از جایی برمی‌داریم، جای خالی‌ آن تا مدت‌ها حس می‌شود و اگر به راحتی فراموش شود، روابط فضایی شکل نگرفته است. آیا فضای اشغال مستقل از ظرف و مظروف است؟

اما توجه به بازارهای بین‌المللی ‌شبا‌هت‌ها‌ و اشتراکات را بیشتر می‌کند که این جهان مشترک به شکل ماهوی، مشترکات یک انسان آسیایی با آمریکایی نیست و این همان همگن‌سازی جهان توسط پول است. جهان عجیبی شده؛ سرمایه‌داری در خدمت کمون‌سازی قرار گرفته است.

شاید این بحث‌های تئوری از نظر بعضی‌ها ضروری نباشد، اما ورود به تئوری در طراحی، مثل ورود به موضوع در نقاشی است. وارد می‌شویم که خارج شویم. بدون ورود، خروج ممکن نیست. این طراح است که با اشراف بر فضای کار تشخیص می‌دهد که به کدام بخش از تئوری اصرار ‌ورزد. وقتی با اصالت ماهوی دیزاین و هنر آشنا نیستیم، اسمبلاژهای ژازه طباطبایی را هم طراحی یا مجسمه می‌دانیم. امور قطعی و خودآگاه در طراحی مثل کاربرد و استحکام و هزینه تولید، آن را از امور غیرقطعی و ناخودآگاه مانند هنر جدا می‌کند. از طرفی ارتباط طراحی با فضاهای غیرفیزیکی مثل زبان آن را در خطر افتادن در فضاهای پسااستعماری قرار می‌دهد. هومی بابا، زبان‌شناس ایرانی‌تبار هندی، سال‌ها به مطالعات زبان کلیشه در فرهنگ پسااستعماری پرداخته است.

بابا در مکان فرهنگ می‌نویسد: دانش و معرفت کلیشه‌ای در برابر مردم مستعمره، هم‌زمان که به عنوان ابزار کنترل مستعمره‌نشینان به کار می‌رود، از دسترس نقد روشنگرانه یا دلیل‌تراشی‌های فلسفی برای مشروع جلوه‌دادن مأموریت «متمدن‌سازی» استعمار‌ به دور می‌ماند.

حالا حکایت ما با پنلیست‌ها (سخنرانان شبانه‌روزی) کلیشه‌هایی مثل ترکیب سنت و مدرنیته و ‌سطلی به نام معاصر است که هر چیزی را در خود جا می‌دهد. هر آلیاژی با سنت چند‌هزار‌ساله و مدرنیته حداکثر 500‌ساله بسازیم، عیاری از مدرنیته نخواهد داشت و محصول‌، بیراهه کیچ تزیین سنت با مدرنیته است. پرداختن به تئوری با هژمونی حرف و گفتار فرق دارد. طراحی و معماری در خطر پنلیسم است.

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها